پرش لینک ها
مشاهده
بکشید

انتظار و خطای پیش‌بینی

در این اپیزود، به تحلیل و واکاوی مفهوم “انتظار” و “خطای پیش‌بینی” می‌پردازیم. همچنین به چگونگی تأثیرگذاری این انتظارها بر نحوه درک و تفسیر ما از اطلاعات و تجربیات مختلف خواهیم پرداخت.
این اپیزود به شما کمک می‌کند تا درک عمیق‌تری از نیازهای مغز انسان برای پیش‌بینی و مدیریت وظایف گوناگون کسب کنید و دریابید چگونه خطاهای پیش‌بینی می‌توانند بر واکنش‌ها و احساسات ما تأثیر بگذارند.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

انتظار و خطای پیش‌بینی (علی)

لینک های مرتبط با اپیزود:

اپیزودهای مرتبط در پادکست دارما:

نسخه ی متنی اپیزود:

پیشنهاد می کنم اگر اپیزود راز خوشبختی که در مورد مکانیزم لذت و رنج هستش رو در سری مسیر گوش نکردید قبل از گوش دادن به این اپیزود اونو گوش بدید. در این کتاب من همون بخش‌هارو با کمی اضافه و کم آوردم ولی اینجا دوباره ضبطش نکردم چون در اپیزودهای مسیر راجبش صحبت کردم بنابراین خودتون گوشش بدید.

تو این کتاب ممکنه به جای کلمه‌ی “انتظار” از کلمه‌ی “پیش‌بینی” به صورت جایگزین‌پذیر استفاده کنم که مقصود از پیش‌بینی “آن‌چه انتظار می‌رود رخ دهد” هستش. انتظار معادل Expectation در زبان انگلیسی و “پیش‌بینی” معادل Prediction هست.

تو این بخش می‌خوام موضوع مهم خطای انتظار/پیش‌بینی که از این پس به کرات استفاده خواهم کرد رو هم توضیح بدم.

همونطور که تو بخش‌های قبلی گفتم، مهم‌ترین وظیفه‌ی مغز بعد از حفظ بقا، پیش‌بینی هست که اون هم چیزی جز بخش اعظمی از فرایند بقا نیست.

مغز ما به صورت مداوم یه چرخه‌ای رو که از این پس من اون رو “مسیر پاداش” (معادل Reward Pathway در زبان انگلیسی) می‌نامم، اجرا می‌کنه که شامل پیش‌بینی، دریافت پاداش هرچند کوچک در ازای پیش‌بینی صحیح و دریافت درد هرچند کوچک در ازای پیش‌بینی اشتباه هست. میزان پاداش و درد تو این مسیر به فاکتور‌های زیادی بستگی داره که تو بخش‌های قبلی با تشبیه یک ماتریس چند بعدی توضیح دادم. به عبارت دیگه پاداش و درد تو فضای آگاهی و بر بستر پیش‌زمینه ظاهر می‌شه، بنابراین همونطور که توضیح داده شد، یه فرایند پیچیده هست. اینجا سعی می‌کنم با ذکر چند مثال، این مسیر رو تا حد امکان ساده و قابل درک ارایه بدم.

مثل این می‌مونه که من سمفونی ۹ بتهوون رو برای اینکه به شما تصویری از الگوی موسیقی بدم با سوت یا پیانو‌ی شخصی‌ام بزنم. اگه با این سمفونی آشنایی داشته باشید قطعا به پیچیدگی‌های اون واقف هستید.

این قطعه تو زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف دنیا شناخته شده و اغلب به صورت ساده‌شده تو پیانوهای اسباب‌بازی و کتاب‌های آموزش موسیقی برای کودکان به کار می‌ره. همچنین تو کارتون‌ها و برنامه‌های کودک، این موسیقی اغلب برای ایجاد حس خوشبختی و همدلی به کار رفته. ترانه‌ای که شیلر نوشت و بتهوون اون رو به موسیقی تبدیل کرد، پیامی جهان‌شمول داره که توش از خوشی و دوستی سخن می‌گه، همین باعث شده این قطعه به واسطه‌ی فراگیری و سادگی ملودیکش، تو ذهن‌ها ماندگار بشه.

قطعا مکانیسم لذت تو مغز انسان خیلی پیچیده است و ساده‌سازی و ساده‌انگاری اون چه از نظر علمی و چه از نظر فلسفی مشابه ارائه‌ی نسخه ساده شده سمفونی ۹ در اسباب بازی بچه هاست. من تو این کتاب به کرات از ارکستر و سمفونی ۹ بتهوون به شکل استعاری از مغز و سیستم عصبی استفاده خواهم کرد.

اگه شما هم مثل من به قهوه علاقه داشته باشید، همیشه دنبال این هستید که کافه های جدید پیدا کنید و قهوه‌های با کیفیت اونارو امتحان کنید و براشون یه ریو بنویسید.

هر باری که من به شهر جدیدی سفر میکنم، پیدا کردن کافه های خوب تو اولویت من قرار می‌گیره. مغز من دستور می‌ده تا اول لیستی از کافی‌شاپ‌های خوب پیدا کنم و عکس‌های اون‌هارو با دقت چک کنم و نقد مشتریان رو بخونم . با این کار من یه انتظار اولیه تو ذهنم شکل می‌گیره. به عنوان مثال یه کافی شاپ با ۵ چراغ روشن و چند هزار ریویو مثبت می‌تونه خیلی جذاب باشه، به خصوص که عکس‌هایی از کروسان‌های فرانسوی لایه‌لایه تو این عکس‌ها دیده بشه . اینکه چقدر از این توقع رو می‌شه اندازه‌گیری کرد کار خیلی سختیه، بنابراین وارد این موضوع نمی‌شم.

حالا فرض کنید با این توقع وارد این کافه بشید و یه کاپوچینو به همراه یه کروسان سفارش بدید. تجربه‌ی من از خوردن این ترکیب وسوسه‌انگیز کاملاً بستگی به انتظاری داره که من با دیدن عکس‌ها و خوندن کامنت‌ها ساعتی پیش تو ذهنم شکل دادم. موضوع به این ختم نمی‌شه بلکه داستان خیلی پیچیده‌تر از اونه که بشه تصور کرد. اینکه من دیشب چطور خوابیدم. آیا این اولین قهوه‌ی روز من هست یا هنوز چشم باز نکرده طبق معمول یه امریکانو دابل نوش جان کردم. اینکه آیا این اولین وعده‌ی روز من هست یا قبل از اون چیزی خوردم و هزاران فاکتور دیگه مثل اخبار و روابط اجتماعی در روز‌های گذشته و سطح اضطراب من همگی دست به دست هم داده و یه تجربه رو از خوردن کروسان و قهوه به ارمغان می‌آره که من همه‌ی اون رو به اختصار پیش‌زمینه نامیدم. بنابراین پیش‌زمینه نقش کلیدی تو نحوه‌ی برآورده شدن یه انتظار ایفا می‌کنه.

اگه طعم و کیفیت این کروسان مطابق انتظار من باشه٬ پاداشی رو مبنی بر “رضایت” دریافت می‌کنم. حالا اگه این کروسان نسبت به کروسان‌های قبلی که من خوردم کیفیت بهتری داشته باشه، فرایندی تو مسیر پاداش اتفاق می‌افته که من اون رو از این پس “رضایت فراتر از حد انتظار” مینامم (معاد‌ل-Over-Satisfaction در انگلیسی). حالا اینکه کیفیت بهتر چیه، موضوعی هست که باید بهش جداگانه پرداخت.

در اینجا فرض کنید کیفیت بهتر به منزله‌ی لذت بیشتری هست که خورد شدن تیکه‌های کروسان کره‌ایه داغ و ترد و تازه از تنور درآمده دهان بوجود می‌آره.

(اگه فقط با شنیدن همین یه جمله بزاغتون ترشح شده، می‌تونید به یاد ایوان پاولو برای کشف واکنش پاولوی، یه دقیقه سکوت کنید).

شما نه تنها یه کامنت فوق‌العاده برای این کافی شاپ می‌نویسید بلکه تمام روز درباره‌ی برگشتن روز بعد به این کافی شاپ و آب شدن کروسان کره‌ای تو دهنتون رویاپردازی می‌کنید تا جایی که به خاطر این موضوع سفرتون رو به شهر بعدی عقب میندازید.

حالا اگه کیفیت کروسان همونی باشه که انتظار داشتید، به شکل معقولی از طعم قهوه و کروسانتون لذت می‌برید ولی دیگه نیازی به تغییر برنامه سفر نمی‌بینید.

حالا بیاید عکس قضیه رو در نظر بگیریم. متأسفانه نه تنها قهوه‌ای که این کافی‌شاپ ارائه می‌ده، قهوه نامرغوب ربوستای مونده‌ی برزیلیه و باریستا شیر رو جوشونده و با حجم عظیمی کف داخل فنجون شما ریخته بلکه کروسان هیچ شباهتی به کروسان کره‌ای فرانسوی مورد انتظار شما نداره و بیشتر طعم نون فانتزی نامرغوب می‌ده. اینجا تجربه‌ی “نارضایتی” تو فضای آگاهی شما ظاهر می‌شه که من اون رو خطای انتظار (Expectation Error) یا خطای پیش‌بینی (معادل Prediction Error) می‌نامم و به صورت جایگزین‌پذیر تو کتاب استفاده می‌کنم. این احساس ناخوشایند همون دردی هست که در ابتدای این بخش گفتم. این احساس ناخوشایند یا درد٬ درواقع بخشی از مسیر پاداش هست که ما رو به تکرار یه عمل یا خودداری از تکرار اون وا می‌داره. احتمالاً تو این شرایط اگه کلاه گران‌قیمتتون رو هم تو این کافه جا بذارید، هرگز برای برداشتنش برنمی‌گردید، چه برسه به امتحان مجدد قهوه و کروسان نامرغوب این کافی‌شاپ ۵ ستاره‌ی تقلبی که لایق یه ریویوی خیلی بد هست. حالا شرایطی رو در نظر بگیرید که شما همین کافه رو به شکل اتفاقی پیدا کرده باشید و هیچ چیزی راجع به اون نخوانده باشید. اگه این کافه حتی کیفیت پایین مثال قبل رو هم ارائه بده، اونچه شما از خوردن قهوه و کروسان نامرغوب تجربه می‌کنید، بارها قابل تحمل‌تر از دردی هست که با خوندن کامنت‌های مثبت و عکس‌های هوس‌انگیز تقلبی تجربه کردید.

اثر انتظار به این موارد ختم نمی‌شه بلکه تو هر لحظه از زندگی ما جاریه. خیلی از دردهایی که ما روزانه تجربه می‌کنیم به خاطر همین خطای پیش‌بینی هستش. از لحظه‌ی بیدار شدن تا به خواب رفتن، ما به صورت مداوم تو این مسیر در حال حرکتیم. وقتی که بعد از ورود به سرویس بهداشتی می‌فهمید آب قطع شده یا قهوه‌تون تموم شده و مجبورید مسیر خونه تا محل کار رو خماری بکشید، یا مسائل بزرگتر مثل چالش‌های مالی یا دسته و پنجه نرم کردن با یه بیماری غیرمنتظره. هر جایی که مکالمات ذهنی ما با “من توقع دارم” یا “من انتظار داشتم” شروع بشه، این خطای پیش‌بینی ممکنه بروز کنه. هر باری که متوجه اشتباهتون می‌شید، درد کوچک ذهنی رو تجربه می‌کنید که شما رو تومسیر اصلاح خطا سوق می‌ده تا جایی که به الگوی جدید کاملاً عادت کنید و اون رو به صورت خودکار انجام بدید. دقیقاً برای همینه که به کار بستن عادت‌های جدید نیازمند شکیبایی و تکرار و تحمل درد ناشی از اون داره.

برای اینکه درک کنیم این مسیر چقدر می‌تونه جزئی باشه، کافیه چند روز ساعت مچی‌تون رو روی دست دیگرتون ببندید یا جای چیزی رو تو خونه تغییر بدید. جای آیکون‌های گوشیتون رو تغییر بدید یا برای بیشتر کردن چالش، گوشی رو همراه خودتون نبرید تا مغزتون برای جبران ‌این خطای انتظار احساس ناخوشایند زیادی رو تو ذهنتون ایجاد کنه.

هر باری که یه چیز جدید یادمی‌گیرید، خواه یه فعالیت فیزیکی مثل ورزش جدید باشه تا یه فعالیت ذهنی مثل یادگیری یا یه فعالیت ترکیبی مثل نواختن ساز، تو تمام طول یادگیری درد ناشی از خطای انتظار رو تجربه می‌کنید تا وقتی که به اون مسلط بشید و بابت پیش‌بینی درست پاداش بگیرید. داشتن امید به دریافت پاداش در آینده، مثل یه نیروی محرکه برای انسان عمل کرده و درد ناشی از تکرار خطا رو التیام میده.

اگه من سهواً موقع گرفتن قهوه تو صف اون رو روی لباس شما بریزم، در کسری از ثانیه توقعی برای طلب بخشش تو ذهن شما بوجود میاد.

از دوران کودکی ما بارها و بارها با کلمه‌ی بخشش آشنا شدیم و این مفهوم به صورت مکرر به ما آموزش داده شده. همگی ما روزانه از کلمه‌ی “ببخشید” به اشکال گوناگون استفاده می‌کنیم. از همون اوایل زندگی، یاد گرفتیم که عذرخواهی کنیم و کسانی رو که به هر نحوی باعث رنجش ما می‌شن، ببخشیم. این آموزش‌ها به مرور زمان وارد نظام ارزشی ما شده.

همونطور که ما یادگرفتیم و تمرین کردیم که ببخشیم، به شکلی همزمان با اون توقعی برای شنیدن طلب بخشش هم در ما شکل گرفته.

اگه در حینی که شما سعی می‌کنید با دستمال کاغذی قهوه رو از روی پیرهنتون پاک کنید و با باز کردن دکمه‌هاتون (البته تا حد مجاز و متعارف مکانی که توش زندگی می‌کنید) اثر سوختگی ناشی از امریکانوی ۸۰٪ ربوستای داغ رو کم کنید، من بدون اعتنا به راه خودم ادامه بدم، شما بدون درنگ با یه خطای انتظار مواجه می‌شید. ذهنتون برای به تعادل رسوندن این بی‌عدالتی دست به کار می‌شه و احساس خشم به همراه نمود‌های فیزیکی افزایش ضربان قلب، انقباض عضلات و تغییر تو ریتم تنفس ظاهر می‌شه. شما تصمیم می‌گیرید که بر سر من فریاد بزنید و دستانتون رو مشت کنید و آماده‌ی می‌شید تا مشتی نثار چونه‌ی من کنید. حالا اگه به جای بی‌اعتنایی من، به شکل مهربانانه‌ای چند بار از شما معذرت‌خواهی بکنم و بعد هم براتون یک قهوه جدید بگیرم و هزینه‌ی خشکشویی کت و شلوار شمارو تمام و کمال پرداخت کنم، مغز شما دیگه به سرعت دستوری برای خلع سلاح اعلام می‌کنه چون عدم تعادل با عذرخواهی و پرداخت خسارت جبران شده. به همین ترتیب درد ناشی از خطای انتظار با یکی از دو روش فریاد-مشت‌زنی یا طلب بخشش-جبران خسارت به تعادل رسیده و التیام می‌یابه. اگه هیچ‌کدوم از این اتفاقات نیفتند، ذهن شما باید روش دیگه ای رو برای به تعادل رسوندن انتخاب کنه. تو این حالت یه مکالمه‌ی درونی ممکنه به داد شما برسه “عجب آدم بی‌ملاحظه‌ای بود” یا در حالت دیگه “احتمالاً روز سختی داشته” یا “بهترشو یاد نگرفته” و اگه این موضوع رو به خودتون نسبت بدید و عقاید خاصی داشته باشید “حتماً به خاطر بی‌اعتنایی به فقیری که چند دقیقه پیش درخواست کمک کرد لایق این بودم.” تو هر کدوم از این حالت‌ها، ذهن در حال برقراری این تعادل خواهد بود.

تو مثال کروسان نامرغوب این تعادل ممکنه با پس دادن کروسان و نوشتن یه نقد بد، یه شکایت به مدیر کافه یا حتی در حد غر زدن به پارتنرتون اتفاق بیفته یا به نحو دیگه‌ای با یه مکالمه‌ی درونی مثل “به هر حال نمی‌شه از کروسان پرتغالی انتظار زیادی داشت” یا “احتمالاً سرآشپزشون کرونا گرفته بوده و نان‌وای محل کروسان‌ها رو پخته” این عدم تعادل رو التیام بدید. رفتار‌هایی مثل غیبت کردن، غر زدن و صحبت با دوستان و اقوام و همسایه‌ها تو صف نون تو خیلی از موارد التیام‌بخش و تراز کننده این عدم تعادل هست.

حالا اگه به‌ جای پرداخت هزینه خشک شویی من چند میلیون تومن به حسابتون واریز کنم و بعد هم شما رو به شام دعوت کنم و سر میز شام یه گوشی آیفون بهتون هدیه بدم، چه اتفاقاتی تو ذهنتون می‌افته؟ این کاملا بسته به پیش زمینه‌های ذهنی شما داره ولی قاعدتا من با این کار یه عدم تعادل دیگه ایجاد کردم که احتمالاً نه تنها ریختن قهوه رو کامل جبران کرده بلکه شما احساس می‌کنید مدیون من هستید و باید به نحوی این دین رو ادا کنید. می‌تونید پیشنهاد من رو قبول نکنید و از عواقب مدیون بودن خودتون رو رها کنید یا با در آغوش کشیدن و صدها بار تشکر از من، کمک به خیریه یا ایجاد یه مکالمه‌ی درونی مثه “من همیشه می‌دونستم لایق چنین چیزی تو زندگیم هستم.” تعادل رو تاحدی برقرار کنید یا ممکنه یاد فالگیری بیفتید که یه تحول عظیم رو تو زندگیتون پیش‌گویی کرده بود و بیش از پیش به این مسائل خرافی ایمان بیارید. تعداد احتمالات بر حسب پیش‌زمینه‌های ذهنی هر فرد می‌تونه بی‌شمار باشه.

هر بار که از ناسزاهای روزمره استفاده می‌کنید، به نحوی سعی‌ در برقراری این نابرابری دارید. همچنین تو شرایطی که نابرابری کمی بیشتر از حد معمول هست، عقاید و باور‌های عمیق شما می‌تونه نابرابری رو تا حد زیادی متعادل کنه.

گاهی درد ناشی از خطای پیش‌بینی اونقدر زیاده که می‌تونه آدم رو از پا دربیاره. حتی می‌شه گفت دردی که فرد معتاد در زمان عدم مصرف تجربه می‌کنه که اونو به سمت تجربه مجدد سوق می‌ده، ناشی از این خطای پیش‌بینی هست که در ادامه توضیح خواهم داد.

اگه میزان این عدم تعادل اون‌قدر زیاد باشه که حتی قصاص و دادگاه و جبران خسارت به روش‌های مدرن هم نتونه درد ناشی از اون رو التیام بده، در این صورت این درد شدید می‌تونه به اون‌چه ما امروزه PTSD (اختلال پس از حادثه) می‌نامیم بیانجامه که در بخش بعد مفصل توضیح میدم.

این عدم تعادل فاحش رو می‌شه به یه وام بانکی تشبیه کرد که شما چون توان برابرسازی و پرداخت وام رو به یکجا ندارید، مجبور هستید اون رو به آهستگی تسویه کنید. حالا اگه در طی پس دادن وام اول مجبور بشید پول قرض کنید که بتونید بخشی از وام رو تسویه کنید، در این شرایط شما خودتون رو به شکل تو در تو مغروض کردید و این چرخه می‌تونه ادامه پیدا کنه. فردی رو تصور کنید که تو کودکی در یه حادثه تصادف رانندگی یا جنگ دچار تراما با ضربه‌ی شدید روحی شده. حالا این فرد برای تسکین بخشی از درد این عدم‌تعادل به الکل یا مواد مخدر روی میاره.

اکنون این فرد با مصرف الکل یا مواد شاید به ظاهر درد رو تسکین داده باشه ولی نه تنها نابرابری از بین نرفته بلکه میزان اون با مصرف این مواد افزایش یافته. تو حین مصرف الکل رانندگی کرده یا تو یه دعوای خیابانی یه فاجعه به بار میاره و این چرخه‌ی معیوب می‌تونه تا ابد ادامه پیدا کنه.

من به این شرایط که مجموعه‌ی بین جایگشت‌های پیش‌زمینه‌های ذهنی هست از این پس شرایط ذهنی معادل State Of Mind می‌گم.

مغز نه تنها اتفاقات بیرونی رو پیش‌بینی می‌کنه بلکه به صورت مداوم تمام اونچه تو بدن رخ‌ می‌ده رو پیش‌بینی می‌کنه. حالا وقتی که سطح یه مولکول بخصوص تو خون یا سیستم عصبی پایین‌تر از حد انتظار باشه، این درد ما رو به سمت جبران (یا به تعادل رسوندن) این کاستی سوق می‌ده. خیلی از احساسات ناخوشایندی که ما تجربه می‌کنیم و به شکل تغییر خلق، زودرنجی یا اضطراب و افسردگی بروز می‌‌کنه، حاصل عدم تعادل در مواد مورد نیاز بدن، عدم خواب کافی، ناکافی بودن نور خورشید و عدم فعالیت فیزیکی کافی (و صدها مورد مشابه دیگه) هست. این عدم تعادل می‌تونه با احساس ناخوشایندی همراه باشه و تکرار اون‌ به مدت طولانی می‌تونه به بیماری‌های مزمن ختم بشه. مصرف الکل و مواد سطح این نابرابری مولکولی رو به شکل فاحشی افزایش می‌ده و درد ناشی از عدم مصرف که اون رو اعتیاد نام‌گذاری می‌کنیم همون دردی هست که شما رو به متعادل‌سازی مولکولی وادار می‌کنه.

وقتی که برای یه سفر مجبور شدم چندین ساعت بی‌خوابی رو تحمل کنم، تو شرایطی که به مدت چند روز تغذیه سالم و فعالیت فیزیکی هم نداشتم و همه‌ی اینا تو طول زمستون و تو وضعیت آب و هوایی ابری و بارونی اتفاق افتاده بود. تو این شرایط من تو تمام روز احساس افسردگی به همراه رنجش‌پذیری و کلافگی رو تجربه می‌کردم و از طرف دیگه با مصرف بیشتر کافئین و پرخوری سعی داشتم این احساس خلق پایین و بی‌حوصلگی و‌ خستگی مفرط رو جبران کنم. این ترکیب حولناک شرایط ذهنی به راحتی می‌تونه هرکسی رو وارد یه سیکل معیوبی کنه که حتی ممکنه چندین سال طول بکشه و صدمات جبران‌ناپذیری به جا بذاره.

وقتی که بخش مشخصی از بدن آسیب می‌بینه، این درد هست‌ که ما رو به مراقبت و درمان وادار می‌کنه ولی وقتی که این صدمه مربوط به تعادل مولکولی بدن هست، موضوع پیچیده‌تر می‌شه. مبهم بودن درد که کاملاً هم طبیعی هست به خاطر اینکه عدم تعادل مولکولی هیچ مکان مشخص فیزیکی تو بدن نداره، باعث دشوار شدن تشخیص و در پی اون پیچیدگی درمان می‌شه که نیازمند آزمایشات متعدد و مکرر و انواع تصویر‌برداری و بررسی‌های دقیق هست. از این رو طراحی و رعایت یه برنامه‌ی شخصی برای هر فردی لازمه. این برنامه شخصی که بر پایه سبک زندگی و در راستای ارزش‌های شما طراحی می‌شه رو از این پس “چرخه‌ی تعادل” مینامم. چرخه بودن اون به خاطر این هست که به شکل روزانه تکرار شده و کلمه‌ی تعادل نشون‌دهنده‌ی هدف اجرای این چرخه هست. چرخه‌ی تعادل یه فرمول و دستورالعمل واحد نداره بلکه هرکسی باید اون رو در مسیر نظام ارزشی و فلسفه‌ی زندگی خودش طراحی کنه. چرخه‌ی تعادل شخص من شامل ۱۰ آیتمه اصلیه که سعی می‌کنم به صورت روزانه اونو مرور کنم و همیشه اون رو پس از هر تجربه‌ی ناخوشایندی به‌روز کنم.

این ۱۰ آیتم که به جزئیات اون وارد نمی‌شم ولی برای خودم خیلی دقیق کردم، عبارتند از:

۱- خواب کافی و با کیفیت با کمترین اختلال

۲- در معرض نور خورشید بودن به شکل روزانه

۳- فعالیت ورزشی روزانه مقاومتی، هوازی، تعادلی و کششی

۴- تغذیه سالم متعادل با کیفیت با کمترین میزان مواد فراوری شده، قند و کربوهیدرات ساده به همراه روزه‌ی متناوب

۵- کمینه کردن مصرف کافئین و محدود نمودن اون به ساعات اولیه روز

۶- دور موندن از شبکه‌های اجتماعی، الکل و مواد مخدر و داشتن ساعات پرهیز دیجیتالی روزانه

۷- روابط عاطفی و اجتماعی معنی‌دار

۸- حضور در طبیعت به صورت روزانه و گذراندن وقت تو فضای بدون سقف

۹- کار معنی‌دار در جهت ارزش‌ها، افزایش دانش و یادگیری مهارت‌های جدید

۱۰- مراقبه، خودشناسی، بازنگری ارزش‌ها و فلسفه‌ی زندگی

واضحه که آیتم‌های شما می‌تونه کاملاً متفاوت و خیلی بیشتر یا کمتر باشه. مهم اینه که طراحی این چرخه‌ی تعادل و بازنگری اون به بخشی از عادت‌های روزانه شما تبدیل بشه. همچنین من هیچ‌وقت نمی‌تونم به شکل کامل تمام این آیتم‌ها رو تو حالت بهینه و تعادل قرار بدم، چنانکه تو مثال سفر اشاره کردم ممکنه به خاطر یه سفر یا یه اتفاق پیش‌بینی نشده ریتم همیشگی خواب یه یا چند شب تغییر کنه.

تو این شرایط نهایت سعی خودم رو می‌کنم تا با متعادل نگه‌داشتن گزینه‌های دیگه مثل تغذیه، کافئین و نور خورشید و غیره، خطای انتظار رو به حداقل برسونم تا هرچه زودتر بتونم ریتم خواب رو به حالت قبل برگردونم. آگاهی به چرخه‌ی تعادل و بازبینی مداوم اون نکته‌ای هست که نیازمند توجه هست، به خصوص‌ وقتی که قهوه و کروسان و بستنی تمام محتوای آگاهی ذهن شما رو پر کنه، توجه به این لیست خیلی دشوارتر هم می‌شه. اگه تصویر این قهوه و کروسان و بستنی محتوای آگاهی باشه، اونچه شدت وسوسه رو تو شما تعیین می‌کنه پیش‌زمینه ها‌و‌شرایژ ذهنی هستن. استرس، تغییرات هورمونی، رژیم غذایی و صدها فاکتور دیگه می‌تونه الگوی ظاهر شدن محتوا بر بستر پیش‌زمینه رو تو فضای آگاهی تغییر بده. از این روست که تصور یه چیز مطلوب نه تنها تو افراد مختلف متفاوت هست بلکه تو یه فرد مداوم تغییر می‌کنه.

اگر فکر می‌کنید که‌ من از ابتدا چنین سبک زندگی داشتم کاملا در اشتباهید. همین ۱۰ قلم لیست به ظاهر ساده نتیجه‌ی صدها اشتباه کوچک و بزرگ‌ و مواجه با انواع دردهای ناشی از همین تصمیمات است

حالا میتونید با خیال راحت بعد از یک اپیزود نفس گیر و وسوسه انگیز سری به یخچال بزنید و این عدم تعادل و خطای پیش بینی از زمان و محتوای اپیزود رو جبران کنید.

پیام بگذارید