
مدار شمالگان
کتاب مدار شمالگان با درون مایهای پیرامون مسائل و ناهنجاریهای اجتماعی است که در آن دو داستان موازی، همزمان پیش میرود.
علی دلشاد تهرانی در بخش اول این اثر روایتگر شخصی است که به تازگی از سفر برگشته و قصه از زاویهی دید اول شخص، اتفاقات روزمرهی او را به تصویر میکشد. اما در بخش دوم که قصه از زاویهی نگاه سوم شخص بیان میشود، داستان گروهی است که برای دیدن شفق قطبی به مدار شمالگان و شمالیترین منطقهی اروپا سفر کردند. نویسنده در نهایت این دو قصه را به آرامی با هم پیوند میدهد.
در رمان مدار شمالگان جزئیات سفر همانند یک سفرنامه به تصویر کشیده شده تا شما با مناطق گوناگون کشورهای اسکاندیناوی و فرهنگ آنها آشنا شوید.
در بخشی از کتاب مدار شمالگان میخوانیم:
لباس پوشید. کفشهایش را به پا کرد. یک فنجان برداشت و آن را از آب جوش پر کرد. یک چای کیسهای از جعبه بیرون آورد و داخل فنجان انداخت. فنجان را با دست راستش برداشت و به سمت در رفت. با دست چپ در چوبی را با صدای جیر جیر باز کرد و در را پشت سرش نبست تا کمی هوای تازه وارد اتاق شود. صدای قرچ قروچ چوبهای ایوان در سکوت به گوش رسید. همانند اسکله، دو ستون جلویی ایوان در آب بود. ستونهای چوبی پوسیده بودند و جلبکپوش. بر روی صندلی قدیمیای که یک میز گرد در جلویش بود نشست. به آسمان آبی و ابرهای چاق و چلهای خیره شد که به این سو و آن سو میرفتند.
جرعهای از چای نوشید، چای کیسهای را بیرون آورد و در زیر سیگاری روی میز گذاشت. نگاهش به پیرمردی در یک قایق پارویی افتاد که آن طرفتر در اوج آرامش به ماهیگیری مشغول بود. چند بار پایش را به کف پوش چوبی ایوان زد و از صدای ترق ترق چوب در زیر پایش خوشش آمد. چای کمی تلخ شده بود، برخاست و به داخل رفت. چمدانش را باز کرد و از داخل جیبش یک شکلات بیرون آورد. نگاهی به طاها انداخت که هنوز در خواب عمیق بود. فکر کرد «احتمالاً تأثیر مسکنه». بلند شد و دوباره به سمت ایوان رفت. نشست و چایش را با شکلات نوش جان کرد. نگاهش مرد و چوب ماهیگیریاش را دنبال میکرد. از آرامش او و قایق چوبیاش آرام میشد. اندیشید: «مگه آدم از زندگیش چی میخواد؟»
و در افکارش غرق شد، فکر کرد که چرا نمیرود در یک جای آرام و بیدغدغه مثل او زندگی کند، چرا از این زندگیِ مدرن و ماشینی پر استرس دور نمیشود.
گویی ما جانداران دوپا، ما اشرف مخلوقات، با قصد قبلی به دنبال دردسر میگردیم. از سویی میجنگیم تا زندگی ماشینی مرفه بسازیم و از سوی دیگر به کوه و بیابان و جنگل و دریا پناه میبریم. از سویی تلاش میکنیم فعالیت روزانه را به حداقل برسانیم و از آن سو در باشگاههای ورزشی عرق میریزیم تا جبران شود و این حماقت فقط از انسان بر میآید و بس.
کلیه درآمد حاصل از فروش کتابها به خیریههای مختلف تقدیم میگردد.