1. آمیگدالا (Amygdala) و نقش آن در رفتارهای هیجانی
آمیگدالا بخشی از سیستم لیمبیک (Limbic system) است که در پردازش هیجانات و بهویژه واکنشهای مربوط به ترس، اضطراب، و مبارزه-فرار (Fight or Flight) نقش بسیار مهمی دارد. آمیگدالا اطلاعات حسی را از دیگر بخشهای مغز دریافت میکند و در مواردی که تهدیدی احساس شود، با ارسال سیگنال به سایر بخشها، واکنشهای فیزیولوژیک و هیجانی ایجاد میکند.
در مورد فردی که در کودکی تجربههای دردناک و آسیبزا داشته، آمیگدالای او ممکن است دچار بیشفعالی (Hyperactivity) شده باشد. تحقیقات نشان داده که افرادی که تراما (Trauma) یا اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) دارند، به دلیل بیشفعالی آمیگدالا، پاسخهای هیجانی شدیدتری به محرکهای استرسزا نشان میدهند. این بدان معنی است که آمیگدالای فرد ممکن است در مواجهه با محرکهایی مثل مشاهده سیگار، دوباره تراماهای گذشتهاش را فعال کند.
2. قشر پرهفرونتال پشتیجانبی (DLPFC) و تنظیم رفتارها
قشر پرهفرونتال پشتیجانبی (Dorsolateral Prefrontal Cortex – DLPFC) بخش مهمی از مغز است که مسئول فرآیندهای اجرایی مثل حل مسئله، تصمیمگیری منطقی، و کنترل اجرایی است. این بخش از مغز به فرد کمک میکند تا واکنشهای هیجانی خود را سرکوب کرده و بر اساس منطق و برنامهریزی، به تصمیمگیری بپردازد.
در مورد فردی که اختلالات در کارکرد DLPFC میتواند منجر به کاهش توانایی در کنترل تکانهها و رفتارهای هیجانی مثل مصرف الکل و مواد مخدر شود. همچنین، افرادی که به دلیل تجربیات تراما دچار مشکلات روانشناختی میشوند، ممکن است این بخش از مغزشان به خوبی نتواند آمیگدالای بیشفعال را کنترل کند. در نتیجه، تصمیمگیریهای آنها بیشتر تحت تأثیر هیجانات لحظهای و تجربههای گذشته خواهد بود.
3. قشر پرهفرونتال شکمی-میانی (VMPFC) و تنظیم احساسات
قشر پرهفرونتال شکمی-میانی (Ventromedial Prefrontal Cortex – VMPFC) در تنظیم احساسات و تصمیمگیریهایی که بر اساس ارزشها و پاداشها انجام میشود نقش دارد. VMPFC به پردازش ارتباط بین احساسات و تصمیمات فرد کمک میکند. همچنین در ایجاد همدلی و درک احساسات دیگران نقش دارد.
فردی که به دلیل تجربیات شدیداً هیجانی در کودکی و نوجوانی، ممکن است اختلال در VMPFC داشته باشد که این امر باعث میشود رفتارهای او نسبت به خود و دیگران به شکلی غیرمعمولی همراه با اضطراب و عدم همدلی باشد.
4. تأثیرات محیطی و ژنتیکی بر رفتارها
تحقیقات علمی نشان داده که علاوه بر ساختارهای مغزی مثل آمیگدالا، DLPFC و VMPFC، عوامل ژنتیکی و محیطی نیز نقش اساسی در رفتارهای فرد دارند. افرادی که در محیطهای پرتنش و با تجربههای تروماتیک بزرگ میشوند، ممکن است به دلیل ژنتیک و همچنین تغییرات اپیژنتیکی، در رفتارها و واکنشهای خود مستعد تراما و اختلالات هیجانی شوند.
همچنین، تأثیر محیطی مانند سوءتغذیه، مصرف الکل و مواد مخدر در دوران کودکی یا حتی دوران جنینی میتواند روی رشد مغز و کارکردهای آن تأثیرگذار باشد. بنابراین، محیط زندگی فرد از دوران کودکی تا بزرگسالی، با توجه به تجربههای تراماتیک و محرکهای محیطی مثل سوءاستفادههای جنسی، میتواند منجر به واکنشهای بیشفعال آمیگدالا و اختلال در بخشهای اجرایی مغز شود.
منابع علمی:
• LeDoux, J. E. (2000). Emotion circuits in the brain. Annual Review of Neuroscience, 23, 155-184.
• Adolphs, R. (2010). What does the amygdala contribute to social cognition? Annals of the New York Academy of Sciences, 1191(1), 42-61.
• Koenigs, M., & Grafman, J. (2009). The functional neuroanatomy of depression: Distinct roles for ventromedial and dorsolateral prefrontal cortex. Behavioral and Cognitive Neuroscience Reviews, 8(1), 20-39.
• Etkin, A., & Wager, T. D. (2007). Functional neuroimaging of anxiety: A meta-analysis of emotional processing in PTSD, social anxiety disorder, and specific phobia. American Journal of Psychiatry, 164(10), 1476-1488.