پرش لینک ها

اثر انتظار، اثر تلقین، اثر باور

در این اپیزود، به تأثیر انتظارات و باورهای انسان بر تجربه‌های جسمی و روانی او می‌پردازیم. از اثر دارونما تا تأثیر تلقین، نشان می‌دهیم که چگونه انتظارات ذهنی می‌توانند دردها، علائم بیماری، و حتی کیفیت زندگی فرد را شکل دهند.
این اپیزود شما را به تأمل در می‌برد که چگونه انتظارات و باورها می‌توانند دریچه‌ای به سوی درک بهتر از عملکرد مغز و تأثیر آن بر تجربه‌های ما باز کنند.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

اثر انتظار، اثر تلقین، اثر باور

لینک های مرتبط با اپیزود:

نسخه ی متنی اپیزود:

من ورزش کردن را همیشه دوست داشتم ولی از زمانی که با اسنوبرد آشنا شدم درک من از لذتی که ورزش می‌تواند بوجود آورد دگرگون شد. من عاشق ورزش اسنو برد بودم و تمام سال را تمرین می‌کردم تا برای اسنوبرد آمادگی جسمانی داشته باشم. منتظر بودم تا زمستان شود و به پیست اسکی بروم و وقتم را در روستاهای اطراف پیست‌های اسکی بگذارنم و از‌ وارنوگی دما و آلودگی و شلوغی شهر فرار کنم.
سکوت و زیبایی کوه‌های پر از برف و احساس معلق شدن روی برف‌های نکوبیده پودری مرا تا اوج لذتی که می‌توان متصور شد می‌برد. هوای سبک و سرد کوهستان مرا به وجد می‌اورد و احساس نشاط و زنده بودن درونم شعله‌ور می‌شد.
چندین سال پیش زمانی که برای اسنوبورد به همراه دوستان لهستانی‌ام به پیست اسکی رفته بودیم کمر من به شدت در حین پرش آسیب دید.
این موضوع باعث شد که درد شدیدی را در کمر و پای راستم احساس کنم و دیری نپایید که این موضوع به گزگز کف پا و عدم توانایی راه رفتن به صورت عادی ختم شد. پس از مراجعه به فیزیوتراپیست و یک MRI کامل از کمر و گردن متوجه شدم که دیسک کمر من دچار هرنیا شده و نیاز به درمان فوری است. پیچ خوردگی در حین ورزش اسنوبورد به همراه تنگی کانال نخاع به صورت مادرزادی موضوع را بسیار وخیم کرده بود. به پیشنهاد فیزوتراپیست جلسات فیزوتراپی را شروع کردم. پس از یک ماه فیزیوتراپی نه تنها درد کمر من بهتر نشد بلکه گزگز پا و عدم توانایی راه رفتن شدیدتر شد تا حدی که باشگاه رفتن را متوقف کردم و حتی در کارهای روزانه‌ی خود دچار مشکل شدم. پس از آن به چند متخصص دیگر مراجعه کردم که همگی به اتفاق عمل جراحی که چندان هم موفقیت‌آمیز به نظر نمی‌رسید را پیشنهاد دادند. حتی خاطرم هست که یکی از متخصصان گفت که احتمال اینکه پس از این عمل جراحی از کمر به پایین فلج بشوی نیز وجود دارد بنابراین برای این موضوع آماده باش.
یکی از دوستانم به من یک جراح-اعصاب را معرفی کرد که وقت گرفتن از ایشان بسیار دشوار بود. اولین وقت ملاقات چند ماه بعد بود بنابراین من ناچار بودم چند ماه با همین وضعیت به زندگی ادامه دهم. زندگی فعال من که با رفتن به باشگاه و دویدن صبح زود شروع می‌شد٬ با چندین ساعت برنامه نویسی و شرکت در جلسات متعدد شرکت ادامه می‌یافت و با چندین ساعت اسنوبرد در آخر هفته خاتمه می‌یافت به یک زندگی دردناک٬ بدون تحرک و از همه مهمتر آینده‌ی مبهم بدل شده بود.
تنها کاری که همه‌ی پزشکان در آن اتفاق نظر داشتند پیاده روی در استخر بود بنابراین نیمی از روز من در استخر‌ می‌گذشت با یک هدفون در گوش و کتاب‌های صوتی که ناجی من در این لحظات بودند.
پس از مراجعه به جراح اعصاب بارقه‌های امید دوباره در من زنده شد. ایشان به من گفتند که به مدت چهار ماه به هیچ عنوان سرکار نروم و از لپ تاپ و کامپیوتر استفاده نکنم٬ به هیچ عنوان ورزش نکنم و تا جایی که می‌توانم در خانه و خیابان نیز پیاده روی نکنم. پیاده روی را به استخر محدود کنم و بقیه روز را فقط در تخت به پهلود دراز بکشم و بالشی در بین پاهایم قرار دهم و پس از این مدت برای ویزیت مجدد بازگردم. همچنین او از من پرسید که آیا در گذشته MRI دیگری انجام داده‌ام یا خیر که جواب من مثبت بود. تقریبا ۱۰ سال پیش به دلیل کمردرد‌های مکرر به دلیل نشستن زیاد پشت کامپیوتر یک تصویر برداری MRI انجام داده بودم. دکتر از من خواست که آن را هم همراه خود بیاورم. داروهایی را نیز برای کاهش درد و التهاب به من تجویز کردند که تاثیر چندانی نداشت.
این چهار ماه برای من یکی از رنجاور ترین و در حین حال پربارترین برحه‌های زندگی من بعد از سربازی اجباری محسوب می‌شود. هفته‌های اول به دیدن فیلم و سریال و شنیدن کتاب‌های صوتی در حین پیاده روی در استخر گذشت ولی این موضوع نیز بسیار ملال آور بود چرا که من به یک زندگی فعال و پر بازده عادت کرده بودم. پس از چند وقت دیدن فیلم و سریال جای خود را به نوشتن اولین کتابم داد. از آنجایی که این اتفاق مصادف بود با بازگشت من از سفر من برای جستجو شفق قطبی به فنلاند و نروژ بنابراین شروع به نوشتن یک کتاب سفرنامه به درون‌مایه‌ی فرهنگی شدم که بعدها با نام «مدار شمالگان» به چاپ رساندم. شروع نویسندگی من دقیقا از همینجا آغاز شد. بلافاصله پس از آن کتاب دومم یعنی «بازی با مرگ» را شروع کردم و تمام وقت‌های تلف شده‌ی من در بستر تبدیل به لحظه‌های طلایی یادگیری با کتاب‌ صوتی و میوه‌ی آن کتاب‌هایی بود که امید را به زندگی من بازگردانده بودند.
هردوی این کتاب‌هارا با گوشی و درحال خوابیده روی تخت و بخشی از آن را هم در حین پیاده روی در استخر به رشته‌ی تحریر درآوردم.
پس از چندماه به همراه MRI جدید و قدیمی به پزشکم مراجعه کردم و او تست‌های بازخورد عصبی معمول را روی من انجام داد و هر دو MRI را ملاحظه کرد و گفت «حالت چطوره؟ هنوز درد داری یا بهتر شده دردت؟» و من با کمال ناامیدی پاسخ دادم که هیچ تغییر در دردهای من حاصل نشده. پزشک سرش را تکان داد و گفت «تو هیچ مشکلی نداری برو به زندگیت برس» با شندین این جمله چشمان من درشت شد و با تعجب گفتم «منظورتون چیه آقای دکتر٬ من واقعا به سختی تا مطب شما اومدم. این چند ماه هم همه‌ی کارهایی که گفته بودید رو انجام دادم.» پزشک گفت «این چیزی که پزشکان دیگه گفتن هرنیا هست رو تو از اول داشتی. من با MRI ده سال پیشت مقایسش کردم و هیچ چیزی تغییر نکرده٬ علاوه بر این تمام تست‌های حرکتی تو عالی هستند. وضعیت جسمی تو از من هم بهتره.» هنوز حرفش تمام نشده بود گفت «داستان Phantom Limp (۱) رو شنیدی؟» گفتم «نه راستش من برنامه نویسم زیاد اطلاعات پزشکی ندارم.» دکتر لبخند زد و گفت «اشکال نداره. خلاصش اینه که مغز تو داره دردی رو بوجود میاره که وجود نداره. من می‌تونم بهت یه دارو بدم که این فرایند رو به نحوی ریست کنیم.» من که در آن زمان هیچ اطلاعاتی راجع به مغز و سیستم عصبی نداشتم هاج و واج پزشک را بهت زده نگاه می‌کردم. زبانم بند آمده بود «یعنی ممکنه همه‌ی این دردهارو ذهن من بوجود آورده باشه!» هنوز از در مطب خارج نشده بودم که شروع به تحقیق و مطالعه راجع به داستان‌های مشابه کردم از افرادی که درد‌های فیزیکی شدیدی را تجربه می‌کردند در صورتی که هیچ عامل دردی وجود نداشته از جمله داستان درد شدید کسی که میخ در بین انگشتان پایش فرو رفته بود و باعث از حال رفتنش شده بود.

در سال ۱۹۹۵، در مجله پزشکی بریتانیا ، یک داستان معروف منتشر شد که به عنوان نمونه‌ای از تجربه درد بدون آسیب فیزیکی شناخته شده است. در این داستان، یک کارگر ساختمانی ۲۹ ساله، هنگامی که از روی یک تخته پرید، به طور تصادفی پایش روی یک میخ ۱۵ سانتی‌متری قرار گرفت. او دچار درد وحشتناکی شد و بی درنگ به اورژانس منتقل شد. هر حرکت کوچکی از میخ برای او بسیار دردناک بود، به طوری که پزشکان مجبور شدند او را با فنتانیل و میدازولام آرام کنند تا بتوانند میخ را از کفش او بیرون بکشند.

با این حال، وقتی کفش او را درآوردند، مشخص شد که میخ تنها از بین انگشتانش عبور کرده و هیچ آسیبی به پایش وارد نشده بود. با این حال، او درد شدیدی را تجربه کرده بود، به دلیل ترس و باور به اینکه آسیب دیده است.

این داستان در بسیاری از تحقیقات روان‌شناسی درد به عنوان نمونه‌ای از “درد بدون آسیب” یا (nociception) مورد استفاده قرار گرفته است.

همین موضوع باعث علاقه‌مند شدن من به کارکردمغز و سیستم عصبی و شروع تحصیل در رشته‌ی نوروسانیس شد.

کلمه‌ای که در این بخش به کرات استفاده خواهم کرد اثر انتظار ( معادل Exception effect در انگلیسی ) است. درک آنچه من اثرانتظار می‌خوانم نیازمند مطالعه‌ی کل این کتاب بود حال آنکه تعریف کوتاه آن عبارت است از تاثیری که انتظار بر دریافت ذهن می‌گذارد. این تاثیر می‌تواند همزمان بر محتوای فضای آگاهی و همچنین بر پیش‌زمینه ذهنی اعمال شده و متعاقبا دریافت ذهن را تحت تاثیر قرار دهد.
چند روز پیش که در حال رانندگی بودم با نزدیک شدن به خط عابر پیاده سرعتم را کم کردم تا برای عابری که کنار خط ایستاده بود متوقف شوم در همان لحظه عابر دکمه‌ی عبور را در کنار این خطوط برای عابرین تعبیه شده بود فشرد. توجه من به چراغ راهنمایی سبز رنگ جلب شد و متوجه شدم که چراغ راهنمایی برای عبور خودرو سبز است و عابر باید تا قرمز شدن آن صبر کند بنابراین خودرو را متوقف نکرده و به راه خودم ادامه دادم. چند متر مانده به خط عابر پیاده، همراه من فریاد زد که چراغ قرمز است و من در یک لحظه روی ترمز کوبیدم و خودرو را متوقف کردم! عابر پیاده به اشتباه دکمه را فشرده بود در حالی که چراغ او سبز و چراغ من قرمز بود. این کار باعث بروز یک اثر انتظار در مغز من شده بود و من چراغ قرمز را به اشتباه سبز دیده بودم چرا که ذهن من فشردن دکمه را با سبز بودن چراغ راننده بایند کرده بود و باعث بوجود آمدن این اثر انتظار شده بود. کاملا واضح است که پس از این اشتباه یک خطای انتظار به همراه احساس شرم و ندامت تومان در فضای ذهنی من ظاهر شد و این احساس بد و حال نه چندان خوشایند تا ساعت‌ها همراهم بود.
قبل از اینکه از این مثال خط کشی عابر پیاده خارج شوم موضوع مرتبط دیگری را نیز برایتان تعریف خواهم کرد که زندگی در دو کشور ترکیه و پرتغال و جابجا شدن بین این دو توجه مرا به خود جلب کرد. در بسیاری از کشورها از جمله ترکیه ایستادن پشت خط عابرپیاده مرسوم نیست و در دیگر کشور‌ها بخصوص کشور‌های اروپایی از جمله پرتغال این موضوع بسیار حساس است. احساسی که عابرین پیاده در این دو گره کشور‌ها تجربه می‌کنند کاملا متفاوت است.
اگر شما در کشور گروه اول زندگی کنید که ایستادن برای عابر پیاده مرسوم نیست و به یکباره فردی برای شما بایستاد این موضوع ممکن است باعث بوجود آمدن احساس خوشایند در شما شده و شما قلبا از این راننده‌ی محترم قدردانی خواهید کرد و بالعکس احساس چندان بدی را نسبت به نایستادن رانندگان دیگر تجربه نخواهید کرد. اگر چند سال بعد شما به کشور دیگری نقل مکان کنید که این موضوع بسیار حساس باشد پس از مدتی این موضوع به شکل عکس عمل خواهد کرد یعنی شما از ایستادن رانندگان احساس خاصی را تجربه نخواهید کرد و از نایستادن یک راننده احساس خشم و بی احترامی در شما شعله‌ور خواهد شد. انتظارات ما می‌توانند احساسی که ما تجربه می‌کنیم را به شکل قابل توجهی تحت تاثیر قرار دهند. این موضوع در ابتدا باعث سردرگمی من شده بود. زمانی که از پرتغال به ترکیه بازمی‌گشتم و با نایستادن رانندگان مواجه می‌شدم احساس بدی درون من بوجود می‌آمد و مجبور بودم مدام به خودم یادآوری کنم که این بخشی از فرهنگ این ملت نیست و من از کشوری آمدم که مردم خیلی بدتر از ترکیه رانندگی می‌کنند پس چه انتظاری از آن‌ها دارم. ولی مغز عزیز من گوشش به این چیزها بدهکار نبود٬ تجربه‌ی زندگی در پرتغال انتظارات مرا تغییر داده بود و احساسات من نیز دستخوش تغییر قرار گرفته بود.

اثر انتظار تنها به خطاهای حسی و تجربه‌ی احساسات مختلف محدود نمی‌شود بلکه می‌تواند اثرات بسیار عمیق‌تری از آن‌چه ما در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم بگذارد. اگر کلمه‌ی Placebo Effect (اثر دارونما) را در وب سایت Google Scholar که موتور جستجو مقالات علمی است جستجو کنید با چندین هزار تحقیق و مقاله مواجه خواهید شد که هر یک به نحوی اثر تلقین در زندگی را اثبات می‌کنند. اثر تلقین نیز نوعی اثر انتظار است که خود می‌تواند درک ما از واقعیت را تغییر دهد.
زمانی که یک دارو به شما تجویز می‌شود‌ (چه داروی پزشکی چه یک دارو یا ماده غذایی خاص) معمولا در کنار اثر بیولوژیکی آن بخش زیادی اثر تلقین نیز نهفته است. این موضوع گاه آنچنان قدرت میابد که یک دارونما ( پلاسیبو) می‌تواند در گروهی از افراد دقیقا اثر مشابه همان دارو را ایجاد کند. این موضوع نشان‌دهنده‌ی اهمیت بالای اثر انتظار است.

در کنار Placebo Effect می‌توان به Nocebo Effect نیز اشاره کرد که بیشتر با وجه‌ی مخرب اثر تلقین اشاره می‌کند به عبارت دیگر باور به مضر بودن یک پدیده می‌تواند اثرات مخربی برجای بگذارد. یکی از بارز ترین مثال‌های اثر Nocebo در زندگی روزمره جستجوی عوارض و نشانه‌های بیماری‌ها و دارو‌ها در موتور‌های جستجو است. بسیاری از افراد از جمله خود من پس از خواندن نشانه‌های یک بیماری یا عوارض یک دارو یا ماده‌ی بخصوص٬ نشانه‌های دیگر آن را در خود پیدا می‌کنند.

همچنین در کنار اثر تلقین نگاهی به Belief Effect نیز بیاندازید. این کلیدواژه حتی نتایج بیشتری در برخواهد داشت و تعداد مقالات و کتاب‌ها در این موضوع تعجب برانگیز است.من اثر باور را نیز نوعی اثر انتظار دسته بندی می‌کنم.
مجموعه باور‌ها و عقاید ما نیز ‌می‌تواند به شکل قابل توجهی بر آنچه ما واقعیت می‌نامیم اثر بگذارد. به زبان ساده اگر شما رویکرد امروزی و علمی داشته باشید آنچه پزشکی و علم به شما پیشنهاد می‌کند اثر بیشتری روی شما خواهد گذاشت. اگر شما نگرش مذهبی-سنتی داشته باشید اثر نیایش و دستورالعمل‌های دینتان بسیار موثر تر واقع خواهد شد.
یکی از جذاب ترین این پژوهش ‌ها پژوهش‌های خانم Alia Crum هست که اگر علاقه‌مند هستید می‌توانید برخی از آن‌ها را در منابع علمی انتهای کتاب مطالعه کنید.

بیشتر ما می‌دانیم که چگونه ماه هر روز تغییر کرده و از حلال ماه به ماه کامل تبدیل می‌شود٬ به زبان ساده تر همه‌ی ما می‌دانیم که وقتی ماه واقعا کامل یا هلال نیست بلکه این انعکاس نور خورشید است که زمین بخشی از آن را سد کرده و به این گونه انعکاسش به آن می‌رسد ولی بازهم می‌گوییم ماه هلال است یا ماه کامل است. ماه نه کامل می‌شود نه هلال بلکه همان‌جا سر جای خودش است و این فقط انعکاس نور ماه است که تغییر کرده است ولی ما هر روزی که از دیدن طلوع ماه کامل یا هلال زیبای ماه در حال لذت بردن هستیم بدون توجه به نیمه‌ی تاریک ماه می‌پنداریم که ماه به چنین شکلی درآمده است. بسیاری از انسان‌ها هنوز به این موضوع باور دارند که زمانی که ماه کامل است احساس متفاوتی را تجربه می‌کنند بدون اینکه به این نکته دقت کنند که این فقط انعکاس نور است و هیچ چیزی دیگری نیست و آن‌چه آن‌ها تجربه می‌کنند نیز چیزی جز اثر انتظار یا اثر باور نیست.
مدتی پیش این بحث را با یکی از دوستانم که به شدت تحت تاثیر ماه کامل بود داشتم و موضوع را برای او به تقصیل باز کردم. طبق معمولا احساسات شدید حمله شدن به باور‌ها بر اوغلبه کرد و نه تنها اجازه شنیدن توضیحات من را نداد بلکه باعث بوجود آمدن خدشه در روابط دوستانه‌ی ما شد.
البته شما نیز ممکن است احساسات مشابهی را پس از خواندن این مطلب داشته باشید که کاملا طبیعی است. دوست من به من توضیح داد که ماه کامل بسیار اثر گذار است چنان که می‌توان به وضوح دید که چگونه بر دریا اثر می‌کند و باعث جذر و مد می شود. من از او پرسیدم به نظر تو ماه کامل باعث جزر دریا شده یا مد آن؟ اون مدتی را سکوت کرد و بعد سعی کرد گوشی‌اش را از جیبش بیرون بیاورد تا سوال مرا جواب دهد. من از او خواستم که این کار را انجام ندهد و اجازه بدهد بحثتمان به همان شکل طبیعی جلو برود. من برای او توضیح دادم که جزر و مد ارتباطی با کامل بودن ماه ندارد و در هر گردش کره‌ی زمین یعنی در هر ۲۴ ساعت اتفاق می‌افتد. تحقیقات زیادی بر روی ماه کامل انجام شده که اثبات می کند که کامل بودن ماه یا بهتر بگویم توهم ماه کامل هیچ تاثیری روی احساسات فرد نداشته مگر آن‌که به افراد گفته شود ماه کامل است.

در این تخقیقات افرادی که به تاثیر ماه کامل روی احساساتشان باور داشتند به چند گروه تقسیم شدند٬ افرادی که به آن‌ها گفته شده بود ماه کامل است و از طریق صفحه نمایش ماه کامل به آن‌ها نمایش داده می‌شد در صورتی که در واقع ماه کامل نبود. افرادی که به آن ها ماه نیمه نمایش داده می‌شد در صورتی که ماه کامل بود و افرادی که ماه کامل واقعی به آن ها نشان داده می شد. هیچ کدام از این افراد اطلاعی از وضعیت ماه نداشتند. افرادی که به آن‌ها گفته شده بود ماه کامل است بدون توجه به کامل بودن یا نبودن آن تاثیرات ماه کامل را درونشان احساس می‌کردند و گروهی که به آن ‌ها ماه نیمه نشان داده شده بود در صورتی که ماه کامل در واقع کامل بود هیچ احساسی را تجربه نکرده بودند. همچنین گروهی که اعتقاد به تاثیر ماه کامل نداشتند در هیچ کدام از حالات هیچ تغییری را احساس نکرده بودند.

این تحقیقات نشون میدن تنها تاثیر اندکی که ماه کامل بر روی افرادمی گذارد به دلیل در معرض نور زیاد آن قرار گرفتن برای افراد حساس به نور است که با بستن پرده‌های نازنینتان این اثر نیز ناپدید می‌گردد. همچنین این تاثیر نور بسیار کمتر از تاثیر نور گوشی و تلویزیون و چراغ‌های داخل خانه است. به این پدیده “پلاسیبو فرهنگی” هم می‌گویند.
منابع تحقیقاتی مختلف در مورد اثر پلاسیبوی فرهنگی ماه کامل در بخش منابع انتهای کتاب موجود است.

اگر انتظارات ما بتواند آنچه را در هر لحظه تجربه می‌‌کنیم را تحت تاثیر قرار دهد به سادگی می‌توان دریافت که واقعیتی که هریک از ما در حال تجربه‌ هستیم متفاوت بوده و مدام هدر حال تغییر و تحول است.

پیام بگذارید

مشاهده
بکشید