فراطبیعی
در این اپیزود، مفهوم ماوراءالطبیعه از دیدگاههای نوروساینسی مورد بررسی قرار میگیرد. ریشههای باورهای فراطبیعی، از جمله تأثیر پیشزمینههای ذهنی، سوگیری عاملیت و ترس از ناشناختهها تحلیل شده و نقش این باورها در جوامع گذشته و امروزی بررسی میشود. همچنین، تأثیر این تفکرات بر درک ما از بیماریهای عصبی، مانند پارکینسون، و تأثیر آنها بر زندگی اجتماعی و فرهنگی مورد بحث قرار میگیرد.
- انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
- توصیه میشود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.
نویسنده:
منابع ژرفا:
نسخه انگلیسی:
فراطبیعی
نسخه ی متنی اپیزود:
مدتی پیش، یکی از دوستای مسن من دچار بیماری عصبی شده بود، تا حدی که گاهی کاملاً بیحرکت میشد. این مسئله باعث شد که من این موضوع رو با یکی از دوستای مشترکم درمیون بذارم. اما پاسخ اون برام دور از انتظار بود. اون با اطمینان به من گفت که احتمالاً موجودات غیرارگانیک روح اونو تسخیر کردن. پاسخ اون نه تنها منو شوکه کرد بلکه نشونهای از باورهایی داشت که در عصر حاضر و با پیشرفتهای علمی و پزشکی همچنان در جامعه وجود دارن. البته اون اولین نفری نبود که چنین حرفهایی تحویل من داده بود. اتفاقاً فرد دیگهای چند وقت پیش به من گفت که حتماً اون تقاص گناهاش رو میده و فرد دیگهای معتقد بود که این اثر کارماست. با این حال، جَمَعه تقصیری ندارن، بهترشو یاد نگرفتن. مثل همیشه، در مقابل شنیدن این افکار در لحظات سخت واقعاً نجاتبخش بود.
این تفکرات خطرناک هستن چرا که به جای جستجوی درمان، افراد رو با انگ زدن و برچسبهای نادرست از جامعه ترد میکنن. این برخوردها وضعیت بیمار رو وخیمتر میکنه و به جای کمک به اونا، به عنوان تهدیدی برای جامعه در نظر گرفته میشن. چنین رویکردی نه تنها مانع از بهبود فرد میشه بلکه باعث میشه که جامعه از درک و همدلی با افراد دارای مشکل روانی و عصبی دور بمونه. این تفکر نیازمند تغییره تا بتونیم به جای نادیده گرفتن یا ترسیدن، به این افراد کمک کنیم و به بهبود وضعیتشون بپردازیم.
پارکینسون یه بیماری عصبی پیشرونده هست که به دلیل تخریب سلولهای عصبی در ناحیهای از مغز به نام جسم سیاه رخ میده. این سلولها مسئول تولید دوپامین هستن که یک انتقالدهنده عصبی مهم برای کنترل حرکات بدنیه. با کاهش سطح دوپامین، بیمارا دچار علائمی مثل لرزش، سفتی عضلات، کندی حرکات و مشکل تعادلی میشن. در مراحل حاد بیماری پارکینسون، بیمارا ممکنه به وضعیتی به نام فریزینگ دچار بشن. در این حالت، فرد به طور ناگهانی قادر به حرکت نیست و به نظر میرسه کاملاً بیحرکت شده.
این حالت میتونه از چند ثانیه تا چند دقیقه طول بکشه. اگرچه بیمارا در این شرایط کاملاً زنده هستن و هوشیاری خودشون رو حفظ میکنن، اما عضلاتشون به طور موقت دچار انجماد میشه. این وضعیت به دلیل کاهش شدید دوپامین و اختلال در عملکرد مدارهای حرکتی مغز رخ میده. امروزه با استفاده از داروهایی مثل الدوپا، مشکلات حرکتی بیمارای پارکینسونی تا حد زیادی قابل کنترل شده. الدوپا به عنوان پیشساز دوپامین عمل میکنه و با افزایش سطح این انتقالدهنده عصبی در مغز به بهبود حرکات بیمارا کمک میکنه.
قبل از تجویز و مصرف الدوپا، بیمارا اغلب دچار سفتی و محدودیت شدید در حرکت بودن. اما بعد از مصرف این دارو، به تدریج حرکات اونا بهبود پیدا میکنه، هرچند این فرآیند آروم و تدریجیه. احساس بیمارا قبل از مصرف دارو اغلب شامل ناتوانی در انجام حرکات ساده و احساس یأسه، در حالی که بعد از مصرف دارو به آرومی قادر به حرکت میشن و امید به زندگی در اونا افزایش پیدا میکنه.
در گذشته نهچندان دور، افرادی که ناگهان بیحرکت میشدن یا دچار لرزشهای شدید بودن برای اطرافیانشون به شدت ترسناک و ناشناخته بود.
مردم این افراد رو به عنوان کسایی که توسط نیروهای مرموز و ماورایی تسخیر شدن، میپنداشتن. بعضی تصور میکردن که ارواح خبیث یا جادوگرها باعث این حالات میشن. این باورها چنان ریشهدار بود که این افراد رو گاهی به جادوگری متهم میکردن و به سختترین مجازاتها محکوم میکردن. خونوادهها از ترس آبرو این افراد رو پنهان میکردن یا به دعا و طلسم متوسل میشدن. متاسفانه، این سوءتفاهمها باعث میشد که بسیاری از این افراد بیگناه رنجهای بزرگی رو متحمل بشن و قربانی جهل و خرافات زمان خودشون بشن.
محاکمات جادوگری در اروپا، بهویژه در قرن 15 تا 17، در دورهای که به عنوان عصر مدرن اولیه شناخته میشه، به اوج خودش رسید. در این دوره، هزاران نفر به اتهام جادوگری محاکمه و اعدام شدن. تخمینها نشون میده که بین 35 تا 60 هزار نفر در این دوره به دلیل این اتهامات جون خودشون رو از دست دادن.
روشهای اعدام متفاوت بود. در مناطقی مثل آلمان و فرانسه، سوزوندن در آتش رایج بود، در حالی که در انگلستان و مستعمرات آمریکایی، اعدام با دار رایجتر بود. این محاکمات اغلب بر پایه اعترافات تحت شکنجه یا شواهد ضعیف بود و نشوندهندهی ترس و ناآگاهی نسبت به پدیدههای ناشناخته بود. این اعدامها در واکنش به ترس از جادوگری و تلاش برای یافتن مقصر در شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی رخ میداد.
آخرین فردی که در اروپا به جرم جادوگری اعدام شد، آنا گولدی بود که در سال 1782 در سوئیس اعدام شد. در بریتانیا، آخرین فردی که به جرم جادوگری اعدام شد جنت هورن بود که در سال 1727 اعدام شد. اروپایی که امروز به عنوان نماد مدرنیته و پیشرفت شناخته میشه، تنها دویست و خوردهای سال پیش افرادی رو به اتهام جادوگری اعدام میکرد.
این موضوع نشون میده که در همین مدت کوتاه تغییرات بزرگی در فهم و دانش بشری رخ داده. بیماریهایی که در گذشته باعث ترس و سوءتفاهم میشدن، الان به سادگی قابل درمان هستن و این نشون میده که ما چقدر پیشرفت کردیم. بسیاری از تفکرات و باورهای امروزی که هنوز در جامعه مشاهده میشن، میراث همون دوران هستن.این باورها نشوندهندهی تأثیر عمیق تاریخ و ذهنیت جمعی ما هستن. طالعبینی و استرولوژی که ریشه در تمدنهای باستانی داره، مثل باورهای مرتبط با جادوگری و نیروهای ماورایی، نمونه دیگهای از تلاش انسان برای درک و کنترل ناشناختههاست. این باورها در گذشته به دلیل عدم دسترسی به دانش علمی شکل گرفتن و در بسیاری از موارد منجر به سوءتفاهمات و تصمیمات نادرست شدن.
مثل محاکمات جادوگری در اروپا که بر اساس ترس و ناآگاهی انجام میشد و منجر به رنج و مرگ بسیاری شد، باور به طالعبینی هم از این قاعده مستثنا نیست.
در جوامع مختلف، افراد به دلیل باور به طالعبینی تصمیمات شخصی و حرفهای نادرستی اتخاذ کردن که زندگی اونها رو تحت تأثیر قرار داده. در بسیاری از موارد، اعتماد بیشازحد به طالعبینی میتونه به سوءاستفاده و فریبکاری منجر بشه، چرا که افرادی از این باورها برای کسب منافع شخصی استفاده میکنن.
باور به مسائل خرافی، از جمله استرولوژی، موجودات غیرارگانیک، روح و سایر باورهای ماورایی و طبیعی، ریشه در پیشزمینههای ذهنی ما داره که از کودکی توسط والدین، جامعه و نظامهای ایدئولوژیک مختلف در ذهن ما شکل گرفته.
کلماتی مثل ماورایی و طبیعی، فراطبیعی یا سوپرنچرال از دو بخش “فرا” و “طبیعی” یا “نچرال” تشکیل شدن. به این معنی که چیزهایی در این جهان وجود دارن که فراتر از طبیعت هستن. این موضوع هم یکی دیگه از دوگانسازیهای ذهن انسانی ماست که چیزها رو به طبیعی و فراطبیعی یا غیرطبیعی بخشبندی میکنیم.
از نگاه عرفانی نا دوگانه ، هر چیزی که در جهان هستی وجود داره کاملاً طبیعی و بخشی از طبیعت جهان هستیه. اگر خارج از محدودیتهای ذهنی بشری و با همون روش zoom out کردن ،به جهان نگاه کنیم، چه چیزی میتونه خارج از این طبیعت وجود داشته باشه؟
توجه شما رو جلب میکنم به چیزی که در بخش باورها، دربارهی نحوهی تشکیل یک باور؛که بر مبنای پرسشگری و سازوکار معناسازی در مغز انسانه توضیح دادم و همچنین نقش پیشزمینههای ذهنی در شکلگیری نگرش سطحی.
یکی از قویترین نیروهایی که ذهن ما رو به سمت پذیرش ماوراطبیعی سوق میده، چیزی هست که در علوم شناختی به نام سوگیری عاملیت (agency detection bias) شناخته میشه. این یعنی مغز ما تمایل داره پشت هر پدیدهای یک “فاعل” تصور کنه، حتی اگه هیچ فاعلی در کار نباشه.
همین سوگیری باعث میشه که وقتی در دل شب صدایی میشنویم، ناخودآگاه تصور کنیم که کسی اونجا حضور داره، حتی اگر باد باعث به وجود اومدن اون صدا شده باشه. این همون مکانیزمیه که ما رو به سمت باور به ارواح، نیروهای ماورایی، کارما و موجودات غیرارگانیک سوق میده.
مغز ما به شکلی تکامل پیدا کرده که ترجیح میده دچار اشتباه خوشآیند بشه تا اینکه با حقیقت تلخ مواجه بشه. این مکانیزم هنوز در مغز ما وجود داره و خودش رو به شکل باورهای ماوراطبیعی نشون میده. زمانی که با یه رویداد غیرقابل توضیح روبهرو میشیم، ذهن ما ترجیح میده اون رو به چیزی نسبت بده، حتی اگر اون چیز وجود خارجی نداشته باشه.
یکی دیگه از ریشههای گرایش به باورهای ماوراطبیعی، ترس از مرگ و ناتوانی ما در پذیرش ناپایداری زندگیه. مرگ برای مغز ما مفهومی دشوار و غیرقابل هضمه، چرا که ذهن ما به گونهای تکامل پیدا کرده که همیشه به آینده فکر کنه، برنامهریزی کنه و برای بقا تلاش کنه.
پذیرش این که در نقطهای از زندگی همه اینا تموم میشه و هیچ چیزی بعدش وجود نداره، برای بسیاری از انسانها غیرقابل تحمله. در نتیجه، ایدههایی مثل روح، تناسخ، زندگی بعد از مرگ و کارما به کمک میان تا این خلأ رو پُر کنه. ذهن ما به دنبال تدوامِه، همونطور که تصور پایان قطعی برای خودمون سخته، تصور پایان قطعی برای دیگران هم دشواره.
وقتی عزیزی رو از دست میدیم، احساس میکنیم که اون هنوز جایی وجود داره، که شاید روحش در اطراف ماست، یا شاید نشونههایی از اون میبینیم، یا شاید در دنیای دیگهای به زندگی ادامه بده. این موضوع باعث میشه بسیاری از ما به مفاهیمی مثل دنیای ارواح، ارتباط با مردگان و انرژیهای نامرئی ایمان میاریم.
نکته جالب اینجاست که بسیاری از باورهای ماورایی، نهتنها به دلیل نادانی بلکه بهعنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی و فرهنگی ایجاد شدن. بسیاری از نظامهای ایدئولوژیک بهطور آگاهانه یا ناخودآگاه از این باورها برای حفظ نظم اجتماعی استفاده میکنن.
مثلاً مفهوم “کارما” در بسیاری از مکاتب شرقی، نهتنها بهعنوان یک اصل اخلاقی مطرح شده، بلکه به شکلی سازمانیافته مورد استفاده قرار گرفته تا افراد رو از نافرمانی در برابر نظم اجتماعی بازداره. ایدهی کارما به افراد این پیام رو میده که اگر در این زندگی فقیر و رنجدیده هستید، این نتیجهی اعمال گذشتهی خودتونه، پس بهجای شورش، سرنوشت خودتونو بپذیرید ودر زندگی بعدی به چیزی بهتری امید داشته باشید.
به همین شکل، بسیاری از ایدئولوژیهای دیگه، باورهای ماورایی رو بهگونهای تنظیم کردن که مردم بهجای تلاش برای تغییر وضعیت موجود، خودشون رو با توجیهات فراطبیعی آرام کنن. چه این توجیهات “کارما” باشه، چه “نفرین اجداد”، نتیجه یک چیزه: پذیرش وضعیت موجود بهجای تغییر اون.
همونطور که در بخشهای قبلی در مورد سطحی نگری ،باورها و مسئولیتپذیریه غیرارادی توضیح دادم ، این باورها نهتنها از کودکی به ما القا شدن، بلکه در طول زمان با پاداشها و تنبیههای اجتماعی تقویت شدن. ذهن انسان دوست داره برای هر چیزی جوابی داشته باشه، اما واقعیت اینه که ما هنوز خیلی چیزها رو نمیدونیم. اما ندونستن چیزی به این معنا نیست که میتونیم هر جوابی رو که به ما احساس بهتری میده رو جایگزین کنیم. فقط به این دلیل که نمیدونیم دقیقاً اولین مولکولهای حیات در زمین چطور شکل گرفتن، مجاز نیستیم که بگیم ” پس حتما یک نیروی ماورایی اون رو خلق کرده.” فقط به این دلیل که درک نمیکنیم که چرا کسی بیمار شده، نمیتونیم بگیم که “کارما” یا “انرژیهای منفی” مقصرن.
علم، برخلاف باورهای فراطبیعی ، یک سیستم خودصلاحگر هست؛ معنی اگر امروز چیزی رو نمیدونه، صادقانه اعتراف میکنه که نمیدونه، اما تلاش میکنه که بفهمه. در حالی که باورهای ماورایی نه تنها به دنبال کشف حقیقت نیستن، بلکه دقیقاً همون جایی که سطحی نگری آغاز میشه، متوقف میشن.
در ابتدا، باور به مسائل ماوروطبیعی شاید به نظر برسه که به زندگی معنا میده و افراد رو از سردرگمی و ناامیدی نجات میده، اما زمانی که به عمق این باورها نگاه میکنیم، متوجه میشیم که ریشهی اونها در ناآگاهی، عدم درک کامل از پدیدهها و ترس از ناشناختههاست.
با نگاهی خردمندانه، متوجه میشیم که این باورها میتونن موانعی بر سر راه رشد فردی و جمعی باشن. من عمیقاً باور دارم که هیچ چیز ماوروطبیعی در جهان هستی وجود نداره. بلکه هر چیزی که وجود داره، بخشی از طبیعته و کاملاً طبیعی. ذهن دوگانهساز انسانی ما پدیدهها رو دستهبندی و برچسبگذاری میکنه.
چیزی که به زندگی ما معنا میبخشه در واقع ساختهی یک نظام ارزشیه، نه باور به مسائل ماوروطبیعی، چه بخواییم اسم اونها رو “روح” بگذاریم، یا “انرژی”، یا موجودات غیرارگانیک.