پرش لینک ها

پوست تازه

در این اپیزود از پادکست، به سوگ نگاهی تازه و عمیق می‌اندازیم. نه فقط به‌عنوان واکنشی به مرگ، بلکه به‌مثابه تجربه‌ای انسانی برای هر فقدانی که بخشی از ما را با خود برده است.

این اپیزود، روایت تلاش ذهن برای بازسازی، پذیرش و یافتن معنایی نو پس از فروپاشی درونی‌ست. روایتی درباره پیوندهای عاطفی، احساس تعلق، و فرآیند آرام و تدریجی التیام. دعوتی‌ست برای درک بهتر دردهایی که نامرئی‌اند اما واقعی، و همراهی با خود و دیگران در مسیر سوگواری‌ای که بخشی از بلوغ انسان است.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

پوست تازه

نسخه ی متنی اپیزود:

سوگواری فقط برای مردگان نیست؛ برای هر آنچه که زمانی بخشی از ما بوده و از دست رفته، سوگواری می‌کنیم.

ذهن ما، در سکوت خودش ، برای هر یک از این فقدان‌ها مراسمی برگزار می‌کنه؛ گاهی با اشک، گاهی با خشم، و گاهی فقط با حفره‌ای مبهم در سینه که هیچ چیزی جاش رو نمیگیره . این حفره شاید هیچ‌وقت کامل پر نشه ؛ فقط شکل عوض میشه و عمقش کم و زیاد میشه . سوگواری نشانه‌ی ضعف نیست، بلکه نشانۀ اینکه برامون واقعی بوده ،یک پیوند ویا یک حضور که حالا نیست .ما از دست دادن رو فقط تجربه نمی‌کنیم؛ ما در اون زندگی می‌کنیم.

هر چیزی که در زندگی‌ برامون معنایی داشته، می‌تونه باعث سوگ بشه . ذهن ما برای انسان‌ها، اشیا، مکان‌ها و لحظه‌ها یه بافتی از و خاطره و احساس میسازه. وقتی این بافت از هم جدا میشه ، دردش درست مثل یه زخم‌ بدنی توی وجودمون  پخش میشه .

سوگ، ترکیبی از غم، خشم، ترس و حتی گناهه ،و درست مثل یک درد فیزیکی ، مسیرهایی خاصی رو توی ذهن و بدن طی می‌کنه. مغز ما فرقی بین از دست دادن عاطفی  و فیزیکی قائل نیست؛ چیزی که شکسته ،اون ساختار درونیه که فکر میکردیم بخشی از خودمونه .
واقیعیت تلخ این که هیچ چیز کاملاً جبران نمیشه . ما از سوگواری عبور نمی‌کنیم؛ فقط یه راهی پیدا میکنیم که باهاش زندگی کنیم . این غم میشه بخشی از رشد ما ، بخشی از درک ما از زندگی، و بخشی از پیوند ما با دیگران. کسی که سوگ رو تجربه کرده، دیگه نمی‌پرسه «چرا گریه می‌کنی؟»؛ فقط کنارت سکوت میکنه و میفهمه .
ما فقط برای اون چیزی که از دست رفته عزادار نیستسم ، برای اون بخش از خودمون که با اون چیز یا با اون آدم تغییر کرده هم سوگواری میکنیم .

تعلق، یک احساس سطحی نیست. یک حسی عمیقه که کم کم از دل تجربه های مشترک و خاطره ها توی وجود ما جا باز کرده. وقتی به چیزی یا کسی تعلق داریم، مغز ما اون رو در مدل درونی خودش از جهان جا داده ؛ اگر این چیز یا فرد از بین بره  ، چه در جنگ ، چه در مهاجرت ،چه مرگ یا جدایی ، اون مدل درونی فرو میریزه و اینجاست که سوگ شروع میشه .

سوگ یعنی تلاش ذهن برای بازسازی اون مدل یا باید با نبودش کنار بیاد یا راهی برای پر کردن جاش پیدا کنه یا معنای جدیدی برای زندگی بسازه.

تعلق، با مالکیت فرق داره. مالکیت یک قرارداده ؛ ولی تعلق، یک حس شخصیه ، درونی و واقعی . برای همینه که وقتی چیزی که بهش تعلق  داشتیم رو از دست میدیم حس میکنیم یک تکه از خودمون رو کنده شده . مالکیت رو میشه با پول یا جیگزین جبران کرد ولی سوگ تعلق فقط با ساختن معنا های جدید یا پیوند های تازه یکم آروم میشه نه کامل . 

کم کم با گذر زمان ، ذهن یه راهی  پیدا می‌کنه که با اون فقدان کنار بیاد . هر بار که یک خاطره‌ای دردناک بالا میاد ، یک فرصتیه برای بازنویسی برای آرام‌تر کردن اون تصویر ، ولی اگر سوگ ناگهانی و شدید باشه ممکنه ذهن در اون گیر بکنه ، منجمد شه و نتونه روایت جدید برای خودش بسازه .
داشتن آدم هایی در کنارمون که بشه توی حضورشون حرف زد ،سکوت کرد و با خیال راحت خاطره هارو مرور کرد  کمک بزرگیه برای اینکه بتونیم خودمون رو دوباره بسازیم .
با گذر زمان، ما نسخه‌ای تازه از خودمون می‌سازیم. نه شبیه گذشته، اما هنوز زنده، مثل بدنی که بعد از زخمی شدن ، پوستی تازه می‌سازه. پوستی که شبیه قبل نیست، ولی به ما اجازه میده راه بریم، زندگی کنیم، ادامه بدیم….

پیام بگذارید

هفده − شانزده =