پرش لینک ها

راوی فریب‌خورده

آیا آنچه به یاد داریم، واقعاً همان چیزی‌ست که رخ داده؟
در این اپیزود، به لایه‌های پنهان حافظه سفر می‌کنیم؛ از صحنه‌ای که با شنیدن یک جمله‌ی ساده زنده می‌شود، تا خاطرات جمعی که تاریخ را از نو می‌نویسند—همه از ذهنی حکایت دارند که بیشتر از آنکه “واقعیت” را بازتاب دهد، روایت‌هایی منسجم و باورپذیر می‌سازد. ذهنی که گاهی برای پر کردن شکاف‌ها، حقیقتی نو خلق می‌کند.

در «راوی فریب‌خورده»، با نگاهی عصبی‌روان‌شناختی و فرهنگی، حافظه را نه به‌عنوان یک ضبط‌کننده، بلکه به‌مثابه یک نویسنده‌ی داستان بازمی‌خوانیم؛ نویسنده‌ای که به سادگی می‌تواند از شنیده‌ها، هیجانات، یا حتی بازخورد جمعی، واقعیتی تازه بسازد—واقعیتی که شاید هیچ‌گاه رخ نداده باشد.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

راوی فریب‌خورده

نسخه ی متنی اپیزود:

ما معمولاً وقتی با یک لحظه‌ی پررنگ احساسی روبه‌رو می‌شیم، اون لحظه با شدت بیشتری در حافظه‌ ما ثبت میشه. یک بوی خاص، یا آهنگی که در پس‌زمینه‌ی یک دیدار عاشقانه پخش میشه ، بعدها می‌تونه مثل یک محرک جادویی عمل کنه و تمام اون چیزی که ما تجربه کردیم رو دوباره به سطح ذهن برگردونه.
در مغز، وقتی دو یا چند نوع محتوا، مثل صدا، تصویر، مکان، یا وضعیت بدنی، به‌صورت هم‌زمان تجربه بشن ، شبکه‌های عصبی مرتبط با اون‌ها به‌طور هم‌زمان فعال میشه. این فعال‌سازی باعث میشه که بین این عناصر پیوند ایجاد بشه . این فرآیند رو binding می‌نامند؛ به معنای گره‌زدن عناصر مختلف به یکدیگر. بعدها، وقتی یکی از این عناصر دوباره فعال بشه الگوی عصبی قبلی به‌طور کامل یا جزئی دوباره فراخوانی میشه.
وقتی یک تجربه بار احساسی داره، احتمال بیشتری وجود داره که در حافظه بمونه. سیستم عصبی ما برای این ساخته شده که اتفاقات مهم رو، مخصوصاً اون‌هایی که با بقا یا خطر ارتباط دارند، با اولویت بیشتری ثبت کنه. آمیگدالا شدت هیجانی رو پردازش می‌کنه و باعث میشه که اون خاطره با جزئیات بیشتر و ماندگاری بالاتر ذخیره بشه. به همین دلیله که صحنه‌هایی مثل تصادف، عشق، ترس یا موفقیت بزرگ، معمولاً با جزئیاتی شگفت‌انگیز در ذهن میمونه .
اما عجیب‌تر اینجاست که این بازسازی حافظه فقط محدود به لحظات مهم یا احساسی نیست. مغز ما برای بازسازی کل یک تجربه، همیشه دنبال کامل کردن الگوهاست. وقتی بخش کوچکی از یک تجربه‌ی قبلی دوباره فعال بشه مغز تلاش می‌کنه کل الگوی اون تجربه رو کامل کنه. به این فرایند pattern completion گفته میشه ، بازسازی یک الگو از روی بخشی از اون.
من بارها این رو تجربه کرده‌ام. وقتی برای بار دوم یا سوم به یک کتاب صوتی گوش میدم، صحنه‌هایی در ذهنم ظاهر میشه از خیابان‌هایی که هنگام شنیدن همون بخش از کتاب در اون قدم زده بودم. هیچ چیز خاصی در اون خیابان‌ها وجود نداشته، نه حادثه‌ای رخ داده، نه گفت‌وگویی شکل گرفته، نه احساسی در من برانگیخته شده. حتی گاهی اسم اون خیابون رو هم نمیدونم، تصویر روشنی هم ازش ندارم ، فقط یک فضای مبهم دوباره زنده میشه ، درست همون لحظه‌ای که اون جمله‌ی خاص از کتاب دوباره پخش میشه. نه به خاطر معنا یا اهمیت اون جمله، بلکه به خاطر هم‌زمانی اون صدا با اون فضا.
این پیوند میان صدا و فضا، میان جمله و خیابان، در نتیجه‌ی فعال‌سازی هم‌زمان شبکه‌های عصبی رخ میده. وقتی دو نوع ورودی مثل:شنوایی و بینایی ، در یک لحظه تجربه بشن ، شبکه‌هایی مثل هیپوکامپ این اطلاعات رو در کنار هم ذخیره می‌کنند. بعدها، وقتی فقط یکی از اون ورودی‌ها دوباره فعال میشه، مثلاً هنگام شنیدن همان کتاب صوتی، باقی اجزای تجربه هم، حتی بدون آگاهی یا قصد ما، به دنبالش بازسازی میشه. نه چون معنی خاصی دارن ، بلکه چون زمانی کنار هم بوده‌اند.
دژاوو به حالتی گفته میشه که فرد احساس می‌کنه یک موقعیت رو پیش‌تر تجربه کرده، در حالی که می‌دونه چنین چیزی ممکن نیست. انگار ذهن لحظه‌ای رو به‌عنوان «آشنا» تشخیص میده، بدون اینکه بتونه بگه چرا یا کجا اون رو دیده. از نگاه عصبی، یکی از توضیحات محتمل برای دژاوو این هستش که بخشی از الگوی ذهنی فعلی ما ، مثل: نور خاص یک فضا، ترکیب صداها، یا ترتیب اشیاء در محیط،با الگویی مشابه در حافظه بلندمدت هم‌پوشانی دارن، حتی اگر ما آگاهانه اون خاطره رو به یاد نیاوریم.
در این حالت، مغز سعی می‌کنه اون الگو رو کامل کنه، درست مثل همون چیزی که در تجربه‌ی شنیدن کتاب صوتی و به‌یاد‌آوردن خیابان اتفاق می‌افته، اما چون در دژاوو این فرآیند کامل‌سازی ناقص یا مبهمه ،یعنی مغز الگو رو فعال می‌کنه ولی موفق به پیدا کردن منشأ واضح اون در حافظه نمیشه،ما اون رو به‌صورت یک «آشنایی بی‌منبع» تجربه می‌کنیم. گویی همه‌چیز درسته ،اما جایی در ذهن، لینک نهایی برقرار نمیشه.
برخلاف تصور رایج، خاطرات ما بازتابی دقیق از واقعیت نیستند، بلکه اونها رو در قالب روایت‌هایی شکل می‌دیم که مبتنی بر پیش‌زمینه‌های ذهنی شامل باورها، و تجربیات پیشین ما هستند. هر تجربه‌ای که از محیط دریافت می‌کنیم، نه‌تنها از طریق حواس پردازش میشه ،بلکه به شبکه‌ای پیچیده از معانی و تداعی‌ها پیوند می‌خوره، که در ذهن ما به‌عنوان مدل‌های ذهنی ذخیره میشه.
مدل ذهنی یک بازنمایی انتزاعی از دنیای بیرون در ذهن ما هستش ،که توسط مغز برای پردازش، ذخیره سازی و بازیابی اطلاعات استفاده میشه . این مدل شامل تمام تجربه های حسی ، از جمله : تصاویر ،رنگ ها و بو ها ،مزه ها ، صداها ،حرکات ،احساسات و حتی لذت و دردِ . در واقع مغز به جای ثبت داده ها به شکل خام اونا رو در قالب شبکه ای از ارتباطات عصبی و مفاهیم ترکیب میکنه تا یه بازنمایی ذهنی از واقعیت بسازه .
برای مثال، وقتی به یک لیموترش فکر می‌کنید، فقط تصویر اون در ذهن ظاهر نمیشه ؛ بلکه احتمالاً احساس ترشی روی زبان، بوی خاص اون، صدای خرد شدنش هنگام برش، و حتی تداعی‌هایی مانند حس تازگی و یا خاطرات مرتبط با خوردن اون نیز در ذهن شکل می‌گیره. این نشون میده که مدل ذهنی یک مفهوم چند بعدی هستش که چندین مسیر عصبی رو در بر میگیره.
مدل‌های ذهنی در شبکه‌ای گسترده از بخش‌های مختلف مغز ذخیره میشن و برخلاف یک ثبت مکانیکی ساده، بازنمایی‌های پویایی از تجربیات حسی، شناختی و هیجانی رو ارائه میدن. زمانی که یک تجربه حسی مانند یک تصویر، صدا، بو، یا حتی یک احساس رو به یاد میارید، مغز شما نه‌تنها داده‌های خام اون تجربه رو بازیابی می‌کنه، بلکه اونها رو در قالب یک مدل ذهنی، با بهره‌گیری از ساختارهای عصبی پراکنده، بازسازی میکنه .
اما مدل‌های ذهنی در گذر زمان ثابت باقی نمیمونن . هر بار که یک خاطره رو بازیابی می‌کنید، در حقیقت اون رو بازسازی می کنید . این فرایند میتونه به تحریف خاطرات، ترکیب اون‌ها با اطلاعات جدید، یا حتی شکل‌گیری خاطراتی که هرگز رخ نداده‌اند، منجر بشه . بنابراین، مدل‌های ذهنی نه‌تنها بازتابی از گذشته نیستند، بلکه پویایی اونها بخشی از مکانیسم یادگیری و سازگاری مغز با محیط محسوب میشه .
ذهن انسان، برخلاف یک سیستم ضبط‌کننده‌ی بی‌طرف، به‌طور مداوم اطلاعات رو پردازش، تفسیر و بازنویسی می‌کنه این پویایی شناختی باعث میشه که باورها، انتظارات، و حتی تلقین‌های خارجی بتونن مسیر حافظه رو تغییر بدهند و اون رو دستخوش بازسازی کنند.
پدیده‌ی تلقین‌پذیری (Suggestibility) یکی از عواملی هستش که در این تغییرات نقش کلیدی ایفا میکنه. وقتی فرد در معرض اطلاعات جدیدی قرار می‌گیره که با یک خاطره‌ی موجود همخوانی داره ، اما از نظر جزئیات متفاوته ، مغز ممکنه این اطلاعات رو به‌عنوان بخشی از خاطره‌ی اصلی بپذیره.
در این شرایط، حافظه‌ی اصلی در هنگام یادآوری، وارد فاز نوسازی میشه و به اطلاعات تازه‌ای که به اون اضافه میشه ،حساس میشه . این همون مکانیسمیِ که در آزمایش‌های روان‌شناختی، مانند مطالعات الیزابت لوفتوس (Elizabeth Loftus) در زمینه‌ی خاطرات کاذب، نشون داده شده . افرادی که در معرض اطلاعات نادرست درباره‌ی یک رویداد قرار می‌گیرند، ممکنه به مرور زمان اون اطلاعات نادرست رو به‌عنوان بخشی از خاطره‌ی واقعی خودشون در نظر بگیرند .
دکتر مکری چند اپیزود جالب در مورد خاطرات کاذب داره که لینکش رو براتون توی توضیحات اپیزود گذاشتم .
به‌عبارت دیگه، مغز انسان نه‌تنها قادره خاطرات واقعی رو تغییر بده، بلکه می‌تونه خاطرات کاملاً جدیدی خلق کنه. این فرایند معمولاً در شرایطی که فرد به‌دنبال توضیحی برای یک احساس یا رفتار خاصه شدت بیشتری پیدا می‌کنه. برای مثال، اگر فردی دچار اضطراب شدید در موقعیت‌های خاص باشه اما دلیل مشخصی برای اون نداشته باشه، ممکنه مغز اون به‌مرور یک خاطره‌ی ساختگی از یک تجربه‌ی تروماتیک ایجاد کنه تا این اضطراب رو توضیح بده . این خاطره‌ی جدید که ابتدا تنها در حد یک گمانه‌زنی ذهنیه با تکرار و تقویت توسط شبکه‌ی پیش‌فرض مغز می‌تونه تثبیت بشه و در نهایت برای فرد به‌عنوان یک خاطره‌ی واقعی درک بشه .
زمانی که فرد به‌طور مداوم درباره‌ی یک احساس خاص فکر میکنه و تلاش داره تا برای اون یک علت پیدا کنه DMN میتونه از مجموعه‌ای از خاطرات پراکنده، یک روایت منسجم بسازه . این روایت در ابتدا ممکنه به‌صورت یک حدس یا تصور شکل بگیره، اما در صورت تقویت مکرر، می‌تونه به حافظه‌ی فرد وارد شده و به‌عنوان یک واقعیت پذیرفته بشه.
این فرایند در شرایطی مانند درمان‌های روان‌شناختی که با روش‌هایی نظیر تلقین همراهه شدت بیشتری پیدا می‌کنه. در برخی موارد، افراد در طی جلسات روان‌درمانی یا هیپنوتیزم، خاطراتی از سوءاستفاده‌های دوران کودکی یا رویدادهای تروماتیک رو به یاد میارن که در حقیقت، هرگز رخ نداده‌ اما برای فرد به‌شدت واقعی احساس میشن. در این موارد، ذهن با دریافت اطلاعات نادرست یا تلاش برای پر کردن شکاف‌های حافظه، یک خاطره‌ی جدید ایجاد می‌کنه.
به این ترتیب، همون‌طور که ذهن می‌تونه یک خاطره‌ی تروماتیک واقعی رو فراموش کنه و تنها اثرات اون رو در سیستم لیمبیک باقی بگذاره ، امکان معکوس این پدیده نیز وجود دارد، ذهن میتونه خاطره‌ای ساختگی از یک تروما رو ایجاد کنه تا یک رفتار، یک احساس، یا یک وضعیت روانی رو توجیه کنه . این فرآیند نشون‌دهنده‌ی انعطاف‌پذیری قابل‌توجه سیستم حافظه‌ی انسانه که به‌طور مداوم در حال تغییر، بازنویسی، و سازگاری با اطلاعات جدیده .
این فرایند تنها محدود به خاطرات فردی نیست، بلکه در سطح اجتماعی هم مشاهده میشه . همون‌طور که یک فرد ممکنه برای توجیه یک وضعیت هیجانی یا رفتاری، خاطره‌ای از یک تروما رو بسازه، این پدیده در سطح جمعی هم رخ میده. حافظه‌ی انسانی تنها یک سازوکار فردی نیست، بلکه تحت تأثیر تعاملات اجتماعی، روایت‌های فرهنگی و ساختارهای قدرت شکل می‌گیره. خاطراتی که افراد از یک رویداد دارند، نه‌تنها بر اساس اون چه واقعاً تجربه کرده‌اند، بلکه بر اساس نحوه‌ی پردازش اودر سطح گروهی، باز تفسیر میشه . در شرایطی که یک گروه اجتماعی با عدم قطعیت یا اطلاعات متناقض درباره‌ی یک رویداد مواجه میشه ، مغز افراد به‌دنبال یافتن یک ساختار منسجم برای تفسیر اون رویداده. این موضوع، به‌ویژه زمانی که رویداد با هیجانات شدید همراه باشه، شدت بیشتری پیدا می‌کنه. زمانی که افراد یک واقعه رو به‌طور مکرر در تعامل با دیگران بازگو کنند، خاطرات فردی و جمعی با یکدیگر همگرا میشن. اما این همگرایی همیشه به سمت واقعیت عینی حرکت نمی‌کنه، بلکه در بسیاری از موارد، روایت‌هایی شکل می‌گیرند که تنها بخشی از واقعیت رو منعکس می‌کنه ، یا حتی به‌کلی بازسازی‌شده هستند.
این فرایند از طریق تعامل بین حافظه‌ی اپیزودیک که در هیپوکامپوس پردازش میشه و حافظه‌ی معنایی که در قشر پیش‌پیشانی ذخیره شده اتفاق می‌افتد. زمانی که یک روایت جمعی شکل می‌گیره، شبکه‌ی پیش‌فرض مغز اون رو با خاطرات فردی همسو می‌کنه . این همسویی میتونه منجر به تغییر حافظه‌ی فرد بشه تا با روایت غالب اجتماعی هماهنگ بشه . در چنین شرایطی، خاطراتی که از نظر فرد واقعی به‌نظر می‌رسند، ممکنه در واقعیت هرگز رخ نداده باشه، بلکه نتیجه‌ی یک بازآرایی جمعی از اطلاعات باشند.
نمونه‌ای از این پدیده رو میشه در خاطراتی که از جنگ‌ها، انقلاب‌ها یا فجایع اجتماعی باقی مونده مشاهده کرد. افراد مختلف ممکنه روایتی کاملاً متفاوت از یک رویداد تاریخی داشته باشند، نه به این دلیل که یکی از اون‌ها دروغ میگن ،بلکه به این دلیل که خاطرات اون‌ها در بستر باورهای جمعی و پردازش‌های شناختی دچار بازنویسی شدند. حافظه‌ی جمعی، برخلاف تصور رایج، تنها مجموعه‌ای از خاطرات فردی نیست، بلکه محصولی از بازخوردهای اجتماعی، تلقین‌های فرهنگی و فشارهای شناختیه.
این تغییرات رو میشه در مواردی مشاهده کرد که گروهی از افراد، بدون هیچ‌گونه سوء نیت، روایتی مشترک رو از یک واقعه ایجاد می‌کنند که با گذر زمان، در حافظه‌ی اون‌ها تثبیت میشه . در برخی از موارد، این خاطرات نه‌تنها در سطح فردی پایدار میشن ، بلکه به بخش جدایی‌ناپذیری از هویت جمعی تبدیل میشه و در نتیجه، بازنویسی یا تغییر اونها تقریباً غیر ممکنه .
همان‌طور که در سطح فردی، مغز برای پر کردن شکاف‌های حافظه از سازوکارهای بازسازی استفاده می‌کنه، در سطح جمعی هم ،حافظه‌ی تاریخی و فرهنگی بر اساس فرایندهای مشابهی شکل می‌گیره . اما تفاوت در اینه که در سطح فردی، بازسازی حافظه توسط ساختارهای مغزی مشخص انجام میشه ،در حالی که در سطح جمعی، این بازسازی تحت تأثیر رسانه‌ها، ایدئولوژی‌ها و روایت‌های اجتماعی قرار داره. در نتیجه، مغز انسان نه‌تنها قادر به تغییر خاطرات فردیه ،بلکه در مقیاس وسیع‌تر، در ساخت و تغییر خاطراتی که در سطح یک جامعه پذیرفته میشه نیز نقش داره.
حافظه‌ی جمعی هم مثل حافظه‌ی فردی، ایستا نیست و به‌طور مداوم تحت تأثیر باورهای غالب، روایت‌های ایدئولوژیک و بازنویسی‌های مکرر تغییر می‌کنه . بخش عمده‌ای از آنچه ما به‌عنوان «تاریخ رسمی» می‌شناسیم، در واقع خاطراتیِ که نه بر اساس مستندات عینی، بلکه بر پایه‌ی نیازهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر دوره ساخته و تثبیت شده. اما برخلاف حافظه‌ی فردی که می‌تونه در طول زندگی یک فرد بازسازی و تغییر کنه، خاطرات جمعی تحت تأثیر ساختارهای قدرت و رسانه‌های جمعی در طول نسل‌ها بازتولید می‌شوند و در نهایت، آن‌چنان در هویت فرهنگی و تاریخی یک جامعه ادغام می‌شوند که به سختی میشه اون‌ها رو از واقعیت تفکیک کرد.
این مسئله زمانی به‌وضوح آشکار شد که پس از سال‌ها، فیلم‌ها و مستندات دقیقی از برخی وقایع تاریخی منتشر شدند و نشون دادند که بسیاری از باورهای عمومی که نسل‌ها به‌عنوان «حقیقت» پذیرفته شده بودند، در واقع تحریف‌شده، مبهم یا حتی کاملاً ساختگی بوده‌اند. این اسناد تصویری که امکان بررسی دقیق جزئیات رو هم فراهم می‌کردند، موجب شدند که برخی از این خاطرات جمعی دچار تزلزل بشن ،اما نکته‌ی مهم اینجاست که حتی با وجود شواهد قطعی، بسیاری از افراد همچنان به باورهای قبلی خودشون پایبند هستن .
دلیل این موضوع اینه که حافظه‌ی جمعی ما مثل حافظه‌ی فردی، نه بر اساس واقعیت عینی، بلکه بر اساس انسجام شناختی و پذیرش اجتماعی ساخته میشه . به بیان دیگه ، اگر یک روایت تحریف‌شده برای مدت کافی در حافظه‌ی جمعی جا بیفته ، حتی در مواجهه با شواهدی که خلاف اون رو ثابت می‌کنند، مغز بسیاری از افراد همچنان به نسخه‌ی اولیه پایبند می‌مونه، چرا که تغییر یک خاطره‌ی جمعی مستلزم بازسازی نه‌تنها اطلاعات، بلکه تمام نظام‌های اعتقادی و اجتماعی مرتبط با اون هستش .
این فرایند محدود به تاریخ معاصر نیست و در واقع، بخش عظیمی از آنچه در طول چندین هزار ساله گذشته، توسط ایدئولوژی‌ها، اسطوره‌ها و قدرت‌های سیاسی در ذهن جمعی بشر ثبت شده ،احتمالاً دچار همون مکانیزم تحریف و بازنویسی شده. تفاوت در اینه که برای وقایع اخیر، ما فیلم‌ها، تصاویر و اسناد دقیق‌تری در اختیار داریم که می‌تونن برخی از این تحریف‌ها رو آشکار کنند، اما در مورد اتفاقات تاریخی و روایت‌های کهن، چنین امکانی وجود نداره. در نتیجه، بخش عمده‌ای از آنچه به‌عنوان تاریخ یا سنت‌های فرهنگی به ما منتقل شده، به‌جای اینکه یک بازتاب دقیق از واقعیت باشه، در حقیقت نوعی حافظه‌ی بازسازی‌شده است که طی قرن‌ها تغییر یافته، تقویت شده و در نهایت به‌عنوان حقیقت غیرقابل‌انکار پذیرفته شده.
در سطح جمعی ، هر بار که یک رویداد تاریخی در یک بستر فرهنگی بازگو میشه ،به‌ویژه در نظام‌های آموزشی، رسانه‌ها و متون ایدئولوژیک، احتمال تغییر، بازنویسی و تقویت بخش‌هایی از اون وجود داره. بخشی از این تغییرات ممکنه ناخودآگاه رخ بده ،اما در بسیاری از موارد، این فرایند به‌طور دانسته توسط نهادهای قدرت هدایت میشه تا تصویری خاص از گذشته ارائه بده که با اهداف سیاسی و اجتماعی همخوانی داشته باشه.
یکی از عوامل کلیدی در شکل‌گیری و تثبیت یک خاطره، تأیید اجتماعیه ، که در فصل های گذشته مفصل درباره این موضوع صحبت کردم . مغز انسان به‌طور مداوم در حال پردازش، بازسازی و اصلاح خاطراته اما این بازسازی تنها به اطلاعات درونی فرد محدود نمی‌شه، بلکه به‌شدت تحت تأثیر محیط اجتماعی و بازخورد دیگران قرار داره. هنگامی که فردی یک خاطره رو به یاد میاره و اون رو برای دیگران بازگو می‌کنه، اگر شنونده ها اون رو تأیید کنند، این خاطره در ذهن فرد تثبیت میشه و حتی ممکنه با جزئیات جدیدی تقویت بشه . در مقابل، اگر این خاطره مورد تردید قرار بگیره مغز ممکنه اون رو اصلاح کنه یا حتی کاملاً فراموش کنه.

این پدیده در سطح جمعی حتی قدرتمندتر عمل می‌کنه. بسیاری از خاطراتی که به‌عنوان تاریخ رسمی یک جامعه پذیرفته می‌شن، نه به این دلیل که دقیقاً بازتاب‌دهنده‌ی واقعیت‌اند، بلکه به این دلیل که بارها و بارها از سوی منابع مختلف تأیید شده‌اند، به‌عنوان حقیقت غیرقابل‌انکار در ذهن افراد هک میشن . در حقیقت، زمانی که یک روایت تاریخی یا یک خاطره‌ی جمعی به‌طور مداوم در سیستم‌های آموزشی، رسانه‌ها، و محافل عمومی تکرار میشه ،به‌مرور زمان مردم نسبت به درستی اون کمتر شک می‌کنند.

این فرایند یک خطر بزرگ داره اگر شواهد جدیدی که خلاف یک باور جمعی هستن منتشر بشن افراد به جای پذیرش واقعیت اغلب به دنباله توجیه، انکار، یا تحریف اون شواهد میرن ، چراکه حافظه‌ی اون‌ها نه بر اساس واقعیت، بلکه بر اساس تأیید اجتماعی شکل گرفته. این پدیده رو میشه در بسیاری از تحولات تاریخی مشاهده کرد، جایی که حتی پس از انتشار اسناد و مدارک قطعی که خلاف یک باور عمومی رو ثابت می‌کنند، همچنان گروه‌هایی از مردم حاضر به پذیرش اون نیستند، چرا که ساختار ذهنی اون‌ها بر اساس تایید جمعی شکل گرفته و تغییر اونها نیازمند بازسازی عمیق باورها شون هستش .

حافظه‌ی ما به همون اندازه که به واقعیت وابسته است، به تأیید دیگران هم وابسته است. به همین دلیل، اون چیزی که ما به‌عنوان تاریخ و حقیقت پذیرفته‌ایم، نه‌تنها بازتابی از اون چیزیه که واقعاً رخ داده، بلکه نتیجه‌ی تکرارها، تاییدها و تحریف‌های جمعیه که در طول زمان در ذهن ما حک شده‌.

اگر بعد از خواندن این مطلب، با خودتون فکر می‌کنید: «اما خاطرات من فرق داره. من کاملاً به یاد دارم. اون صحنه، اون جمله، اون لحظه رو واقعاً زندگی کردم» ، نگران نباشید، این واکنش کاملاً طبیعیه. این هم بخشی از همون فرایند مغزیِ که شرح دادم. احساس قطعیت، اطمینان، و واقعیت‌داشتن یک خاطره، خودش یکی از جلوه‌های همون سازوکارهای پیچیده‌ی مغزی‌ِ.
مغز نه‌تنها حافظه رو بازسازی می‌کنه، بلکه احساسی از اطمینان به صحت اون رو هم درون همین بازسازی می گنجونه . شما نه‌تنها خاطره رو می‌بینید، بلکه به صحت اون حس اعتماد دارید. اما این حس، نه دلیلی بر اصالت خاطره، بلکه نتیجه‌ی همون فعالیت‌های نورونیه که خاطره رو در وهله‌ی اول ساخته‌اند.
به خواب‌هاتون فکر کنید. اون موقع که در حال رویا دیدن هستید، تردیدی ندارید که چیزی که می‌بینید، واقعیه. می‌دوید، می‌شنوید، می‌ترسید، یا حتی عاشق می‌شید، بدون اون که لحظه‌ای به ساختگی‌بودن اونها شک کنید. مغز، در حین خواب، جهانی کامل برای ما می‌سازه که تنها با بیدار شدن، جعلی‌بودن اون رو درمی‌یابید.
حالا تصور کنید همون مغز، در بیداری، و با اطلاعاتی که از بیرون و درون دریافت میکنه خاطره‌ای برساخته رو به‌شکلی بی‌نقص در ذهن ما بازسازی کنه . چرا باید این بازسازی، از اون چیزی که در خواب تجربه کرده‌اید، کمتر واقعی به‌نظر برسه؟
همون‌طور که خواب می‌تونه با همون دستگاه عصبی که در بیداری فعاله ،واقعیتی قانع‌کننده خلق کنه، مغز ما میتونه خاطراتی بسازه که از نظر ما واقعی‌تر از خود واقعیت جلوه کنه. اگر خواب رو در لحظه‌ی وقوع، «واقعی» احساس می‌کنید، پس چرا یک خاطره‌ی برساخته که بارها در ذهن مرور و بازنویسی شده، نباید همون حس رو به شما منتقل کنه؟
مغز برای تشخیص بین «واقعیت» و «واقعی حس شدن» هیچ مکانیزم جداگانه‌ای نداره؛ هر دو با استفاده از یک شبکه‌ی نورونی ساخته و تجربه میشن.
در حقیقت، احساس واقعیت‌داشتن، بیشتر از اون‌که نشونه‌ی صحت یک تجربه باشه، نشون‌دهنده‌ی یکپارچگی الگوی ذهنیِ . هرچی بازسازی دقیق‌تر و منسجم‌تر باشه ، هرچی کمتر با تناقض‌های درونی مواجه بشه ، مغز بیشتر به صحت اونها اطمینان پیدا می‌کنه، بدون اینکه نیازی به شواهد خارجی وجود داشته باشه.
ذهن ما، بیشتر از اون‌که کاتبی وفادار باشه، یک راوی‌ فریب‌خورده است؛ اون چیزی که به یاد میاریم ، بیشتر بازتاب میل و پیش‌زمینه‌ی اونه تا بازتاب حقیقت.
روایتی که می‌سازه، بازپدیدآورده‌ی واقعیته ، نه آینه‌ی اون .

پیام بگذارید

17 − نه =