پرش لینک ها

خویشتنداری

در این اپیزود، مفهوم خویشتن‌داری از منظر نوروفلسفی بررسی می‌شود. تأثیر مکانیزم‌های عصبی بر توانایی کنترل تمایلات و واکنش‌های فوری تحلیل شده و نحوه تعامل دو سیستم پایین به بالا و بالا به پایین در مغز تشریح می‌شود. همچنین، نقش باورها در تنظیم واکنش‌های احساسی و رفتاری مورد بررسی قرار گرفته و چگونگی تغییر آستانه تحمل در مواجهه با چالش‌های گوناگون توضیح داده می‌شود.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

خویشتنداری

نسخه ی متنی اپیزود:

من هیچ وقت از دوش آب سرد خوشم نمیومد و هیچ وقتم فکر نمی‌کردم روزی این تنفر به یه میل شدید تبدیل بشه. حتی فکر کردن به این که به دلیلی مجبور باشم زیر آب سرد برم یا وارد استخری بشم که آبش سرده، واسه مورمور شدنم می‌شد، تا این که در مورد فواید دوش آب سرد و مکانیزم تأثیر اون بر سلامتی و تولید چربی قهوه‌ای و همچنین افزایش آمادگی جسمانی در فصل سرد اطلاعاتی کسب کردم و به این موضوع علاقه‌مند شدم. بعد از مدتی تحقیق اطلاعات جامعی در مورد cold exposure پیدا کردم که در فارسی میشه اونو به “در معرض سرما قرار گرفتن” ترجمه کرد و طولی نکشید که این موضوع به بخشی از عادت‌های روزانه‌ی من تبدیل شد. حالا بیای کمی موشکافانه دوش آب سرد یا هر نوع cold exposure که می‌تونه باعث لرزیدن شما تا حدی که نتونید اونو تحمل کنید بشه رو بررسی کنیم. پیش از اون که من اطلاعات کافی به دست بیارم، به دلیل تفکر حاکم بر جامعه و اطلاعاتی که به شکل سنتی از طرف خانواده به من منتقل شده بود، فکر می‌کردم که این سرماست که باعث سرما خوردن من میشه. بنابراین نه تنها سرما در ذهن من فایده‌ای نداشت بلکه چیزی بود که باید خودمو از اون دور نگه می‌داشتم. به عبارت دیگه من باور داشتم که سرما باعث سرما خوردن من میشه.

از طرف دیگه بدن به شکل طبیعی در مواجهه با سرما به دلیل افت دما و خطای انتظاری که قبلاً شرح دادم، با مکانیزم‌های مختلف احساس ناخوشایندی به وجود میاره، چرا که در مرز سرما قرار گرفتن برای مدت طولانی می‌تونه تهدید شدیدی برای بقا محسوب بشه و منابع ارزشمند بدن باید صرف گرم نگه داشتن بدن بشه. بنابراین احساس ناخوشایند طبیعی که مستقیماً به وجود میاره، به‌همراه پیش‌زمینه‌های ذهنی که در وسط دیگران در اختیار من قرار گرفته بود، یه درد شدید در حین مواجهه با آب سرد به وجود می‌آورد که باعث می‌شد من به سرعت پس از چند ثانیه از زیر دوش آب سرد فرار کنم. بعد از مطالعه و تحقیق، این نظام باوری دستخوش تغییر شد و باورای جدیدی طی چند ماه جایگزین شد تا من تصمیم گرفتم برای اولین بار دوش آب سرد رو امتحان کنم.

در حقیقت من بعد از مطالعه و تحقیق به این باور رسیدم که دوش آب سرد برای من مفیده و این موضوع در راستای ارزش سلامتیه که پیش‌تر در موردش کاملاً صحبت کردیم. وقتی که قطرات آب سر پوست من رو لمس کرد، همون احساس دردناک همیشه‌گی ظاهر شد و حتی یک ثانیه هم طول نکشید که یه تمایل قوی برای کنار کشیدن در من به وجود بیاد. در همین حین یه حس قوی دیگه شروع به کار کرد که من رو در جای خودم نگه می‌داشت و باعث می‌شد حتی بتونم لرزش بدنم رو کنترل کنم.

این همون موضوعیه که قبلاً به عنوان مکانیزم بالا به پایین در بخش اراده آزاد شرح دادم. مکانیزم اولی که من رو از زیر دوش کنار می‌کشید هم مکانیزم پایین به بالا نام‌گذاری می‌کنیم. حالا بیاییم ببینیم این دوتا مکانیزم چجوری با هم تعامل می‌کنن.

میکانیزم پایین به بالا  در مغز از بخش‌های ابتدایی‌تر و خودکار شروع می‌شه، مثل سیستم لیمبیک که شامل آمیگدالا و هیپوکمپ هست. این بخش‌ها مسئول پردازش اطلاعات حسی، پاسخ به تهدیدات فوری و ایجاد احساسات اولیه هستن. به عنوان مثال، وقتی قطرات آب سرد به پوست برخورد می‌کنن، گیرنده‌های حسی در پوست سیگنال‌هایی رو از طریق اعصاب محیطی به نخاع و سپس به تالاموس ارسال می‌کنن. تالاموس این اطلاعات رو به نواحی مرتبط در قشر حسی اولیه (Primary Sensory Cortex) و همچنین آمیگدالا هدایت می‌کنه که می‌تونه به واکنش‌های خودکار و ناخودآگاه مثل انقباض عضلات یا لرزش بدن منجر بشه.

در مقابل، میکانیزم بالا به پایین (Top Down mechanism) از نواحی بالاتر مغز، به‌خصوص قشر پیش‌پیشانی شروع می‌شه. این نواحی مسئول فرآیندهای پیچیده‌تری مثل تصمیم‌گیری، خویشتن‌داری، سلف-کنترل و تنظیم احساسات (Emotion Regulation) هستن. قشر پیش‌پیشانی با دریافت سیگنال‌هایی از سیستم لیمبیک و سایر نواحی مغز می‌تونه واکنش‌های پایین به بالا رو تعدیل کنه یا سرکوب کنه. به عنوان مثال، وقتی که من تصمیم گرفتم زیر دوش آب سرد بمونم، قشر پیش‌پیشانی من از طریق باورهای جدید من در مورد سرما ، با ارسال سیگنال‌هایی به آمیگدالا و هیپوتالاموس تلاش کرد احساسات ناخوشایند و پاسخ‌های خودکار بدن رو سرکوب کنه.

برای اطلاعات بیشتر در مورد مکانیسم شکل‌گیری باور در مغز هم می‌تونین به بخش منابع مراجعه کنین.
باور من در مورد سرما و تأثیر اون در اینجا نقش مهمی بازی کردن . باورها میتونن از طریق شبکه های عصبی خاص مثل شبکه های پیش فرض مغز  (default mode network) و ارتباط بین قشر پیشا‌پیشانی و هیپوکمپ واکنش‌های مغز رو تغییر دادن. زمانی که من باور داشتم سرما مضره، این باور به طور ناخودآگاه در سیستم لیمبیک فعال می‌شد و احساس درد و استرس بیشتری ایجاد می‌کرد. اما با تغییر باورها و پذیرش فواید سرما، قشر پیشا‌پیشانی تونست این پیام‌ها رو تنظیم کنه و واکنش‌هایی مثل کنار کشیدن رو کاهش بده. نقطه‌ای که ما به اون خویشتن‌داری یا سلف‌کنترل می‌گیم، دقیقاً در تعامل این دو میکانیزم شکل می‌گیره. از یک سو، سیستم پایین به بالا به دنبال اجتناب از درد و حفظ بقاست و از سوی دیگه، میکانیزم بالا به پایین واکنش‌های اولیه رو مدیریت می‌کنه.

بنابراین، اراده نه نتیجه‌ی یه انتخاب آزاد، بلکه نتیجه‌ی یه نبرد پیچیده بین این دو سیستمه. قشر پیشا‌پیشانی در اینجا به عنوان یه واسطه‌ی اصلی عمل می‌کنه و بسته به شدت سیگنال‌های پایین به بالا ممکنه در مدیریت این سیگنال‌ها موفق یا ناکام باشه. به این ترتیب، در مواجهه با آب سرد، قشر پیشا‌پیشانی باورهای جدید من رو فعال کرد و تونست به سیگنال‌های ناخوشایند از سیستم پایین به بالا پاسخ بده.

اما این فرآیند همیشه یکسان نیست. شدت سیگنال‌های پایین به بالا، مثل سرما یا درد، ممکنه گاهی قشر پیشا‌پیشانی رو شکست بده یا برعکس. همچنین من یه آستانه‌ی تحمل برای مواجهه با آب سرد دارم. اگر دمای آب بیش از حد مشخصی پایین باشه، مدت زمانی که می‌تونم زیر دوش بمونم به شدت کاهش پیدا می‌کنه. اما این موضوع با تمرین و تکرار قابل تغییره. این تغییر در آستانه‌ی تحمل، حاصل یه فرآیند پیچیده در مغز و سیستم عصبیه که شامل سازگاری‌های عصبی و تنظیمات جدید در عملکرد مغز و بدن می‌شه.

وقتی بدن به طور مکرر در معرض سرما قرار می‌گیره، سیستم عصبی خودکار( Automatic nervous system)شروع به تغییر می‌کنه. در ابتدا، سرما واکنش سیستم سمپاتیک (sympathetic nervous system) رو فعال می‌کنه که منجر به انقباض عروق خونی، لرزش عضلات و افزایش ضربان قلب می‌شه. این واکنش‌ها در پاسخ به استرس محیطی طراحی شدن. اما با تکرار مواجهه، سیستم پاراسمپاتیک (parasympathetic nervous system) به تدریج نقش برجسته‌تری ایفا می‌کنه. این به معنیه بهبود توانایی بدن در بازگشت به وضعیت تعادل و آرامش بعد از قرار گرفتن در شرایط استرس‌زا هستش .

به بیان دقیق‌تر، تمرین و تکرار باعث تغییر در تعادل فعالیت‌های نورون‌های پیش‌سیناپسی و پس‌سیناپسی در این دو سیستم می‌شه، طوری که واکنش سیستم سمپاتیک کاهش پیدا می‌کنه و اثرگذاری سیستم پاراسمپاتیک افزایش پیدا می‌کنه. این تغییرات در سیستم عصبی مرکزی هم بازتاب پیدا می‌کنن.

در قشر پیشا‌پیشانی، تمرین باعث تقویت ارتباطات سیناپسی (synaptic connections) با نواحی تنظیم‌کننده‌ی احساسات، مثل آمیگدالا (amygdala) می‌شه. این تقویت ارتباطات ناشی از فرآیندی به نام انعطاف‌پذیری سیناپسی (synaptic plasticity) هست.

انعطاف‌پذیری سیناپسی به مغز اجازه میده که به تدریج الگوهای جدیدی برای پردازش سرما ایجاد کنه و پاسخ‌های ناخودآگاه مثل درد یا استرس رو سرکوب کنه. همچنین، تمرین مکرر می‌تونه فعالیت نواحی دیگه مثل hippocampus رو هم افزایش بده. هیپوکمپ نقش مهمی در حافظه و یاد گیری داره  و به مغز کمک می‌کنه که تجربه‌های قبلی رو از مواجهه با سرما پردازش و ذخیره کنه. وقتی مغز متوجه بشه که سرما به طور منظم تهدیدی جدی برای بقا نیست، آمیگدالا سیگنالای کمتری از خطر ارسال می‌کنه و این باعث می‌شه واکنش کلی بدن به سرما متعادل‌تر بشه.

یه نکته‌ی کلیدی دیگه تغییر در شبکه‌های عصبی پیش‌فرض یا به اصطلاح “DMN” هستش. این شبکه که در مواقع استراحت و تفکر درونی فعال هستن ، نقشی مهم در ادراک ما از جهان و واکنش به اون دارند.

با تکرار مواجهه با سرما و تغییر باورها در مورد اون، این شبکه به تدریج اطلاعات جدید رو در مدل ذهنی ما ادغام می‌کنه و حساسیت به استرس سرما کاهش پیدا می‌کنه. در نهایت، این فرآیند‌ها به این معنی هستن که آستانه‌ی تحمل ما یه نقطه‌ی ثابت نیست، بلکه نتیجه‌ی تعامل بین مکانیزم‌های پایین به بالا و بالا به پایین هستش.

مکانیزم پایین به بالا سیگنال‌های اولیه و ناخودآگاه ناشی از سرما رو ارسال می‌کنه، در حالی که مکانیزم بالا به پایین از طریق پردازش آگاهانه و تغییر باورها این سیگنال‌ها رو تعدیل می‌کنه.

با تمرین و تکرار، این تعامل به نحوی تغییر می‌کنه که قشر پیشا‌پیشانی و نواحی مرتبط کنترل بیشتری بر واکنش اولیه به سرما پیدا می‌کنن و این باعث افزایش آستانه‌ی تحمل می‌شه. این تغییرات به وضوح نشون میده که قدرت اراده یا همون خویشتن‌داری، محصول یه فرآیند پویا بین این دو سیستم هستش ، نه یه انتخاب آزاد و مستقل.

این مکانیزم در باره بسیاری از رفتارها و احساسات دیگه هم صدق می‌کنه. از جمله کنترل خشم، مدیریت احساسات، مهار میل جنسی، کاهش میل به شیرینی یا مقابله با اعتیاد. توی همه‌ی این موارد، همون تعامل پیچیده بین مکانیزم‌های پایین به بالا و بالا به پایین نقش کلیدی ایفا می‌کنه.

وقتی فرد با یه محرک احساسی یا فیزیکی روبه‌رو می‌شه، مثل خشم ناشی از یه توهین یا تمایل شدید به خوردن شیرینی، سیگنال‌های پایین به بالا که اغلب از سیستم لیمبیک، به‌ویژه آمیگدالا، نشأت می‌گیرن، به طور خودکار پاسخ فوری رو تحریک می‌کنن. در مورد خشم، این پاسخ ممکنه شامل افزایش ضربان قلب، تنش عضلات و تمایل به واکنش سریع باشه. یا در مورد میل به شیرینی، سیستم پاداش مغز انگیزه‌ی قوی برای دستیابی به اون غذا ایجاد می‌کنه.

اما اینجا نقش مکانیزم بالا به پایین که عمدتاً از قشر پیشا‌پیشانی هدایت می‌شه، مشخص می‌شه.

این بخش از مغز می‌تونه سیگنال‌های پایین به بالا رو تنظیم یا سرکوب کنه. به طور مثال، در لحظه‌ای که فرد عصبانی می‌شه، قشر پیشا‌پیشانی ممکنه با یادآوری پیامد‌های منفی خشمگین شدن یا تأکید بر کنترل خود، شدت پاسخ رو کاهش بده. این فرآیند نیازمند تلاش ذهنی و صرف انرژیه و به همین دلیل، در افرادی که دچار خستگی یا استرس مزمن هستن، این مکانیزم خیلی مؤثر نیست.

در زمینه‌ی اعتیاد، تغییر آستانه‌ی تحمل و کنترل تمایل به یه ماده یا رفتار خاص، به طور مشابه به سازگاری‌های عصبی وابسته است. با تمرین و تکرار، قشر پیشا‌پیشانی می‌تونه یاد بگیره که پاسخ‌های فوری ناشی از سیستم پاداش مغز رو سرکوب کنه. این شامل کاهش حساسیت‌های گیرنده‌های دوپامینی یا dopamine receptors در نواحی مختلف مغزه که به تدریج میل به انجام رفتار اعتیاد‌آور رو کاهش میده.

با این حال، تمام این سازگاری‌ها نیازمند تمرین مداوم و ایجاد باورهای جدید هستن. تغییر باور‌های مرتبط با یه رفتار، مثل باور به مضر بودن مصرف بیش از حد قند یا پیامد‌های مخرب خشم، نقش حیاتی در موفقیت این فرآیند دارن. باور‌ها از طریق شبکه‌های عصبی مرتبط با قشر پیشا‌پیشانی و هیپوکمپ در مغز تقویت میشن و بر نحوه‌ی پردازش محرک‌های پایین به بالا تأثیر می‌ذارن.

بنابراین، همون‌طور که در مورد مواجهه با سرما توضیح دادم، این فرآیند‌ها نشون می‌دن که کنترل رفتار‌های احساسی یا تمایلات نه یه تصمیم ساده و مستقل، بلکه نتیجه‌ی یه تعامل پیچیده بین مکانیزم‌های پایین به بالا و بالا به پایین هستن. تغییر آستانه‌ی تحمل در تمام این زمینه‌ها نیازمند ترکیب تمرین، تکرار و تغییر باورهاست که به مغز این امکان رو میده پاسخ‌های اولیه رو بازنویسی کنه و رفتار‌های آگاهانه‌تر و تنظیم‌شده‌تر ایجاد کنه.

این مکانیزم‌ها به هیچ‌وجه مختص انسان نیستن و در بسیاری از حیوانات، از جمله سگ‌ها، به وضوح دیده میشن. توانایی تعامل بین این دو مکانیزم در مغز بخشی از ساختار عصبی بسیاری از گونه‌هاست و به بقا و سازگاری با محیط کمک می‌کنه.

برای مثال، در سگ‌ها، سیستم لیمبیک به عنوان بخشی از مکانیزم پایین به بالا نقش مهمی در واکنش‌های فوری مثل ترس، گرسنگی و هیجان داره. اگه یه سگ ناگهان با یه محرک تهدیدآمیز، مثل صدای بلند یا حیوان خطرناک مواجه بشه، آمیگدالا به‌لافاصله فعال شده و واکنش‌هایی مثل پارس کردن یا فرار رو شروع می‌کنه.

این پاسخ‌ها خودکار و سریع هستن و به بقای حیوان کمک می‌کنن، سگ‌ها هم می‌تونن با تمرین و تکرار این واکنش‌ها رو تنظیم کنن که نشون‌دهنده این مکانیزم بالا به پایین در اوناست. برای مثال، همون‌طور که قبل‌ها توضیح دادم، سگ من دکستر با تمرین و تکرار زیاد یاد گرفته بود که بدون جمله من در مورد شروع کردن غذا، به سمت غذاش نره. این فرآیند تربیتی به کمک قشر پیشا‌پیشانی و این انعطاف‌پذیری عصبی (neuroplasticity) اتفاق می‌افته.

در این حالت، سگ یاد می‌گیره که به محرک‌های خاص مثل فرمان صاحبش توجه کنه و واکنش‌های خودکار اولیه رو سرکوب کنه. تمرین مکرر، مثل تکرار فرمان “بشین” یا “بمون”، باعث تقویت ارتباط سیناپسی در مغز سگ می‌شه، به خصوص در نواحی مرتبط با یادگیری، مثل هیپوکمپ و قشر سینگولیت قدامی ((anterior cingulate cortex. این تقویت ارتباطات به سگ کمک می‌کنه تا الگوهای رفتاری جدید رو جایگزین واکنش‌های غریزی کنه.

به بیان دیگه، سگ با تمرین و تکرار می‌تونه یاد بگیره که حتی در برابر یه وسوسه‌ی قوی، مثل بوی غذای تازه، خودش رو کنترل کنه و صبر کنه.

این تفاوت‌ها عمدتاً به دلیل عوامل ژنتیکی و محیطی و تجربه‌ی زیسته‌ی اونا یا پیش‌زمینه‌های ذهنیشونه. برخی نژادها، مثل لابرادور، به دلیل تاریخچه‌ی پرورش برای کارهای خاص، مثل هدایت گله یا کمک به شکار، سطح خویشتن‌داری بالایی دارن. این نژادها برای انجام وظایف پیچیده، به تمرکز و توانایی کنترل تمایلات نیاز دارن.

در مقابل، برخی نژادها مثل تریرها و هاستگی‌، به دلیل طبیعت مستقل و پرانرژی، خویشتن‌داری کمتری دارن. این نژادها اغلب برای کارهای پرورش یافتن که نیاز به تصمیم‌گیری سریع و انرژی زیاد دارن و به همین دلیل ممکنه تمایل بیشتری به دنبال کردن غریزه هاشون داشته باشن.برخی نژادها مثل گلدن‌ریتریور و ژرمن‌شپرد، ترکیبی از خویشتن‌داری بالا و تمایلات غریزی هستن.این نژادها برای کار‌های مختلفی از جمله همراهی یا محافظت پرورش یافته‌اند. اگرچه خویشتن‌داری در سگ‌ها تا حد زیادی ژنتیکیه، آموزش و تربیت نقش بسیار مهمی در تقویت یا کاهش این ویژگی‌ها داره.

برای مثال، یه تریر که به درستی آموزش دیده باشه، ممکنه در برابر وسوسه‌ ترقیب مقاومت بیشتری نشون بده، در حالی که یه لابرادور آموزش‌ندیده ممکنه رفتار‌های نامنظمی از خودش بروز بده. حتی در مورد حیواناتی که رفتار‌های پیچیده‌تری ندارن، مثل موش‌ها، آزمایش زیادی نشون میده که با تمرین می‌تونن پاسخ‌های غریزی خودشون رو تنظیم کنن.

برای مثال، موش‌هایی که در معرض شرایط استرس‌زا قرار می‌گیرن و بعدش با تمرین یاد می‌گیرن که استرس رو مدیریت کنن، تغییراتی در قشر پیشا‌پیشانی و سیستم لیمبیکشون دیده می‌شه. این نوع سازگاری در حیوانات نشون میده که تعامل بین مکانیزم‌های پایین به بالا و بالا به پایین بخشی از ساختار‌های عصبی پایه بسیاری از موجوداته.

اگرچه این مکانیزم‌ها در انسان به دلیل پیچیدگی بیشتر مغز، به خصوص در قشر پیشا‌پیشانی، عملکرد پیچیده‌تر و انعطاف‌پذیری بیشتری داره، اصول اولیه‌ی این سیستم‌ها در همه‌ی پستانداران و بسیاری از گونه‌های دیگه وجود داره. این واقعیت نشون میده که تنظیم رفتار و تغییر آستانه‌ی تحمل، بخش بنیادی از بقای گونه‌های زنده هست و به اونا کمک می‌کنه در محیط‌های مختلف سازگار بشن.

قشر پیشا‌پیشانی انسان نسبت به کل مغز، یکی از بزرگ‌ترین‌ها در بین پستاندارانه. در انسان این بخش حدود 25 تا 30 درصد از قشر مخ رو تشکیل میده، در حالی که در سایر پستانداران، مثل سگ‌ها و گربه‌ها، این نسبت خیلی کمتر و در حدود بین 5 تا 10 درصده. حتی در بین میمون‌ها که به انسان‌ها نزدیک‌تر هستن، این نسبت بسیار کمتر از انسان‌هاست.

از نظر اندازه‌ی مطلق، برخی گونه‌ها مثل نهنگ‌ها و فیل‌ها قشر پیشا‌پیشانی بزرگ‌تری دارن، چرا که مغز اونا به طور کلی بزرگ‌تره. به عنوان مثال دلفین ها به دلیل اندازه کلی مغز قشر پیشا‌پیشانی هجیم تری دارند اما چیزی که قشر پیشا‌پیشانی انسان رو متمایز می‌کنه، نسبت بالای این بخش به کل مغز و همچنین پیچیدگی ارتباطات عصبی اونه، نه اندازه‌ی مطلق.

قشر پیشا‌پیشانی انسان دارای یک چگالی سیناپسی بسیار بالایه و با بخش‌هایی مثل سیستم لیمبیک، تالاموس و قشر حسی ارتباطات گسترده‌ای داره. این ارتباطات به مغز امکان یکپارچه‌سازی اطلاعات رو میده و مسئول توانایی‌های پیچیده‌تری مثل تفکر انتزاعی، برنامه‌ریزی بلندمدت و خودآگاهیه.

اگرچه حیوان‌های دیگه هم قشر پیشا‌پیشانی دارن، در شامپانزه‌ها قشر پیشا‌پیشانی نسبت به کل مغز نسبت بزرگ‌تریه و توانایی‌هایی مثل استفاده از ابزار و رفتارهای اجتماعی پیچیده رو ممکن می‌کنه. اما پیچیدگی و عملکرد اون با انسان قابل مقایسه نیست .

در گونه‌هایی مثل سگ‌ها و گربه‌ها، قشر پیشا‌پیشانی کوچک‌تره و پیچیدگی خیلی کمتری داره و عمدتاً برای پاسخ‌های ابتدایی به محرک‌ها به کار میره. بنابراین، انسان از نظر نسبت قشر پیشا‌پیشانی به کل مغز و پیچیدگی عملکرد این بخش کاملاً متمایزه.

این ویژگی‌ها مسئول خویشتن‌داری، تصمیم‌گیری‌های پیچیده و بسیاری از توانایی‌های شناختیه که انسان رو از سایر پستانداران متمایز می‌کنه.

هر گونه اختلال در ایجاد تعادل بین این دو مکانیزم می‌تونه آثار مخربی به وجود بیاره. چه افرادی که خویشتن‌داری بیش از حد زیادی دارن، و چه افرادی که به دلایل متعدد خویشتن‌داری بسیار پایینی دارن.

یکی از نمونه‌های خویشتن‌داری افراتی ، اختلالی به نام بی‌اشتهایی عصبی یا (anorexia nervosa). این اختلال به دلیل تنظیم نادرست سیستم پاداش مغز و عملکرد غیرعادی قشر پیشا‌پیشانی ایجاد می‌شه.

افرادی که دچار این اختلال هستن، اغلب خویشتن‌داری شدیدی در مورد غذا خوردن از خودشون نشون میدن، حتی اگه این رفتار به قیمت مرگ اون‌ها تموم بشه.

یه مورد واقعی که در مجلات پزشکی ثبت شده، دختری 23 ساله بود که علی‌رغم وزن بسیار پایین و هشدارهای شدید پزشکی، همچنان از خوردن غذا امتناع می‌کرد، چرا که باور داشت اضافه وزن پیدا می‌کنه.

این سطح از خویشتن‌داری در نهایت به نارسایی قلبی و مرگ اون منجر شد. اختلال وسواس (Obsessive-Compulsive Disorder) هم نمونه‌ای از مشکل در کنترل رفتاره.

در این افراد، قشر پیشا‌پیشانی، به ویژه نواحی مربوط به قشر اربیتوفرونتال (Orbitofrontal Cortex)، به طور مداوم سیگنال‌های خطا ارسال می‌کنه، حتی زمانی که نیازی به اصلاح یا تغییر رفتار نیست. این اختلال باعث می‌شه افراد رفتارهایی تکراری و غیرمنطقی، مثل شستشوی مکرر دست یا بررسی بیش از حد، قفل در رو انجام بدن ، چراکه نمیتونن این تمایلات رو کنترل کنن . تمام این موارد به یک نکته اصلی اشاره دارن ،سیستم پاداش و تنبیه مغز، که به شدت تحت تأثیر ژنتیک، نظام‌های ارزشی و محیط قرار داره، نیازمنده‌ی یه تعادل پایداره. وقتی این تعادل مختل بشه، چه در اثربی توجهی و نبود پاداش و تنبیه کافی و چه به دلیل تنبیه بیش از حد یا سرکوب مداوم، سیستم مغز نمی‌تونه به درستی کار کنه و مشکلاتی در خویشتن‌داری، تصمیم‌گیری و تنظیم احساسات بروز می‌کنه.

در مواردی که والدین یا سیستم آموزشی به کودکان هیچ‌گونه بازخوردی درباره‌ی رفتارشون نمیدن، مغز کودک یاد نمی‌گیره که رفتارهای مطلوب یا نامطلوب رو تشخیص بده.

این موضوع به اختلال در عملکرد سیستم پاداش مغز منجر می‌شه، به طوری که کودک نمی‌تونه مرزها یا پیامدهای رفتارش رو درک کنه و هیچ خویشتن‌داری در اون شکل نمی‌گیره.

در مقابل، والدین یا سیستم‌های آموزشی که بیش از حد تنبیه می‌کنن، باعث تروما روانی و اختلال در عملکرد قشر پیشا‌پیشانی یا سیستم لیمبیک میشن.این کودک‌ها در آینده ممکنه دچار اضطراب مزمن و رفتارهای اجتنابی یا حتی اختلالات وسواسی بشن. از سوی دیگه، نمونه‌هایی مثل راهب‌ها و مرتاض‌هایی که سیستم‌های مغزشون رو از طریق تمرینات شدید ذهنی و فیزیکی به شکل افراطی تربیت می‌کنن، نشون میده که حتی تمرکز بیش از حد بر کنترل می‌تونه تعادل رو به هم بزنه.

در چنین مواردی، سیستم پاداش مغز ممکنه سرکوب بشه و زندگی طبیعی همراه با لذت‌ها و هیجان‌های روزمره مختل بشه.

کلید این موضوع در تعادله، نه بی‌توجهی مطلق و نه کنترل افراطی. یه سیستم تنبیه و پاداش سالم باید بتونه رفتارهای مطلوب رو تقویت کنه و رفتارهای نامطلوب رو به صورت منطقی و متعادل اصلاح کنه.

این تعادل به مغز اجازه میده که از طریق ارتباطات عصبی، الگوهای پایداری برای تنظیم احساسات و خویشتن‌داری ایجاد کنه، بدون اینکه سیستم‌های پایین به بالا یا بالا به پایین رو تحت فشار غیرطبیعی قرار بده.

پیام بگذارید

سیزده + 7 =