پیچیدگی های روابط عاطفی و جنسی
در این اپیزود، به عمق نابرابریهای جنسیتی و تأثیرات آنها بر روابط انسانی میپردازیم. و نشان میدهیم چگونه باورها و انتظارات فرهنگی، گاهی نادیده ولی نیرومند، به ایجاد عدم توازن در تعاملات و تصمیمات ما منجر میشوند.
این اپیزود شما را به تفکری عمیقتر دعوت میکند که چگونه پیشفرضهای ذهنی و ارزشهای فرهنگی میتوانند نقش مهمی در ساختار روابط و انتظارات ما ایفا کنند. همچنین به شما کمک میکند تا بفهمید چگونه میتوان این پیشفرضها را بازنگری کرد تا به سمت روابطی عادلانهتر و همدلانهتر حرکت کنیم.
- انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
- توصیه میشود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.
نویسنده:
منابع ژرفا:
نسخه انگلیسی:
پیچیدگی های روابط عاطفی و جنسی
نسخه ی متنی اپیزود:
در بخشهای قبل توضیح دادم که ذهن به شکل مداوم سعی دارد نابرابری بوجود آمده از خطای انتظار را جبران کند. چه این عدم تعادل، تابرابری یا ناعدالتی که من به شکل جایگزین پذیر استفاده میکنم ناشی از یک عامل خارجی مثل ریختن قهوه باشد، چه یک عدم تعادل ملکولی به دلیل مصرف بیش از اندازهی الکل یا مواد و چه بر اثر یک باور مثل وعدهی سرزمین موعود در تمامی موارد ذهن شما نیاز دارد این نابرابری را جبران کند. اگر برایتان سؤال پیش آمده که اصلا چرا مغز باید جبران کند میتوانید با طراح این سامانه یک وقت قبلی تعیین کنید.
این پایداری در کوچکترین ابعاد یعنی فیزیک اتمی و شیمی تا بزرگترین آنها یعنی اجرام کیهانی وجود دارد. در کنار این پایداری همیشه ناپایداریهایی نیز وجود داشتهکه در سطح ملکولی میتواند باعث انفجار، در سطح انسانی بیماری و در سطح کهکشانی باعث تشکیل یک سوپرنوا شود.
این موضوعات حتی در روابط انسانی وجود دارد.
فرص کنید شما یک نوجوان برازنده هستید که میخواهید برای خودتان یک پارتنر دست و پا کنید.
{توی پرانتر عرض می کنم. از کسانی که خیلی به استفاده از لغات انگلیسی حساس هستند از همین تریبون عذرخواهی می کنم متاسفانه کلمهی مناسبی برای پارتنر پیدا نکردم٬ همسر و زن و شوهر و دوست دختر دوست پسر و نامزد هیچ کدام معنای پارتنر نیست. تنها معنی نزدیکش شریک زندگیه که اونم خیلی مناسب نیست. من نمیدونم کسایی که انقدر به کلمات لاتین حساس هستند چرا به لغات عربی مثل شریک حساس نیستنند! ما باید درک کنیم که بعضی لغات اصلا چون در فرهنگ ما مفهومش وجود نداشته کلمهاش هم بوجود نیومده بنابراین ناچاریم یا از دوستانمان در فرهنگستان بخواهیم لغت بسازن مثل بالگرد و رایانه و غیره که بعضی هاشونم واقعا زیبا هستند از نظر من مثل تراکنش و بعضیهاشونم اصلا نمیشه رایج کرد. بگذریم٬ داشتم می گفتم.}
شما در کشوری زندگی میکنید که تنوع فرهنگی زیاد بوده و میتوانید با اقوام مختلف از ملیتها و فرهنگهای مختلف آشنا بشید. شما هیچ ایدهای از اینکه در برخورد اول چهکار باید بکنید ندارید. نمیدانید که وقتی برای قرار ملاقات به یک رستوران میروید آیا باید صورتحساب را شما پرداخت کنید یا آن را دنگی حساب کرده یا احازه دهید او پیش قدم شود. به هرحال تصمیم میگیرید قرارملاقات اول را بگذارید. اگر پارنتر شما از قبل باوری توسط خانواه، جامعه و نظامهای باوری اطرافش در ذهنش شکل گرفته باشد که به دلیل داشتن جنسیتش پرداخت صورتحساب باید توسط طرف مقابل او صورت گیرد در این لحظه با این اولین برخورد شما دونفر است یک عدم نابرابری بین شما وجود دارد به عبارت دیگری شما در ملاقات اول با این فرد به نحوی بدهکار هستید و باید با پرداخت صورت حساب شام در رستوران لوکس فرانسوی این بیعدالتی که باورهای پارتنرتان بوجود آورده را جبران کرده تا تازه به یک برابری برسید. اگر این کار را انجام ندهید شما قطعا در ملاقات اول شکست خورده و گزینهی مناسبی برای ادامهی این رابطه نخواهید بود. حال عکس قضیه را تصور کنید پارنتر شما از جامعه و فرهنگی میآید که برابری جنسیت ترویج میشود. حتی تفاوتی بیش پوشش برای جنسیتهای مختلف وجود ندارد و انسانها آزاد هستند تا پوشش و رنگ دلخواه خود را انتخاب کنند بدون اینکه توسط نظامهای ارزشی قضاوت شوند.
پر واضح است که این پارنتر با یک نابرابری پیشفرض در جلسهی آشنایی با شما در رستوران حاضر نمیشود و حتی اگر شما هم از فرهنگی باشید که بخواهید صورت حساب را پرداخت کنید او اجازهی چنین کاری را به شما نداده و شاید رفتار شما نشانهی بی احترامی و تبعیض جنسی برای او محسوب شود. در این شرایط پرداخت صورت حساب به صورت اشتراکی ایدهی بهتری به نظر میرسد. حتی اگر هردوی شما همجنس باشید بسته به فرهنگ و باورهای شما و اینکه شما چه تمایلات فیزیولوژیکی داشته باشید انتظارات شما متفاوت خواهد بود. ممکن است شما از پارتنرتان انتظار داشته باشید او نقش قویتر و غالب را ایفا کند و پرداخت صورتحساب اولین نشانهی این قدرتنمایی محسوب شود.
آیا فقط همین چند دیدگاه وجود دارد؟ خیر. در این کتاب همه چیز به شکل یک طیف بررسی میشود. بین این دو میتواند صدها نوع دیگرنیز جای گیرد. هدف من از بیان این مثال به هیچ عنوان ورود به روانشناسی رابطه و تحلیل جنسیت و آموزش قرار گذاشتن نیست بلکه توضیح پیشزمینههای ذهنی است که منجر به نابرابریهای پیشفرض میگردد.
این موضوع به قرار ملاقات اول ختم نشده و از لحظهی ملاقات شما با پارنترتان تا خدای ناکرده لحظهی مرگ شما عزیزان خوشبخت در کنار هم ادامه پیدا میکند.
لحظهای که پارنتر شما انتظار دارد که شما تمام هزینههای خاکسپاری را تمام کمال پرداخت کنید تا باعث سرفرازی او شوید یا او را با مراسم خاصی بسوزانید تا عملیات تناسخ به شکل هموارتری پیشبرود این پیشفرضهای ذهنی که از کودکی در ذهن پارنتر عزیزتان شکل گرفته هنوز به کار خود ادامه میدهد مگر آنگه به دلیل آلزایمر دیگر دسترسی به این باورها اصلا وجود نداشته باشد و اصلا شما را به خاطر نیاورد.
من در زمان و جامعهای به دنیا آمدم که مرد معمولا کار کردن در خارج از خانه را برعهده میگرفت و همهی هزینهها را پرداخت میکرد و زن وظایفی مثل نگهداری فرزند و پخت و پز را برعهده داشت ( واضحا ۴۰ سال پیش هنوز شرایط ازدواج LGBTQ+ مطرح نشده بود و صحبت راجع به آن هم در این جامعه حکم سنگسار داشت، بگذریم!)
تصویر مردی با اسب سفید یا پرنسس و باربی رویاهای شما که شما را خوشبختمیکند از کودکی در ذهن شما شکل گرفته است. این تصویر به همان اندازهی وعدهی سرزمین موعود پوشالی است چرا که این فرد تخیلی کهبتواند شما را خوشبخت کند وجود ندارد! چرا ؟ چون اصلا خوشبختی یک توهم است. خوشبختی هم مثل خرد و سلامتی از نوع مفهومی است و یک نقطهی مشخص و کلید خاموش و روشن نیست. یک فرایند موجی شکل است که با بوجود آوردن تعادل بین لذت و رنج حاصل میشود. از آنجایی که هیچ انسانی قادر نیست به شکل تمام و کمال این تعادلرا بوجود آورد بنابراین هیچ کس هم قادر نخواهد بود همیشه احساس خوشبختی کند. ممکن است یک روز از احساس سعادت پر شود روز دیگر احساس بدبختی سراسر وجودش را فرا بگیرد. اگر شما این را تجربه کردید، به زمین خوش آمدید. شما هم مثل همهی ما یک انسان هستید!
وعدههای پوشالی خطاهای انتظار مهیب را رقم میزنند. شما با یک انتظار بالا زندگیتان را با پارتنرتان شروع میکنید و در ابتدا همه چیز عالی است ولی بعد از مدتی دوباره متوجه میشوید که احساس خوشبختی ندارید. چه اتفاقی افتاد؟ به من گفته شده بود که اگر پارنتر دلخواهم را پیدا کنم و مراسم مفصلی برگزار کنم باید احساس خوشبختی کنم، خطای انتظار! اکنون شما به دنبال برابر سازی هستید. چه کسی مقصر عدم احساس خوشبختی من است به جز پارتنرم؟ شما نه تنها پارتنر خود را مقصر نداشتن احساس سعادتمیدانید بلکه مدام به این فکر میکنید که اگر این نقصها وجود نداشت مشکل حل میشد و این نقصها را هم در خودتان نمیبینید بلکه در پارتنر بیچاره جستجو میکنید.
اما موضوع برای من بسیار پیچیده تر از این حرفها بود چون خانواهی من اصلا چنین عقایدی نداشتند. مادر و پدر من نه تنها هردو شاغل بودند بلکه شغلهای مشابهی هم داشتند. پدر و مادر من در چنین جامعهای حساب مشترک داشتند و هرماه پولهایشان را در حساب مشترکی میریختند و خرج زندگی را از این حساب پرداخت میکردند. آن ها هر دو از صبح خانه را ترک میکردند و بعد از ظهر باهم برمیگشتند.
با این تفاسیر در نگاه من از کودکی زن یک فرد توامند بود که در جامعه پا به پای مردها کار می کرد و حتی در بسیاری عرصهها موفق تر از پدرم ظاهر میشد. تصویر ما از یک مرد و یک زن و متعاقبا پارتنر مورد علاقه معمولا از انعکاس آنچیزی است که در اولین جامعهای که در آن حضور پیدا میکنیم که معمولا خانوادهاست شکل میگیرد. من از کلمهی معمولا استفاده میکنم چرا که مثال های نقض زیادی هم وجود دارد.
در این شرایط فکرمیکنید در جلسهی اول قرار ملاقات من در مواجه با پرداخت صورت حساب چه احساسی را تجربه میکنم؟ دقیقا مانند مثال کمک به نیازمند که در اپیزود ارزش ها استفاده کردم و توضیح دادم که شما نمیدانید به مستمندی که در خیابان درخواست کمک کرده پول بدهید یا نه من نیز دچار تردید و گیجشدن در بین این دو نظام ارزشی میشدم.
حال فرض کنید که پارتنر من بالعکس در خانوادهای در همان حوالی مکانی و زمانی به دنیا آمده باشد با این تفاوت که پدرش شاغل و مادرش خانهدار است. پدر همیشه هزینهها را پرداخت کرده و مادری که تمام وقتش را در خانه میگذراند و زحمت نگهداری کودکان و پخت و پز و بشور و بساب را بر عهده دارد واضحا انتظار دارد مرد مردانگیاش را با کار و زحمت شبانه روزی و نانآوری تامین کند. از طرف دیگر مرد فکرمیکند پرداخت و ناناوری است که مردانگی او را رقم زده و به او هویت میدهد. حتی من جملاتی مثل اگر من پرداخت نکنم پس چطور همسرم از من فرمانبرداری کند را از بسیاری از افراد از ملیتهای مختلف شنیدهام!
ولی در ذهن من چیز دیگری شکل گرفته. نه شوالیهای در کار است نه اسب سفید نه پرنسس. دو نفر باهم قرار است آجرهای زندگی را روی هم بگذارند و دوش به دوش هم کار کنند و وظایف را باهم تقسیم کنند. یک آجر من یک آجر تو یا نه دو آجر من یک آجر تو، و وقتی تو خسته هستی همهی آجرها را من میگذارم تا تواستراحت کنی و بعد برگردی و بالعکس!
ممکن است در همین لحظه خون شما به جوش بیاید و بگویید صبر کن ببینم! تکلیف بارداری چه میشود؟ این اصلا انصاف نیست که من ۹ ماه آزگار رنج و مشقت رو تحمل کنم و همهچی برابر باشه!»
خوب بازهم برمیگردیم به مشورت با طراح سیستم. هدف من از مطرح کردن این موضوع این نیست که بگویم کدام نگرش درست یا نادرست است. بلکه موضوعی که سعی در توضیح آن دارم این است که باورها بر انتظارات ما تاثیر گذاشته و میتواند تجربیات مارا در روابطمان تحت الشعاع قرار دهد.
از نگاه بسیاری بارداری موضوعی است که تمامی این چرخه را برهم میزند٬ علاوه بر این توامندی کمتر زنان برای کارهای فیزیکی در گذشته بر این مهم میافزود اما تغییر کارهای فیزیکی به توامندیهای ذهنی و مکانیزه و دیجیتالی شدن کارهای این نگرش را تا حد زیادی برهم زده است. توامندی یکسان زنان و مردان در فرایندهای ذهنی ( اگر با این موضوع مخالفت دارید میتوانید به تحقیقات علمی دو سو کوری که در انتهای کتاب قرار دادم مراجعه کنید) باعث شده زنان وارد جامعه شده و از کوچکترین مشاغل تا مهمترین و بزرگترینشان را پا به پای مردان انجام دهند. کارمند و نویسنده و برنامه نویس و پزشک و معلم و مدیر و رئیس جمهور میشوند و فیلسوف و دانشمند میشوند! در این شرایط اگر هم بارداری اتفاق بیفتد که با روشهای نوین بارداری بسیار ساده تر گذشته شده و از طرف دیگه با کاهش تمایل روزافزون انسانها برای بچهدار شدن و افزایش تمایل برای سرپرستی کودکان بی سرپرست روبرو هستیم.
با همهی این تفاسیر زنانی که نگرشهای برابر جویانه دارند، بارداری را به عنوان یک تجربهی منحصر به فرد دیده و آن را نه تنها مشقت و رنجی که برابری را برهم میزند تلفی نکرده بلکه موقعیتی فوقالعاده برای یک تجربهی بینظیر در تمام زندگیشان در نظر بگیرند. پرواضح است در این شرایط پارتنرشان میتوان با صداها روش دیگر احساس امنیت و برابری را در این دوران برای آنها فراهم آورد.
نگرشی که بارداری و عادت ماهیانه را نوعی رنج در نظر گرفته و پارتنر خود را مسئول جبران این نابرابری میداند در مقابل نگاهی که آن را موهبتی میداند که مردان هرگز آن را تجربه نخواهند کرد دو رویکرد متفاوت را در پیش خواهند گرفت. هیچ یک از این رویکردها برتری نسبت به یکدیگر ندارند و هدف من از مطرح کردن این مسائل این نیست که یک یا چند رویکر را تایید یا نفی کنم بلکه آشنایی با نگرشهای متفاوت به شما امکان میدهد بتوانید خودتان را جای دیگران گذاشته و آنها را درک کنید.
عدهای زیادی از مخالفین برابری جنسی که به جنبشهای فمینیستی گرایش دارند که در بینشان روانشناسان تکاملی هم به چشم میخورند کاملا با این موضوعات مخالف هستند و آنها را اراجیفی میخوانند که مدرنیته برای سو استفاده از زنها رواج داده است. از زاویه دید آنها هیچ برابری جنسی وجود ندارد و حتی این موضوع در حیوانات نیز دیده میشود. جنس مؤنسی که مجبور است ماهها بارداری را تحمل کند به صورت فیزولوژیک حق بیشتری نسبت به مذکر دارد. جنس مذکر فقط یک اسپرم را ارایه میکند حال آنکه جنس مؤنث تمام کارها را برعهده میگیرد. از طرفی در اکثر گونههای جانوری از جملهانسان جنسمؤنث فقط میتواند تعداد محدودی باردار شده و باید انتخابی عمل کرده و مرد خود را از قویترینها و سالمترینها انتخاب کند. از سوی دیگر جنس مذکری که میتواند به صورت تقریبا نامحدود جفتگیری کند و فقط یک اسپرم ناقابل را ارائه دهد میبایست تلاش بیشتری را به خرج دهد. از طرف دیگر مخالفین پر و پا قرص این ایدهها و طرفداران مردسالاری هم کلا عقاید دیگری دارند که دیگر نیازی به ذکر آنها نیست و من نمیخواهم مزخرفاتی را که با گوشت و پوست و خونمان در صدههای گذشته تجربه کردیم را در این کتاب بنویسم و صفحات را بیش از پیش خطخطی نمایم. هنوز در کشورهایی بر روی کرهی زمین اجازهی انجام بسیاری از کارها به زنان داده نمیشود، انجام بسیاری از کارها در گروه تایید شوهران و پدران بوده و هنوز حقوق زنها در برخی کشورهای پیشرفته هم کمتر از مردان است!
من اینجا نیستم که بگویم این تفکرات درست یا غلط است بلکه زمانی که از خارج از حبابهای معمول به آنها بنگرید متوجه میشوید که این موضوعات حتی اگر پشت نقابی از علم و تکامل پنهانشوند در پس باورهای عمیقی است که از کودکی مشابه مثال لکلک در ذهن ما شکل گرفتهاند. واضح است که دانشمندی که در یک خانواده و جامعهی سنتی بسته تحصیل کرده و در این جامعه زن نقشهای مرتبط با خانه و کودک پروری را ایفا میکند با دانشمندی که در یک فضای متفاوت رشد کرده که تمامی حقوق زنان با مردان برابر درنظر گرفته شده قطعا این دو دانشمند یک موضوع ثابت علمی را به شکلهای متفاوتی تحلیل خواهند کرد.
من در این کتاب قصد ندارم به شما یک باور جدید عرضه کنم و باورهای خاصی را نقض کرده و باورهای دیگری را تایید کنم بلکه همانطور که در پیشگفتار توضیح دادم این کتاب به شما ابزار تامل و تفکر ارائه میکند تا شما با این ابزار خودتان نظام فکری و ارزشی خودتان را طراحی و اجرا نمایید.
مسائلی مانند تکهمسری و چندهمسری و سقط جنین بسیار حاشیه ساز هستند و هیچ فرمول واحدی وجود ندارد ولی اگر کنجکاو هستید نظر من را بدانید باید بگویم که ذات این سوال که آیا انسان ذاتا تک همسر است یا چند همسر ایراد دارد. مثل این است که بپرسید انسان ذاتا خشونت طلب است یا صلح طلب یا بپرسیم انسان ذاتا به سوشی علاقه دارد یا نه! اگر از ابتدای این کتاب با من همراه بوده باشید متوجه هستید که سؤال از لحاظ فلسفهی من به کل بیجاست.
انسان را باید در یک طیف بررسی کرد نه گزینههای محدود. حتی نمیتوان گفت یک فرد کاملا تکهمسر است یا چند همسر. انسان ذاتا گیاهخوار است یا گوشت خوار. این نوع نگرش صفر و یکی حتی در علوم کامپیوتر هم دیگر کار نمیکند چه برسد به ذهن چند بعدی پیچیدهی انسان. برعکس نگرش دودویی یا صفر و یکی مغز انسان بیشتر بر اساس منطق فازی عمل می کند. نه تنها انسان بلکه هوش مصنوعی نیز بر اساس منطق فازی عمل می کند.
{من یه توضیح کوتاه راجبه منطق فازی می دم اگه علاقه به شنیدنش نداشتید بزنید جلو ولی به بحثمون مرتبطه}
در منطق کلاسیک، هر گزاره یا درست است (۱) یا نادرست (۰)، اما در منطق فازی، هر گزاره میتواند به درجات مختلفی بین ۰ و ۱ درست باشد. به بیان سادهتر:
• در منطق کلاسیک: چیزی یا درست است یا نادرست.
• در منطق فازی: چیزی میتواند تا حدی درست یا تا حدی نادرست باشد.
تفکر و تصمیمگیری در مغز انسان معمولاً فازی است. مغز ما به ندرت با قطعیت مطلق تصمیم میگیرد یا نتیجهگیری میکند. در بسیاری از مسائل، ما با عدم قطعیت و درجات مختلفی از اطلاعات روبرو هستیم و تصمیمگیری بر اساس طیفی از گزینهها انجام میشود. برای مثال:
۱. تصمیمگیری در شرایط مبهم: مغز انسان بهطور طبیعی در مواجهه با اطلاعات ناکامل یا مبهم از استدلالهای فازی استفاده میکند. مثلاً وقتی در مورد هوای «خنک» صحبت میکنیم، هیچ درجه دمای مشخصی برای “خنک” وجود ندارد؛ این حس بسته به فرد و شرایط میتواند متفاوت باشد. مغز ما در چنین شرایطی از منطق فازی برای تعیین میزان خنکی استفاده میکند.
۲. پردازش اطلاعات غیرقطعی: در زندگی روزمره، ما به ندرت با اطلاعات کاملاً قطعی روبرو هستیم. مثلاً وقتی میخواهیم پیشبینی کنیم که آیا هوا بارانی خواهد بود یا نه، مغز ما بر اساس دادههای فازی (مثلاً ابری بودن آسمان، رطوبت هوا و غیره) به صورت طیفی از امکانهای مختلف تصمیمگیری میکند. به همین دلیل، پیشبینیهای ما نیز ممکن است درجاتی از اطمینان داشته باشند.
۳. ادراک حسی: بسیاری از ادراکات حسی ما، مانند حس گرما، سرما، و یا حتی درد، به صورت فازی پردازش میشوند. مثلاً وقتی دست ما به یک جسم گرم میخورد، مغز ما دمای آن را به صورت طیفی پردازش میکند (نسبت به سرد، ولرم، یا داغ).
۴. زبان طبیعی: زبان انسان نیز پر از عباراتی است که به صورت فازی تفسیر میشوند. واژههایی مانند “زیاد”، “کم”، “تقریباً”، “نسبتاً” همه مفاهیمی هستند که به درجات مختلف معنا دارند و در منطق فازی جایگاه پیدا میکنند. برای مثال، مغز وقتی با عبارتی مانند “تقریباً سرد” روبهرو میشود، از منطق فازی برای درک میزان سرما استفاده میکند.
۱. شبکههای عصبی فازی: در مدلسازی هوش مصنوعی، شبکههای عصبی فازی تلاش میکنند که فرآیندهای تصمیمگیری و پردازش اطلاعات مغز را شبیهسازی کنند. این مدلها برای حل مسائلی که دارای عدم قطعیت بالا هستند، بسیار مفیدند.
۲. مدلسازی رفتارهای پیچیده: رفتارهایی که در آنها مغز با شرایط مبهم یا پیچیده روبرو است (مانند شناخت چهره، تصمیمگیری در شرایط اجتماعی، یا ارزیابی ریسک)، به خوبی با استفاده از منطق فازی مدلسازی میشوند.
۳. کنترل فازی در روباتیک: بسیاری از سیستمهای روباتیک که از هوش مصنوعی استفاده میکنند، از منطق فازی برای تصمیمگیری استفاده میکنند. این روباتها مانند مغز انسان در مواجهه با شرایط غیرقطعی قادر به تصمیمگیریهایی بر اساس طیفی از گزینهها هستند.
منطق فازی به دلیل تواناییاش در کار با عدم قطعیت و تصمیمگیری در شرایط مبهم، شباهت زیادی به نحوه کار مغز انسان دارد. همانطور که مغز ما در شرایط واقعی به ندرت با قطعیت مطلق تصمیم میگیرد، منطق فازی نیز به ما اجازه میدهد که مسائل را در طیفی از امکانها بررسی و مدیریت کنیم.
من از این پس به علاوهی همهی چیزهایی که تا کنون ذکر کردم و گزینهی تصادف که به تازگی شرح دادم فازی بودن را هم به ماتریس چند بعدی و پیچیدهی پیشزمینههای ذهنی اضافه میکنم.
یک مرغداری را تصور کنید، یک خروس نر برای باردار کردن کل مرغداری کافیست ولی آیا این یک الگوی مناسب برای تکامل جانوری است؟ جواب خیلی واضح است! حتی یک کودک هم میداند که طبیعت که مرغداری نیست. اگر زبانم لال جناب خروس یک بیماری لاعلاج داشته باشد کل حرمسرا را مبتلا خواهد کرد و فاتحهی نسل ایشان خوانده میشود. حالا عکس غذیه را فرض کنید، در یک جنگل تنها یک میمون ماده وجود دارد و صدها میمون نر. در این شرایط سرعت تولید مثل به حداقل میرسد چرا که برای هر بارداری چندین ماه زمان لازم است البته اکر میمون نری به دلیل نزاع بر سر ملکه زنده بماند!
اگر به مرغ و خروس بیشتر از میمون علاقه دارید در ذهنتان به جای میمون نر و ماده خروس و مرغ بگذارید، در این شرایط یک مرغ و صد خروس قطعا بر سر مرغ بی نوا آنقدر جنگ کرده که بیشتر آنها تلف شده یا اصلا این مرغ به دلیل ترامای شدید دچار ناباروری خواهد شد.
حال شرایطی را در نظر بگیرید که یک تعادل بین جمعیت نر و ماه وجود دارد و همهی اعضای این جامعه کاملا تکپارتنر هستند یعنی در طول زندگی فقط و فقط با یک پارتنر جفتگیری میکنند و فقط یک نوزاد به دنیا میآورند که اصلا معمول نیست، ولی برای محاسبات اینطور فرض کنیم. در این شرایط اگر ۱۰۰ جفت داشته باشیم و از این ۱۰۰ جفت ۱۰ جفت آن بیماری داشته باشند یا طعمهی گونهی دیگری شوند ۹۰ جفت دیگر تولید مثل کرده و ۹۰ نوزاد خواهیم داشت.
حال اگر این ۱۰۰ جفت در شرایط یکسان چندپاتنر باشند چطور؟ جواب من این است که این کاملا بستگی به نوع گونه و شرایط متعددی دارد. این که دوران بارداری چقدر طول میکشد. در هر بارداری چند تولید مثل انجام میشود و الی آخر.
اگر بخواهیم تمرکزمان را روی انسان قرار دهیم هم فرمول واحدی برای آن نخواهیم یافت و این کاملا بسته به فرهنگ و شرایط اجتماعی و پیش زمینههای فردی مثل ژنتیک و کارکرد سیستم عصبی و هورمونها دارد و در یک کلام همه چیز از جمله اخلاق نیز فازی است و هر چیزی میتواند تا حدی درست یا تا حدی نادرست باشد.
در بسیاری از جوامع در همین قرن گذشته یا نیم قرن گذشته داشتن چند زن توسط یک مرد کاملا قانونی و اخلاقی بوده یا حتی نشانهی توامندی مرد محسوب میشد ( هنوز هم در جوامعی این موضوع کاملا رایج است ) در برخی قبایل بدوی عکس این موضوع هم وجود دارد. داشتن چند شوهر برای یک زن طبیعی و مرسوم است. در این قبایل مردان به طور اشتراکی ازکودکان محافظت کرده و همه چیز در بین اعضای قبیل به اشتراک گذاشته میشود. در بسیاری از جوامع نیز با اینکه ارزشهای تکهمسری کاملا پذیرفته شده چنان که در بخشها باورها اشاره کردم تخطی از ارزشهای پذیرفته شده در بین انسانها بسیار رایج است بنابراین تکپارتنرهایی که گهگاه از ارزشهایشان تخطی کرده و این موضوع را توجیح میکنند به وفور یافت میشوند. دلایل این موضوعات پیچیده هستند و با یک دلیل تکاملی و روانشناختی نمیتوان آنها را بررسی کرد ولی در یک جمله میتوان گفت که آنچه ما باور و نظامارزشی و فرهنگ میخوانیم و در یک کلمه پیشزمینههای ذهنی ما به رفتارهای جنسی و حتی تمایلات ما شکل میدهد و انتظارات و احساسات ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
مدتی پیش در یک مهمانی خانوادگی با دختر نوجوان یکی از دوستانم چند ساعت بحث بسیار جالبی را داشتم. او که به تازگی به سن قانونی رسیده بود و یکی از دقدقههایش روابط عاطفی و انتخاب پارنتر بود به من گفت «عمو من نمیدونم چرا پسرا واقعا یه چیز ساده رو متوجه نمیشن که نباید از همون روز اول مسائل جنسی رو مطرح کنن و پیشنهاد سکس بدن! من واقعا داره کم کم ازشون بدم میاد. با هرکی دوبار حرف میزنم بعد از یه بار دیدن همدیگه موضوع به سمت سکس کشیده میشه. فازشون چیه این پسرا واقعا؟!»
من محترمانه به او اطمینان دادم که این کاملا طبیعی هست که احساس بدی داشته باشد و کاملا حق دارد و اگر اجازه بدهد من میتوانم کمی راجع به تفاوتهای بیولوژیک مرد و زن که ریشههای تکاملی دارد به او توضیح بدهم تا اول ریشهی این عدم درک کردن همدیگر را متوجه شود و سپس ببینیم راهحل هایی برای این موضوع چیست و همچنین توضیح دادم که صحبتهای من ارتباطی با وضعیت انسان در زندگی مدرن کنونی ندارد و فرض کند راجع به ۱۰ هزار سال پیش صحبت میکنیم. دلیلش هم این است که بیولوژی و سیستم عصبی و ژنهای انسان در ۱۰ هزار سال گذشته تغییر چندانی نکرده ولی از نظر فرهنگی و سبک زندگی همه چیز متحول شده است.
من از او پرسیدم که یک زن در تمام زندگی چند بار میتواند باردار شود. او گفت «خوب معلومه نهایتا ۹ بار ۱۰ بار» من گفتم «خوب درسته. در بهترین شرایط. حالا به نظر تو یک مرد میتونه چند بار باردار کنه و ژن خودشو منتقل کنه؟» او لبخندزنان گفت «فکر کنم روزی ۱۰ بار هم بتونه!» گفتم «دقیقا! خوب همین تفاوت به ظاهر ساده میتونه تغییرات زیادی رو در بیولوژی٬ کارکرد مغز و سیستم عصبی و هورمونها بوجود بیاره.» در طبیعت چیزی به نام روشهای پیشگیری بارداری هرگز وجود نداشته و از نظر بیولوژیک مغز انسان سکس برابر است با بارداری.
زن که نه تنها میتواند تعداد محدودی باردار شود بلکه ناچار است از کودک خود چندین سال مراقبت کند تا به سنی برسد که بتواند روی پای خودش بایستد واضح است که باید انتخابی عمل کند ولی نحوهی اجرای این انتخابی عمل کردن در هزارهها و قرون مختلف و در مناطق مختلف و بر حسب فرهنگ و آداب و رسوم تفاوت خواهد کرد. من از او پرسیدم «اگه تو یه زن غار نشین بودی با چه پارامترهایی پارتنرتو انتخاب میکردی؟» او کمی فکر کرد و گفت «احتمالا هیچ کدوم از چیزایی که الان برای من مهمه اون موقه مهم نبوده. بنابراین من مردی رو انتخاب میکردم که از نظر جسمی عضلانی و قوی باشه که بتونه خوب شکار کنه و مهربون باشه و از من مراقبت کنه. آهان اهل خیانت هم نباشه!» گفتم «بسیار عالی. فکر میکنی چرا برات مهمه که اهل خیانت نباشه؟» او گفت «چون از خیانت متنفرم!» گفتم «کاملا درک میکنم. من هم متنفرم. ولی فکر میکنی چرا ازش متنفری؟» او کمی به فکر فرو رفتن و کمی بعد گفت «اگه بخوام برای همون زن غار نشین بگم چون من و بچمو ول میکنه و من تک و تنها نمیتونم از پس بچه بربیام.» من هیجان زده گفتم «آفرین دختر خوب. زدی به هدف. یکی از مهم ترین دلایلش همینه. چیزی که ما حسادت نامگزاری میکنیم یکی از مهمترین کاربرداش همینه وگرنه اگر تو حسادت رو تجربه نمیکردی قطعا برات مهم نبود پارتنرت چیکار میکنه و این میتونست به ضررت تموم بشه.»
انسان موجودی بسیار فرهنگی است و فرهنگ تاثیرات شگرفی بر روی رفتارهای انسان میگذارد تا جایی که زندگی قبیلهای میتواند تمام گفتههای فوق را دگرگون کند. در یک قبیلهی بدوی اندونزی تمام افراد قبیله به صورت برابر و با کمک هم از کودکان نگهداری میکنند این یعنی بار نگهداری فرزند بر دوش یک نفر نبوده و این موضوع یک مسئولیت جمعی است.
در چنین شرایطی نگرش زنان به بارداری و حتی انتخاب پارتنر کاملا متفاوت خواهد بود. در برخی از این قبایل زنها چند شوهر همزمان داشته و معتقدند که فرزند متعلق به همهی اینمردهاست. در برخی قبایل حتی معتقدند اگر یک زن با چند مرد قوی درآمیزد شانس قویتر شدن فرزند او بالاتر خواهد رفت. درست است که این موضوع برای ما بسیار خنده دار و عجیب به نظر میرسد ولی همانند داستان لکلک مهم نیست که چقدر یک داستان روایی مسخره باشد مهم این است که شما آن را باور کنید و اطرافیان شما آن را تایید کنند.
حال بیایید این سناریوی تخیلی را در نظر بگیریم که یک مرد فقط بتواند ۱۰ بار در کل زندگی خود سکس کند و پس از ۱۰ بار توانمندی سکس کردن خود را به کل از دست بدهد. با این فرضیه تخیلی ساده احتمالا دنیا متحول شود چرا که وقتی یک مرد فقط قادر باشد ۱۰ بار سکس کند و این ۱۰ بار قرار است به بچهدار شدن و انتقال ژنهایش به نسل بعد بیانجامد برعکس گذشته باید بسیار انتخابی عمل کند. دیگر نمیتواند با هرکسی به سادگی درآمیزد چرا که یکی از شانسهایش را به سادگی از دست خواهد داد. بنابراین ناچار است گزینههایی را انتخاب کند که از نظر سلامتی٬ باروری و اگر بخواهیم امروزی بررسی کنیم از لحاظ نوع نگرش و سبک زندگی مطابق سلیقه و ارزشهای او باشد.
او از من پرسید «یعنی تو این قبایل زنها دیگه به هم حسودی نمیکنن؟» من گفتم «جوابتو زمانی میگیری که به یکی از قبایل سفر کنی و از نزدیک زندگیشونو مطالعه کنی! من که نباید جواب همه سوالات تورو بدم.» بعد هم شهاب چراغی رو به او معرفی کردم و گفتم پیشنهاد میکنم حتما یک سفر شگفت انگیز به این قبایل رو تجربه کنی. قبل از آن هم حتما کمی راجع بهشون مطالعه کن. میتوانستم به وضوح برق هیچان و کنجکاوی را در چشمانش ببینم.
در بخشهای قبل در مورد عملگرها و اخلاق و ارتباطشان توضیح دادم و آنهارا به طعمهای اصلی تشبیه کردم که ما با ترکیبکردنشان غذاها متنوع تولید میکنیم. حسادت هم مثل کمک به همنوع یا خشم یک نوع عملگر است که در همهی ما وجود دارد ولی نحوهی فعال شدن آن و چگونگی و میزان فعالیت آن بسته به پیشزمینههای متعددی دارد از جمه نظامهای ارزشی٬ فرهنگ و آداب و رسوم٬ اقلیم و محیط و ژنتیک و حتی نحوهی عملکرد هورمونهای هر فرد٬ بنابراین نه تنها در هرجامعه و فرهنگی متفاوت است بلکه فرد به فرد نیز متفاوت بوده و حتی در یک فرد بسته به شرایط مختلف تغییر میکند. حتی تغییر فصل٬ میزان استرس٬ تغییرات هورمونی و شرایط اقتصادی جامعه روی عملکرد این عملگرها تاثیر گذاشته و آنهارا دستخوش تغییر میکند. با کمی فکر کردن روی این موارد و پیدا کردن الگویهای مشابه در زندگی خودتان یکبار دیگر میتوانید به این موضوع پیببرید که ارادهی آزاد توهمی بیش نیست و ما چقدر تحت تاثیر پارامترهای مختلف هستیم.
او گفت «خوب حالا این داستان چه ارتباطی با الان داره؟ الان که ما روشهای پیشگیری بارداری داریم و آزمایش ژنتیک برای مشخص کردن پدر بچه. از طرف دیگه هم چند همسری دیگه تقریبا منسوخ شده و اصلا در جامعهی الان پذیرفته نیست. چرا پس باز تا با یه پسر قرار میزارم تحمل نداره یک ماه باهم رفت و آمد کنیم بعد مسايل جنسی رو مطرح کنه. اصن یه ماه چیه٬ یه هفتههمه صبر نمی کنن بعضی ها که اصن هنوز سلام نکرده پیشنهاد سکس میدن!»
به جای حساس ماجرا رسیدیم. موضوع این است که بخشهایی از مغز که آموزههای فرهنگی و ارزشی را به عمل تبدیل میکنند که من آن را در این کتاب مسیر بالا به پایین نامیدم نیازمند و تمرین و تکرار زیاد و مواجه با خطاهای بسیار زیاد است و هیچ وقت نمیتوان گفت که به صورت ۱۰۰٪ میتواند بر نیازهای فیزیولوژی غلبه کند. همانند مثال اعتصاب غذا در بخش قبل٬ بعضی افراد میتوانند تا حدی احساس گرسنگی خود را سرکوب کنند ولی بعضی ها میتودنند تا سر حد مرگ آن را تحمل کنند و اگر شما هیچگاه آموزش ندیده باشید و تمرین نکرده باشید شاید هیچگاه دست به اعتصاب غذا نزنید. این موضوع هم بسیار مشابه هست٬ مردی که هیچگاه آموزش ندیده است که در مواجه با پارتنر خود در قرار ملاقات اول موضوع سکس را مطرح نکند و اجازه دهد تا این مسئله به شکل طبیعی و با انتخاب پارتنرش اتفاق بیفتد به صورت کاملا بیولوژیک عمل میکند و خلبان خودکارش کار را به دست میگیرد. حتی اگر یادگرفته باشد و به اندازه کافی تمرین نکرده باشد و تایید دیگران هم به آن اضافه نشده باشد هم این موضوع چندان تفاوتی نخواهد کرد. از طرفی مسايل فرهنگی هم به این موضوع دامن خواهد زد. در دوران و جوامعی که روشهای پیشگیری از بارداری بسیار ساده شده است و زنها هم تمایل به روابط جنسی بیشتر و غیر انتخابی دارند مردها نیز دچار سردرگمی خواهند شد چرا که زنها نیز جهتگیری ها و نگرشهای متفاوتی دارند.
ممکن است برای تو رابطهی جنسی در ابتدای قرارتان پذیرفته نباشد ولی برای زن دیگری در جامعهی دیگری یا حتی در جامعه خودت این موضوع کاملا پذیرفته و طبیعی باشد. بنابراین پاسخ من به تو این است که موضوع مثل ماتریس چند بعدی پیش زمینههای ذهنی پیچیده تر از این است که بخواهیم یک جواب مستفیم و ساده بدهیم. هر فردی پیشزمینههای ذهنی متفاوتی دارد و بر اساس آن عمل میکند.
حتی قبلا من فکر میکردم که مردها باید این موضوع را به پارتنرشان بسپارند و تا زمانی که او برای شروع ارتباط جنسی آماده است مرد به هیچ عنوان نباید پیشقدم شود ولی بعدها متوجه شدم که این موضوع هم فرهنگی است. زمانی که با دخترانی از فرهنگهای مختلف گفتگو کردم متوجه شدم بسیاری از آنها ترجیح میدهند این موضوع از طرف مرد مطرح شده و حتی از سماجت آنها اصلا بدشان نیامده و حتی برایشان جذاب است. این بدان معنی نیست که آنها اجبار را میپسندند بلکه سماجت یک مرد برای برقراری ارتباط جنسی برای گروهی نشاندهنده جذاب بودن آنها است٬ بنابراین این که ما بگوییم چه کاری درست است و چه راه حلی وجود دارد بازهم ساده سازی موضوع و پیچیدن یک نسخه برای همه است که هیچگاه کار نخواهد کرد.
او به من گفت: «حالا با این تفاسیر که من اصن از اینجور رفتارا خوشم نمیاد تکلیفم چی میشه؟ اینجا هم با هر پسری قرار گذاشتم همینطوری بوده! حتی یک نفر هم نبوده که یک ماه زمان بزاره برام. باور نمی کنید حتی به سرم زده اصن همجنس گرا بشم!»
من گفتم «من کاملا درکت میکنم. اول اینکه انتخاب پارتنر کار بسیار سختیه باید براش زمان بگذاری و صبور باشی. دوم اینکه من شخصا پیشنهادم صحبت و مذاکره راجع به این موضوعات به صورت شفاف هست و در نهایت بعضی وقتها برای اینکه حتی بتونی پارتنر هم عقیده و هم سبک زندگی خودتو پیدا کنی باید محیطتت رو تغییر بدی٬ گاهی حتی نیازه شهر یا حتی کشورتو عوض کنی اگر این موضوع برات خیلی مهم هست که قطعا برات مهم هستش.»
او به فکر فرو رفت و سکوت بینمان حاکم شد. موضوعی را که فراموش کرده بودم در موردش با او صحبت کنم این بود که در فضا و جامعهای که همه چیز به سادگی در اختیار ماست و محتوای فست فودی سریع و بدون زحمت باعث دریافت پاداشهای بی ارزش و سریع شده و همه دنبال لذتهای سریع هستند این موضوع بسیار بغرنجتر هم خواهد شد چرا که پایههای اولیهی یک رابطه را تلاشهایی شکل میدهد که دو طرف کنجکاوانه در ابتدا برای شناخت و کشفکردن جذابیتها و اشتراکات و تفاوتهای یکدیگر میگذارند و اگر از این مرحلهی مهم صرف نظر کنیم مثل این است که از تمام مراحل کاشت و برداشت و آماده سازی سبزیجات و شستن و پاک کردن و پخت و پز صرف نظر کنیم و یکباره به یک فست فود برویم و غذای آمادهی ارزان دریافت کنیم. نه تنها این موضوع اعتیاد آور است بلکه مارا به آنهدونیا یا بیلذتی سوق میدهد. این همان مشکلی است که شبکههای اجتماعی و پیامهای و ویدیوهای کوتاه بر سر مغز ما میاورند یعنی محتوای آماده و کوتاه و بدون تلاش!
من به شکل سریع و گذرا در بخشخطای انتظار توضیح دادم که اگر بخواهم به روش سمفونی ۹ مراحل لذت را که از میلیون اجزای پیچیده تشکیل شده را به چند مرحله سادهسازی کنم مرحلهی اول تصور انجام کار لذت بخش است٬ مرحلهی بعد تلاش جهت رسیدن و حرکت به سمت آن است٬مرحلهی سوم رسیدن است که برای بسیاری اوج لذت محسوب میشود و در نهایت و نه کم اهمیت ذخیره سازی خاطرهی همهی این مراحل در حافظه و لذت بردن از قدردانی و احساس داشتن لذت است. همچنین توضیح دادم که پس از هر فرایند لذت ما دردی را تجربه میکنیم که در حقیقت این درد مارا به تجربهی مجددا این لذت سوق میدهد که در حالت شدید ما آن را اعتیاد مینامیم. بنابراین میتوان گفت که هیچ لذتی بدون تجربهی درد وجود ندارد. همچنین درد ناشی از یک لذت یک رابطهی بسیار جالب با میزان لذت٬ زمان اجرای فرایند لذت٬ میزان تلاش یا به عبارت دیگر رنجی که در حین تلاش برای رسیدن متحمل شدید و میزان درد دسترس بودن لذت وجود دارد که حتی میتوان آن را فرموله کرد. در بخشهای بعد به شکل موشکافانه این فرمول را بررسی خواهم کرد و مثالهای متنوعی را ارایه خواهم کرد ولی در اینجا بیاید فقط سه حالت را باهم در نظر بگیریم.
۱ کسی که برای ارتباط جنسی با پارتنرش مدت زیادی وقت گذاشته٬ تلاش کرده و در یک موقعیت مناسب رومانتیک رابطهی جنسی اتفاق افتاده و ادامهی ماجرا.
۲ فردی که به سادگی توسط یک اپلیکیشن دوستیابی یا شبکهاجتماعی یا در یک کلاب با فردی آشنا شده و بدون تلاش چندانی در ملاقات اول یا دوم رابطه جنسی برقرار کرده
۳ کسی که هیچ تلاشی نکرده و با دیدن پورن خود ارضایی کرده.
در شرایط اول پارتنر این چنینی به سادگی در دسترس نیست٬ فرایند طولانی است٬ تلاش زیادی مورد نیاز است٬ سرعت رسیدن به اوج لذت متوسط بوده و لذت زیادی هم تجربه می شود.
در این شرایط نه تنها لذت بیشتری تجربه میشود بلکه میزان اعتیاد آور بودن آن به دلیل طولانی بودن فرایند و نیاز به تلاش زیاد بسیار پایین خواهد بود.
در شرایط دوم پارتنر بسیار در دسترسی است٬ فرایند کوتاه بوده و به تلاش کمی نیاز دارد و سرعت رسیدن به اوج لذت متوسط است. در این شرایط به دليل عدم تلاش نسبت به شرایط اول قطعا لذت کمتری بوجود خواهد آمد ولی به دلیل کوتاه بودن فرایند و در دسترس بودن آن بسیار اعتیادآور تر خواهد بود.
شرایط سوم فرایند بسیار کوتاه بوده٬ هیچ تلاشی نیاز نداشته و سرعت رسیدن به لذت بالا است. در این شرایط حتی اگر لذت کمتری هم از دو گزینه قبلی به دلیل عدم وجود پارتنر فیزیکی تجربه شود ولی میزان اعتیادآوری به دلیل در دسترس بودن و سریع بودن فرایند بسیار بسیار بالا خواهد بود.
این محاسبهی سرانگشتی سادهسازی شده به روش سمفونی ۹ نشان میدهد که گذاشتن وقت و تلاش کردن برای رسیدن به یک لذت چقدر اهمیت دارد. نه تنها از نظر فیزیولوژیک این موارد اهمیت دارد بلکه از نظر روانی نیز بسیار حايز اهمیت است چرا که چیزی که همیشه در دسترس است و باعث لذت بدون تلاش میشود ما انسانها را به سمت رخوت٬ افسردگی و بی انگیزگی و آنهدونیا یا بی لذتی سوق میدهد.
اصلا چرا شما باید بری حفظ رابطهای که بدون هیچ تلاشی بوجود آمده وقت بگذاید٬سختی بکشید و با سختیهای زیادی دست و پنجه نرمکنید؟ به صورت ناخوداگاه شما میدانید که چیزی که به راحتی قابل دسترس است به سادگی قابل جایگزین شدن نیز هست بنابراین به جای تلاش برای حفظ رابطه٬ تلاش برای یادگیری مهارتهای ارتباطی و مذاکره ترجیح میدهید از رابطه خارج شده و رابطهی جدیدی را جایگزین کنید و این موضوع مثل یک چرخهی بیپایان ادامه پیدا خواهد کرد.
من شخصا «شفاف سازی» را به عنوان یک ارزش در زندگی خودم قرار دادم و در تلاش هستم آن را به یک عادت تبدیل کنم. این ارزش در روابط نیز بسیار کاربردی است. مثلا اگر من بخواهم از اولین روزهای قرار گذاشتن شفاف ظاهر بشوم با و با مذاکره و تفاهم کار را جلو ببرم در همان قرار ملاقات اول از پارتنرم خواهم پرسید که نگرش او به تقسیم کردن کارها و هزینههای به چه شکل است. از خواهم پرسید نوع نگرشش به روابط جنسی چگونه است و او چه روندی را میپسندد. حتی در همان قرار ملاقات اول خواهم پرسید که رویکر او نسبت به ازدواج و بچهدار شدن چیست و در مورد فلسفهی زندگی و سایر ارزشهای او سوالاتی را خواهم پرسید. من نمیخواهم جلسه اول شام در رستوران را به یک بحث فلسفی تبدیل کنم ولی اینکه سؤالات هوشمندانهای بپرسم که رویکر و نگرش پارتنرم را برایم شفاف کند و تکلیف خودم را از همان ابتدا بدانم برای من ارزشمند و معنی دار است. این کار باعث میشود خطاهای انتظار رابطه تا حد زیادی کاهش یافته و به جای اینکه با توقعات شخصیخودمان در یک رابطه شیرجه بزنیم و مدام با خطاهای انتظار مواجه شویم و احساس بدی پیدا کنیم با شفاف سازی و تفاهم به یک زمین مشترک برسیم. واضح است که پارتنر شما هم نیاز است که این موارد را به عنوان ارزش و مهارت پذیرفته و تمرین کرده باشد در غیر این صورت شفاف سازی برای خیلی از افراد با ظاهر شدن احساس شرم٬خجالت و تعارفات معمول همراه خواهد بود.
تقارن مهارتهای ارتباطی بین زوجین از همان ابتدایی ترین روزهای رابطه از اهمیتی بالایی برخوردار است. همانطور که در یک بازی تنیس دو نفری که در یک سطح از مهارت نیستند نمیتوانند باهم بازی کنند مگر کسی که مهارت بالاتری دارد با صبر و حوصله به پارتنرش مهارتهارا آموزش داده و زمان صرف کند و از این کار لذت ببرد ولی اگر شما به شکل مداوم مهارتهای خودتان را افزایش دهید و پارتنر تنیستان تمایلی برای تمرین و ممارست نداشته باشد هرباری که با راکت به توپ ضربه میزنید و توپ به زمین پارتنرتان میرود یک بازی رفت و برگشت شکل نخواهد گرفت بلکه مدام دچار چالش و دستانداز خواهید. مهارتهای ارتباطی را هم می توان به چنین بازی تشبیه کرد که نیاز است کلمات بین زوجین به شکل رفت و برگشت و روان جابجا شود. این تشبیه را برای هر مهارت دیگری نیز در زندگی میتوانید استفاده کرد.
یکی از ارزشهای مهم برای بسیاری از ما در هنگام انتخاب پارتنر مهربان بودن است. به زبان این کتاب عملگر مراقبت به همان منوالی که پیشتر توضیح دادم به شکل ارزش مهربانی درآمده است. اگر شما در خانوادهای بزرگ شده باشید که والدینتان با شما مهربان بودهاند و آن را ترویج کرده باشند شما به این باور رسیدید که مهربانی چیز خوبی است و باید مهربان باشید. در مورد این موضوع در بخش باورها مفصل صحبت کردیم.
حال مهربانی دقیقا چگونه است؟ تعریف من از مهربانی و انتظار من از رفتارهای مهربانانه با انتظار شما کاملا متفاوت است تا آنجایی که گاه پس از صحبت و شفاف سازی متوجه خواهیم شد گویا در مورد دو چیز متفاوت صحبت میکنیم.
این بستگی به این دارد که در خانواده و جامعهی شما مهربانی به چه شکل تعریف شده باشد.
اگر از نظر پارتنر من مهربانی پرداخت همهی هزینهها و خرید کادو و برگزاری جشن مفصل ازدواج و تولد و دادن تیپ در رستورانهای مختلف و خرید گل در هر قرار ملاقات و باز کردن در ماشین برای او باشد احتمالا از نظر او من فرد مهربانی نخواهم بود چون هیچ کدام از اینکار را انجام نخواهم داد و برای من این گونه رفتارها معنی مهربانی نداشته و در نظام ارزشی من هیچ کدام جایگاهی ندارند.
مهربانی برای من به شکل دیگری تعریف شده است. بنابراین اگر در قرار اول ملاقات شما از ارزشهای پارتنرتان جویا شدید و او به شما گفت که برایشان مهربانی و سخاوت مهمترین ارزشهاست با خودتان نگویید که چه خوب ما ارزشهای مشابهی داریم. تعریف او از مهربانی و سخاوتمندی ممکن است کاملا متفاوت باشد.
ما غلاب ارزشهایمان را میتوانیم به رفتارهای بسیار متنوعی محکم کنیم. اگر زیبایی برای شما یک ارزش باشد زیبایی از نظر من با زیبایی از دید شما کاملا متفاوت است. اگر داشتن قدرت و توامندی برای شما یک ارزش باید به این فکر کنید که این ارزش برایتان چگونه تفسیر و معنا میشود.
ممکن است در یک نظام ارزشی شما این غلاب قدرت را به موضوع توان پرداخت وصل کنید ممکن است به چیز دیگری مثل خودساخته بودن یا دانش یا حتی فیزیک عضلانی متصل کنید و پرداخت صورتحساب و توامندی مالی برای شما کوچکترین ارزشی نداشته باشد.
ممکن است از زاویه شخص دیگری مهربانی در ماه تولد شما نهفته باشد و شما پیش از اینکه هیچ حرکتی انجام دهید بر اساس ماه تولدتان توسط نظامارزشی و باوری پارتنرتان قضاوت شده و در یک دسته بندی قرار بگیرید. وقتی پارتنر شما در قرار ملاقات اول ماه تولد شما را میپرسد ذهنش شما را در دسته بندیهای متفاوتی قرار میدهد که بتواند به سادهترین شکل ممکن شمارا قضاوت کند بدون اینکه نیاز باشد برای شناخت شما و بحث و گفتگو کوچکترین تلاشی به خرج دهد.
بالعکس ممکن است مثل من سوال پرسیدن در مورد ماه تولد باعث قضاوت و دسته بندی فرد سوال کننده شود. شما اگر در ملاقات با من سوالات خصوصی مثل ماه تولد و میزان درآمد و اینکه تا کنون چند پارتنر داشتم بپرسید قطعا گزینهی مناسبی برای من نخواهید بود و بلافاصله توسط ذهن من قضاوت خواهید شد!
موضوع اینجا جالب تر میشود که ما حتی میتوانین غلاب توامندی یا زیبایی را به ارزشهایی چون مهربانی، خرد یا سلامتی آویزان کنیم که در بخش انتظارات کامل هریک را شرح دادم. برای شخص بنده یک فرد خردمند و با سبک زندگی سالم با تعاریفی که در ذهن خودم از این دو مفهوم دارم بسیار جذاب تر از هر فاکتور فیزیکی و مالی است.
اگر مثال شکلات که بارها تکرار کردم را به خوبی درک کرده باشید متوجه میشوید که چطور ما میتوانیم در مورد یک ارزش واحد صحبت کنیم در حالی که برداشت هر کدام از ما کاملا متفاوت بوده به نحوی که این دو در مقابل یکدیگر قرار بگیرند.
مثال پرداخت صورت حساب را به خاطر بیاورید. از زاویه یک پارتنر این انجام وظیفه است که به صورت پیشفرض قبل از ملاقات به وی واگذار شده است ولی از زاویه فرد دیگری ممکن است توهین آمیز باشد.
ما قادر نخواهیم بود در مورد ارزشهایمان صحبت کنیم بدون اینکه آنها را دقیق تعریف کنیم و منظورمان را شفاف کنیم. چنانچه که من تاکنون سعی کردم منظورم خود را از چند ارزش شخصیام از جمله سلامتی٬ خرد٬ شفافسازی را در خلال بحثهایمان شرح دادم.
یکی از داستانهایی که چندین بار شریک آلمانی من برایم تعریف کرده و باعث شده بود که نتواند با یک پسر از خانوادهی آسیای شرقی ازدواج کند رفتارهای سنتی آنها بود. او گفت زمانی که برای دیدار خانواده پارتنرش به آسیای شرقی رفته بودند خانوادهی او با بیاحترامی اجازه نمیدادند که او حتی سر میز را گرفته و بلند کند و به گفته شده بود که کارهای فیزیکی را به مردها بسپارد. این موضوع و موضوعات اینچنینی آنقدر به او برخورده بود که باعث بوجود آمدن کدورتهایی بین آنها شده بود. البته او چندین بار اذعان کرد که میداند هدف آنها احترام به من بوده و این جزوی از فرهنگ آنها بوده است ولی برای او رفتارهای سنتی جنسیتگرایانه قابل قبول نبود. این رفتار دوستم شاید برای آسیاییها و خاورمیانهایها عجیب باشد و پیش خودتان بگویید که خوب حق داشتند دیگر٬ وقتی چند مرد حاضر هستند چرا کارهای سنگین فیزیکی را یک زن که آنهم میهمان است انجام دهد. ولی موضوع اینجاست که از نظر او چنین چیزی نگاه جنسیتی بود و نمیتوانست چنین نگاهی را بپذیرد. مجددا تکرار می کنم نه این مثال نه هیچ کدام از مثالهای دیگر را نمیزنم که بگویم کدام یک از این نگرشها درست است یا نگرشی بر نگرش دیگری ارجحیت دارد. موضوع اینجاست که اصلا ارجحیتی درکار نیست بلکه فقط تفاوت وجود دارد.
روابط جنسی نیز از این قاعده مثتنثنا نیستند.
اینکه شما در فرهنگی رشد کردید و هم اکنون از چه نظام ارزشی و باوری پیروی میکند و نوع نگرش شما چیست روابط عاطفی و جنسی شما را جهت میدهد. در بسیاری از کشورهای اروپایی رد و بدل شدن بوسه به شکل FrenchKiss در همان قرار ملاقاتهای اولیه نشانهی ابراز علاقه طرفین و مهر تاییدی برای شروع روابط است حال آنکه تعویق FrenchKiss به چند ماه آینده و عدم تلاش برای شروع رابطهی جنسی میتواند معنی عدم اطمینان زوجین از یکدیگر یا عدم داشتن تمایلات جنسی به یکدیگر را داشته باشد. بالعکس در یک فرهنگ سنتی شرقی یا خاورمیانه این موضوع میتواند به کل دگرگون شده و به تعویق انداختن هرگونه تماس فیزیکی یا حتی ملزم کردن آن به ازدواج به معنای احترام و علاقه تلقی شود. همانطور که در بخش باورها توضیح دادم ما انسانها موجوداتی معنا سازی هستیم و رفتارهای خود و دیگران را تعبیر و تفسیر میکنیم. بنابراین آنچه شما از پارتنرتان انتظار دارید و آنچه شما ارزش میدانید لزوما برای فرد دیگر ارزشمند و معنا دار نیست بلکه بالعکس ممکن است ضدارزش باشد.
از طرفی ما در دنیایی زندگی میکنیم که به دلیل دسترسی به انواع رسانههای و همچنین ساده شدن سفرهای بین قارهای مرزگذاری بین فرهنگهای مختلف و نظامهای ارزشی متفاوت دستخوش تغییر شده است و هم اکنون شاهد ادغام شدن فرهنگها و ارزشها هستیم که گاه میتواند چالشها و تضادهای زیادی را بوجود آورد.
مرحلهی گذار از سنت به مدرنیته و همچنین تغییر فرهنگ و آداب و رسوم از فرهنگ شرقی به اروپایی به سادگی اتفاق نخواهد افتاد و نیازمند زمان و هزینه است.
هزینهای که ما هم اکنون پرداخت میکنیم سردرگمی بین این فرهنگها و نظامهای ارزشی است که از جهاتی با یکدیگر در تضاد بوده و از جهاتی همپوشانی دارند. از این روست که آگاهی داشتن به این نظامهای ارزشی و طراحی فلسفه و نظام ارزشی دقیق توسط هر فرد و دنبال کردن نظام ارزشی خود از اهمیت بالایی برخوردار است.