پرش لینک ها
مشاهده
بکشید

ماتریس شخصیت

در این اپیزود، به واکاوی مفهوم “شخصیت” به عنوان مجموعه‌ای از الگوهای محتوایی بر بستر پیش‌زمینه‌های ذهنی می‌پردازیم. همچنین، تاثیر حوادث زندگی یا “تراما” را بر شکل‌گیری و تغییر این الگوها بررسی خواهیم کرد.
این اپیزود به شما کمک می‌کند تا درک عمیق‌تری از پویایی ذهن انسان کسب کنید و بفهمید چگونه تجربیات زیسته، پیش‌زمینه‌های ذهنی و حتی مکالمات درونی، در تکوین شخصیت‌های گوناگون ما نقش دارند.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

ماتریس شخصیت

لینک های مرتبط با اپیزود:

اپیزودهای مرتبط در پادکست دارما:

نسخه ی متنی اپیزود:

تو این کتاب، کلمه‌ی شخصیت رو معادل “Personality” در انگلیسی گرفتم و ازش با کلماتی مثل “Self”، “Ego” و همچنین “خویشتن”، “من” و “خود” در زبان فارسی هم استفاده می‌کنم. شاید این کلمات تو جزئیات با هم تفاوت‌هایی داشته باشن که جلوتر بهشون اشاره می‌کنم.
شخصیت معمولاً به مجموعه‌ای از الگوهای رفتاری، فکری و هیجانی یه فرد گفته میشه که باعث میشه اون فرد از بقیه متمایز بشه. ولی چون تو این کتاب افکار و هیجانات رو بخشی از محتوای ذهنی می‌دونم، تعریف شخصیت رو اینجوری تغییر می‌دم: شخصیت، مجموعه‌ای از الگوهای محتواییه که روی بستر پیش‌زمینه‌های ذهنی یه فرد قرار می‌گیره. این تعریف از دو بخش محتوا و پیش‌زمینه تشکیل شده که هردوشون رو به‌تفصیل بررسی کردیم و برای درک این تعریف، باید اول محتوای ذهن و پیش‌زمینه‌های ذهنی رو خوب بفهمیم. منظور از الگو همون نحوه‌ی چینش محتوا روی بستر پیش‌زمینه است.
با این تعریف، دیگه نمی‌تونیم افراد رو توی دسته‌بندی‌های شخصیتی قرار بدیم. چون همون‌طور که توی بخش پیش‌زمینه توضیح دادم، پیش‌زمینه مثل یه ماتریس چندبعدیه که کلی عوامل پیچیده و لایه‌لایه توش دخیلن و این‌ها مدام محتواهای ذهنی رو تحت تاثیر قرار میدن. پیش‌زمینه‌هایی مثل کتاب‌هایی که خوندید، آدمایی که ملاقات کردید، داستان‌هایی که شنیدید، فیلم‌هایی که دیدید، و نظام‌های ارزشی که توش رشد کردید (مثل مجموعه ارزش‌ها، باورها، بایدها و نبایدها)، شبکه‌های اجتماعی و انسانی که توش وقت گذروندید، به علاوه‌ی ژنتیک، محیط و اقلیم. همه‌ی اینا دست‌به‌دست هم میدن تا چیزی که شما بهش می‌گین شخصیت شکل بگیره.
اما موضوع اینه که همه‌ی این عوامل مدام در حال تغییر هستن. هیچ‌کدوم حتی لحظه‌ای نمی‌تونن از تغییر باز بمونن. پس چطور می‌تونیم یه مجموعه چندبعدی از فرایندهایی که مدام در حال تغییره و محتوایی که دائم تغییر می‌کنه رو متوقف کنیم و برچسب شخصیت بهش بزنیم؟
با این توضیحات می‌شه حدس زد که احتمالاً خیلی از گونه‌های جانوری هم الگوهای رفتاری متفاوتی تو شرایط مختلف از خودشون نشون میدن. چون خیلی از زمینه‌ها مثل ژنتیک و محیط (دما، آب و هوا، تغییرات محیطی) بین بیشتر جانداران مشترکه.
اگه شما هم مثل من زیاد با خودتون حرف می‌زنین، شاید از خودتون پرسیده باشین که این مکالمه بین چه کسانی داره اتفاق می‌افته؟ برای جواب دادن به این سوال، اول باید بفهمیم مکالمه چیه. مکالمه، مجموعه‌ای از کلماته که به شکل جملات پیوسته و معنی‌دار بین دو یا چند نفر ردوبدل می‌شه. این یعنی اگه من یه سری کلمات رو به شکل یه جمله‌ی پیوسته و معنی‌دار بگم، ولی کسی برای شنیدن اون نباشه، مکالمه‌ای صورت نمی‌گیره. حالا باید ببینیم چی باعث می‌شه این افراد از هم متمایز بشن؟ همون چیزی که تو این بخش داریم بررسیش می‌کنیم: «شخصیت». شخصیت هم مجموعه‌ای از محتوا روی بستر پیش‌زمینه است.
با توجه به چندبعدی بودن پیش‌زمینه، اگه هر فرد بتونه بی‌نهایت الگوی محتوایی روی بستر پیش‌زمینه بسازه، این یعنی ما نه تنها شخصیت‌های گوناگونی داریم، بلکه می‌تونیم بین این شخصیت‌ها مکالمه برقرار کنیم. کافیه یه فکر تو چند خانه‌ی ماتریس چندبعدی پیش‌زمینه همزمان قرار بگیره تا یه مکالمه بین شخصیت‌های متفاوت ما شکل بگیره. اگه شما هم مثل من گاهی با خودتون درگیر می‌شین و برای انتخاب و تصمیم‌گیری دچار تردید می‌شین، این کاملاً طبیعیه و توضیحات بالا توجیه‌کننده‌ی این اتفاق تو ذهنه.
این توضیحات نشون میده که یه “من” واحد و تغییرناپذیر که بتونیم بهش اشاره کنیم و بگیم این من هستم، از زاویه اول شخص وجود نداره. حتی اگه از زاویه‌ی دید دیگری به یه فرد نگاه کنیم، شاید نتونیم مکالمات ذهنی‌ش رو ببینیم، ولی نشانه‌های تغییرات رو به‌وضوح می‌بینیم. این که چرا ما الگوهای رفتاری متفاوتی رو مدام از خودمون نشون میدیم و همیشه رفتار و عملکردهای ما قابل پیش‌بینی نیست، هم مهر تأییدی بر این امره.
یه نکته‌ی مهم که نباید از قلم بیفته، همنوازی بین هرکدوم از این شخصیت‌هاست. درست مثل یه ارکستر که هم‌نوازی هرکدوم از نوازنده‌ها طبق یه الگو و با کمک رهبر ارکستر صورت می‌گیره، مکالمات ذهنی بین شخصیت‌های مختلف ما هم نیازمند چنین همنوازیه. اگه یکی از این نوازنده‌ها یه نوت رو خارج از الگو بنوازه، همنوازی ارکستر به هم می‌ریزه. به همین شکل، اونچه ما اختلال ذهنی یا شخصیتی می‌نامیم، می‌تونه نتیجه‌ی نواختن نوت‌هایی خارج از الگوی همنوازی باشه.
یکی مهم ترین عوامل بوجود آمدن اختلال در همنوازی این ارکستر خارق العاده حوادث زندگی یا تراما ها هستند که در مقدمه به اون اشاره کردم.
تو زبان فارسی، برای تراما تعریف‌های متعددی وجود داره، مثل حادثه، ضربه‌ی شدید روانی، تکانه و غیره. من تو این کتاب از این تعاریف یا تراما (که از ریشه‌ی یونانی به معنی زخم، صدمه یا حادثه میاد) به صورت جایگزین‌پذیر استفاده می‌کنم. گاهی هم به شکل تروما (تلفظ بریتانیایی) یا تراوما (تلفظ در زبان‌های لاتین‌محور مثل پرتغالی، اسپانیایی و فرانسوی) نوشته میشه.
تعریف تراما نه تنها تو روانشناسی، روانپزشکی، نوروساینس، علوم اجتماعی و فلسفه متفاوته، بلکه دانشمندان و فیلسوفان مختلف هم تعاریف متفاوتی تو زمان‌ها و مکان‌های مختلف ارائه دادن. منم تعریف خودم رو بر اساس محتوای این کتاب ارائه می‌دم.
تراما تجربه‌ایه از خطای انتظار شدید که باعث تغییراتی تو بستر ذهنی و الگوی قرار گرفتن محتوا تو فضای آگاهی می‌شه و در نتیجه شخصیت‌های فرد رو تغییر میده.
شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا من به جای کلماتی مثل شوک، تکانه یا ضربه‌ی شدید روحی از خطای انتظار استفاده می‌کنم. دلیلش اینه که این کلمات ماهیت اونچه تو ذهن رخ داده رو به‌خوبی توصیف نمی‌کنن. این‌ها کلماتی هستن که سعی می‌کنن اونچه رخ داده رو توضیح بدن. از نظر من، ماهیت اونچه تو ذهن رخ داده، نوعی خطای انتظاره که تو بخش قبل با مثال‌های مختلف توضیح دادم. اگه هنوز درکش براتون سخته، می‌تونید این سوال رو از خودتون بپرسید که چرا بعضی خبرها شما رو تکان میده یا بعضی اتفاقات شما رو سورپرایز می‌کنه.
همونطور که حدس می‌زنید، جواب من به همه‌ی این سوالات با پیش‌بینی‌های مغز در ارتباطه. البته این ارتباط خیلی پیچیده است و یه ارتباط خطی ساده نیست.
یکی از تعاریف سورپرایز، یه رویداد غیرمنتظره‌ است و یه رویداد غیرمنتظره یعنی شما انتظارش رو نداشتید. اگه من چند دقیقه قبل از اینکه خانوادتون شما رو برای تولدتون غافلگیر کنن، یا در حین دیدن یه فیلم شوکه‌کننده، موضوع رو به اطلاعتون برسونم، چه اتفاقی تو ذهنتون می‌افته؟ من با این کار در حقیقت اطلاعاتی برای تغییر پیش‌بینی مغزتون فراهم کردم و خطای پیش‌بینی رو تا حد زیادی کاهش دادم.
تصور کنید من بدون هشدار قبلی شما رو تو یه حوضچه‌ی آب سرد بندازم. تو این شرایط، شما دچار یه سورپرایز یا حتی شوک می‌شید. چه بسا ممکنه دچار حمله‌ی قلبی بشید. حالا تصور کنید خودتون به شکل خودخواسته وارد این حوضچه‌ی آب سرد بشید. احتمال شوک تو این شرایط خیلی کمتره. حالا به جای حوضچه‌ی آب سرد وارد استخر آب ولرم بشید. تو این شرایط نه تنها دچار سورپرایز نمی‌شید، بلکه احساس راحتی می‌کنید.
چه تفاوتی بین این سه آزمایشوجود داره؟ درست حدس زدید. میزان خطای انتظار تو این سه آزمایش کاملاً با هم متفاوته.
تو حالت اول، شما با دو خطای انتظار مواجه می‌شید. اول اینکه انتظار نداشتید من شما رو تو استخر بندازم و دوم اینکه سیستم عصبی شما انتظار یه افت دما به یکباره رو نداشته و تو کسری از ثانیه کل سیستم ایمنی به حالت آماده‌باش در میاد.
تو حالت دوم که خودتون خودخواسته به درون حوضچه پریدید، خطای انتظار از دمای بدن هنوز وجود داره، ولی از نظر ذهنی شما آمادگی لازم رو داشتید.
تو شرایط سوم هیچ خطای انتظاری به وجود نیومده چون دمای آب با دمای بدن شما چندان تفاوتی نداره.
در هنگام مواجهه با یه رویداد تراماتیک، به دلیل سطح بالای عدم تعادل به‌وجود‌اومده، اگه ذهن قادر نباشه به روش‌های معمول این نابرابری رو جبران کنه، این امر منجر به نتایجی میشه که بهش اختلالات پس از حادثه یا PTSD می‌گیم. لازم به ذکره که تجارب تلخ کودکی یا ACE لزوماً تراما نبوده و به PTSD منجر نمی‌شن و لزوماً همه‌ی تراماها تو دوران کودکی اتفاق نمی‌افتن. ولی به دلایلی که می‌گم، کودکان پتانسیل بیشتری برای تجربه‌ی تراما دارن. اجازه بدید این موضوع رو با چند مثال توضیح بدم.
ممکنه شما در حال توپ‌بازی با هم‌سن و سال‌های خودتون دچار شکستگی پا بشید. این شکستگی خیلی دردناکه و ممکنه باعث بستری شدن و تحمل درد و رنج زیادی بشه ولی این تجربه‌ی دردناک لزوماً یه تراما نخواهد بود. در یه تصادف رانندگی که منجر به واژگون شدن خودرو و افتادنش تو دره بشه و شما جون سالم به در ببرید و فقط دچار همون شکستگی بشید، احتمال وقوع یه تراما خیلی بیشتره. حالا اگه همون شکستگی توسط ضرب و شتم والدینتون رخ بده، این احتمال به قطعیت نزدیک می‌شه. تفاوت اصلی این تجربه تو نحوه‌ی وقوع اون و همون خطای انتظاریه که قبلاً توضیح دادم.
زمانی که شما فوتبال بازی می‌کنید، احتمال شکستگی و صدمه دیدن رو در نظر دارید. ولی وقتی تو یه سفر جاده‌ای با والدینتون هستید، انتظار چنین تصادف شدیدی رو ندارید. و در نهایت، به هیچ عنوان از پدر و مادری که به شما ابراز علاقه می‌کنن و مهمترین دارایی شما در زندگی هستن، انتظار چنین ضرب و شتمی رو ندارید.
کودکان علاوه بر آسیب‌پذیری به دلیل فیزیکی (یعنی توانمندی‌های جسمانی و جثه‌ی کوچیکشون) به دلیل اینکه بخش‌های زیادی از مغزشون هنوز رشد نکرده، پتانسیل بیشتری برای تراماتایز شدن تو حوادث تلخ دارن. نداشتن توانمندی‌های ذهنی برای تجزیه و تحلیل حادثه، کافی نبودن زبان برای متعادل‌سازی درد ناشی از خطای انتظار، و نداشتن نظام‌های ارزشی باورمند برای توجیه اونچه رخ داده، می‌تونه تأثیرات جبران‌ناپذیری روی کودکان بذاره.
کودکان از والدین انتظار مراقبت و محبت دارن. حالا اگه والدین با انواع تنبیه‌های فیزیکی یا روانی (مثل بی‌توجهی و رها کردن) یه تجربه‌ی دردناک برای کودک به وجود بیارن، این کودک چطور این موضوع رو تفسیر می‌کنه؟ دنیا جای ناامنیه که هر کسی می‌تونه به تو آسیب برسونه، پس من به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کنم. من حتماً لایق تنبیه شدنم، پس به کسانی که به من صدمه میزنن جذب می‌شم. همزمان می‌تونی کسی رو دوست داشته باشی و با ضرب و شتم تنبیهش کنی، پس من برای تنبیه کسانی که دوستشون دارم می‌تونم آزارشون بدم.
هرکدوم از این روایت‌ها و هزاران روایت احتمالی دیگه می‌تونن به تنهایی زندگی این کودک رو تو آینده تحت‌تاثیر قرار بدن و چیزی که بهش شخصیت می‌گیم رو شکل بدن.
حالا برای اینکه درک بهتری از پیچیدگی‌های PTSD داشته باشیم، بیاید به مثال تصادف برگردیم. احتمالاً شما که اصلاً احتمال چنین تصادفی رو تو سفر نمی‌دادید، تا مدت‌ها دچار ترس شدید از نشستن تو خودرو و سفر کردن می‌شید. ولی مسئله به این سادگی نیست. ۲۰ سال بعد رو تصور کنید. حالا شما یه فرد بالغ هستید و زندگی خودتون رو دارید. اگه ۲۰ سال پیش هیچ اقدامی برای برابرسازی عدم تعادل به‌وجود‌اومده از سانحه نکرده باشید، احتمالاً مغز عزیزتون دست به کار شده و خاطره رو تا حد ممکن کمرنگ کرده یا به کل اون رو از دسترس شما خارج کرده. ولی موضوع اینه که شما فردی مضطرب هستید. با اینکه تو زندگی‌تون هیچ مشکلی وجود نداره و همه چیز آرومه، اضطراب بدون هیچ دلیلی خودش رو به شکل انقباض شکمی، تعریق کف دست و تپش قلب نشون می‌ده. شما چندین بار به پزشک و روانپزشک مراجعه کردید و یه عالمه دارو گرفتید که فقط برای مدت کوتاهی نشونه‌های اضطراب رو تو بدنتون سرکوب می‌کنه، بدون اینکه بدونید هربار که سوار خودرو می‌شید و از خونه به محل کارتون می‌رید، بدون اینکه تصویری از خاطره‌ی دردناک تصادف داشته باشید، ذهن شما علائم اضطراب رو ایجاد می‌کنه. تو سفرهای جاده‌ای هم دچار حالت تهوع، سردرد و بی‌قراری می‌شید و دکتر به شما داروی Motion Sickness داده که تا حدی مشکل رو با سرکوب علائم رفع می‌کنه.
اگه وارد خونه‌تون بشید و یه حیوان وحشی تو خونه ببینید، قطعاً تمام علائم اضطراب طبیعیه، چون از کودکی آموزش‌های لازم در مورد حیوانات وحشی به شما داده شده. شما نیازی به یادآوری خاطره‌ی خاصی در مورد حیوانات وحشی ندارید، بلکه به محض دیدن یکی از اونا علائم اضطراب ظاهر میشه. حالا اگه این حیوان یه سگ ژرمن باشه چی؟ این کاملاً به پیش‌زمینه‌ی ذهنی شما بستگی داره. اگه مغزتون سگ رو یه حیوان خانگی دوست‌داشتنی فرض کرده باشه، احتمالاً برای در آغوش کشیدن سگ می‌دوید و فکر می‌کنید که همسرتون شما رو سورپرایز کرده. ولی اگه سگ رو یه حیوان وحشی که برای محافظت تعلیم دیده بشناسید، اون وقت این مواجهه لایق علائم اضطرابی خواهد بود.
بیاید دوباره به مثال تصادف برگردیم. اگه ذهن شما یه الگو ساخته باشه که سوار شدن تو یه جسم متحرک برابر با خطره و خاطره‌ی زائد و دردناک رو که نتونسته برابرسازی کنه، دور ریخته باشه، شما بدون هیچ دلیل بیرونی هربار که از خودرو استفاده کنید، دچار اضطراب شدید و علائم فیزیکی می‌شید که می‌تونه منجر به رفتارهای اجتنابی، پرخاشگری و دردهای مزمن بشه. افزایش مصرف دارو هم نه تنها مشکل رو حل نکرده، بلکه با سرکوب علائم موضوع رو وخیم‌تر کرده.
علائم فیزیکی مثل آژیر خطر برای آتش‌سوزی هستن که اگه خاموش بشن، احتمال سرایت آتش به کل ساختمان افزایش پیدا می‌کنه. اگه این آژیر بدون وجود آتش به صدا دربیاد، قطعاً نشانه‌ی نقصی تو سیستم هست که نیازمند بررسی موشکافانه و رفع ایراد فنیه. ولی اگه آژیر رو خاموش کنید، درسته که مشکل رو به شکل لحظه‌ای حل کردید، ولی خطرات جدی‌تریبه وجود میاد.
این توضیحات به هیچ وجه در جهت درمان تراما یا نحوه‌ی مقابله با این شرایط نیست. این کتاب هیچ ارتباطی با روان‌درمانی نداره. هدف از این توضیحات، آشنا کردن خواننده با یکی از مهم‌ترین پیش‌زمینه‌ها، یعنی تراما، هست که می‌تونه شخصیت‌های ما رو به شدت تحت تأثیر قرار بده.
اینکه برای تراماها چه کاری باید انجام داد، در فصل ترامایی که به زودی در دارما کلینیک منتشر میشه بررسی خواهد شد. تو این بخش فقط قصد دارم درک صحیحی از اونچه تو ذهن رخ می‌ده، ارائه بدم.
ذهن انسان اصلاً شبیه دوربین فیلمبرداری عمل نمی‌کنه. بلکه عکس‌های نه‌چندان دقیقی رو کنار هم می‌ذاره و سعی می‌کنه داستان معنی‌داری بین اونا خلق کنه. این مسئله تو بخش‌های آینده به تفصیل توضیح داده می‌شه. حالا اگه این داستان خلق‌شده شامل روایت‌هایی مثل «دنیا جای ناامنیه»، «به هیچ‌کس نمی‌تونم اعتماد کنم» و «سگ‌ها موجودات درنده‌ی خطرناکی هستن» باشه، تو این صورت این فرد با این‌جور پیش‌زمینه‌ها تو هر شرایطی حضور پیدا می‌کنه که خودش می‌تونه خیلی پیچیده باشه.
با تمام این توضیحات، اگه درک درستی از اونچه من «شخصیت‌ها» و «همنوازی بین اونا» می‌نامم، پیدا کرده باشید، به‌سادگی درک می‌کنید که دسته‌بندی انسان‌ها بر اساس ماه تولد و تأثیر ماه تولد بر شخصیت، یه امر بیهوده است.
گاهی فراموش می‌کنیم که زمانی چیزهایی مثل طالع‌بینی و تحلیل شخصیت بر اساس ماه تولد رو بنا نهادیم که هنوز فکر می‌کردیم خورشید به دور زمین می‌چرخه و کیمیاگران تو سردابه‌هاشون مشغول تبدیل آهن به طلا بودن.
تمام اونچه که تو روانشناسی شخصیت و تست‌های شخصیت‌شناسی می‌بینید، نگاه ساده‌انگارانه‌ای به شخصیت دارن و حتی بخش کوچیکی از ماتریس چندبعدی تو در توی شخصیت رو هم لمس نمی‌کنن. همه‌ی اونچه که تو دهه‌های اخیر به عنوان شخصیت‌های برون‌گرا و درون‌گرا، تیپ‌های مختلف شخصیتی، الگوهای شخصیتی و الفاظ مشابه شنیدید، برخلاف طبیعت ذهن و مغز و سیستم پیچیده عصبیه و همه‌شون زاده‌ی ذهن داستان‌سرای ذهن‌های دیگه است و فقط در جهت ساده‌سازی قضاوت خودمون و دیگران طراحی شده.
حتی چیزی که خیلی از فلاسفه به عنوان «اصالت شخصیت» مطرح می‌کنن و سخنرانان انگیزشی و اینفلوئنسرهای عزیزتون با عناوین بزک‌شده‌ای مثل «خودت باش» بهتون قالب می‌کنن، هم با فلسفه‌ی این کتاب کاملاً منافات داره. اصالت به کدوم یکی از شخصیت‌های ما اشاره داره؟ اونچه که ما هستیم، جدای از پیش‌زمینه‌های ما از جمله اجتماعاتی که توش رشد کردیم، ژنتیک و اقلیم و تمام داستان‌ها و ایده‌هایی که از کودکی شنیدیم و باور کردیم و اون‌ها رو به نظام باورها و عقایدمون بدل کردیم و تمام تراماها و تجارب زیسته‌ی ما نیستن؟ شخصیت چیزی نیست که تو بدو تولد بهمون داده شده و بدون دخالت، تو بخشی از ضمیر ما نهفته باشه. چیزی که ازش گاهی به عنوان ذات یاد می‌شه هم از این قاعده مستثنی نیست. آیا ذات به ژنتیک یه فرد اشاره داره یا به ژنوم انسانی؟ آیا منظورم از جوهره‌ی انسانی همون فضای آگاهیه یا پیش‌زمینه‌ها هم توش دخیل هستن؟ هیچ‌کدوم از این سؤالات جواب واضحی ندارن و همگی کاملاً بستگی به تعاریف ما دارن. از این روست که من سعی کردم تو ابتدای این کتاب تعاریف خودم رو تا حد امکان شرح بدم و فلسفه‌ی خودم رو بر شالوده‌ی اون‌ها بنا کنم. برای فهم مطالب جدید، گاهی لازمه بخشی از پیش‌زمینه‌ها، مثل ساده‌دسته‌بندی کردن شخصیت انسان‌ها، رو به زباله‌دان ذهنتون بندازید.
چیزی که ما الآن بهش نیاز داریم، ساده‌سازی نیست، بلکه پیچیده‌سازیه. ارائه‌ی طیف‌های گسترده‌ای از امکانات به جای دسته‌بندی‌های ساده است. اونچه که ما هستیم و من اون رو سمفونی شخصیت‌های ما نام‌گذاری کردم، یه فرایند پویاست که مدام در حال تغییر، تحول و دگرگونی هست.

پیام بگذارید