متن و عکس

راز یگانگی
راز یگانگی کتابی تخیلی در ژانر رئالیسم-جادویی است. این کتاب دارای درون‌مایه‌ی عرفانی و فلسفه‌ی تائو یا یگانگی است.
کتاب در روسیه و در در سال ۲۰۲۱ میلادی با ریتمی آهسته از زاویه‌ی دید اول شخص مردی به نام الکس شروع می‌شود. الکس داروساز است و در آزمایشگاهی‌ در منطقه‌ی‌سیبری روسیه مشغول به کار است.
پس از شروع ویروس کورونا از این آزمایشگاه خواسته می‌شود که روی نوعی قارچی به نام Aminita  Muscaria یا Fly Agaric به جهت یافتن واکسن برای کوید-۱۹ فعالیت کنند.
الکس و همکارش ایرینا که عصب‌شناس است در حین تحقیق بر روی این قارچ به‌ طور اتفاقی‌ کامپاند توهم زایی را کشف می‌کنند که به باعث می‌شود فرد تجربه‌ی درکی و احساسی فرد دیگری را به صورت شهودی تجربه کند. این ماده باعث کنجکاوی هر دویشان می‌شود و شروع به مصرف آن در شرایط مختلف می‌کنند و‌تجربه‌هایشان را با هم به اشتراک می‌گذارند.
این کتاب دارای محتوای جنسی بوده و برای افراد زیر ۱۸ سال مناسب نیست.

بخشی از کتاب :
در دقایق اول، احساس گرما و سبکی سراسر وجودم را فرا گرفت. احساس می‌کردم هیچ چیز آزار دهنده‌ای در دنیا وجود ندارد و شادی تنها چیزی بود که تجربه می‌کردم.
زمان زیادی نگذشت که عمق این احساس بیشتر و بیشتر شد. سرعت تغییر آنقدر زیاد بود که من ترسیدم. احساس دلهره و اضطراب کردم، ولی دیگر از این حرف‌ها گذشته بود. پیش از آنکه بخواهم کلمه‌ای به زبان بیاورم، با یک تکانه‌ی شدید از خواب پریدم. از خوابی که برای همه‌ی عمر در حال دیدنش بودم. یک خواب سریالی که از کودکی‌ام شروع شده بود و من نقش اولش بودم.
«اوه، همش خواب بود؟ چطور تا الان متوجه نشده بودم. چقدر همه چیز جدی به نظر می‌رسید.» اولین جمله‌ای بود که در فضای ذهنم شکل گرفت و بعد متوجه شدم که من هیچ جسم و هیچ شکلی ندارم. من فضای مطلق بودم و این فضای بدون حد و نامتناهی، درون قالب زمان نبود. نه گذشته، نه حال و نه آینده. زمان، درون رویایی که داشتم، معنی پیدا کرده بود، نه در واقعیتی که خالق و مخلوقش خودم بودم.
من خواب دیده بودم که به دنیا آمدم، که به دنیایم آوردند. خواب دیدم که بزرگ شدم. خواب دیدم که بازی کردم. خوابیدم. بیدار شدم. خواب دیدم که یک انسان بودم. من خود خالق خواب خود بودم و خالق دنیایی که در آن، نقش‌های مختلفی گرفته بودم؛ نقش تمام کهکشان‌ها و سیارات؛ نقش تمام گیاهان و جانوران؛ تمام انسان‌ها با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها؛ نقش مرگ و زندگی؛ نقش نیکی و بدی؛ زشتی و زیبایی؛ همه چیز مثل روز برایم روشن بود؛ نه سؤالی و نه ابهامی. من بدون شک، خالق مطلق ابدی و اذلی کل هستی بودم.

اگر مایلید جزو اولین نفراتی باشید که کتاب را مطالعه می کند، می‌توانید فرم زیر را پر کنید تا بلافاصله پس از انتشار یک نسخه از کتاب برای شما ارسال شود :

پیام شما با موفقیت ارسال گردید.
ارسال پیام شما ناموفق بوده است، مجددا تلاش کنید.