پرش لینک ها

زنجیرهای عقلانیت

گاهی فکر می‌کنیم عقلانیت همان توانایی محاسبه و تصمیم‌گیری منطقی است. اما آیا همیشه چنین است؟ چه می‌شود وقتی باورها، هیجان‌ها و زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی وارد ماجرا می‌شوند؟ در این اپیزود، به سراغ پرسشی می‌رویم که شاید نگاه شما را به معنای «عقلانی بودن» برای همیشه تغییر دهد.

  • انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
  • توصیه می‌شود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

زنجیرهای عقلانیت

نسخه ی متنی اپیزود:

عقلانیت، در نگاه سنتی، اغلب به معنی توانایی اندیشیدن صحیح، تصمیم‌گیری منطقی، یا عمل بر مبنای دلیل تعریف شده است. اما همانند منطق، عقلانیت نیز مفهومی یک‌دست، جهان‌شمول یا مستقل از پیش زمینه نیست. تفاوت در اهداف، شرایط، اطلاعات و پیش‌زمینه‌های ذهنی، همگی بر شکل‌گیری اون تأثیر میزارن.

در ساده‌ترین تقسیم‌بندی، میشه بین دو نوع عقلانیت تمایز قائل شد. عقلانیت ابزاری و عقلانیت معرفتی. عقلانیت ابزاری (instrumental rationality) معطوف به کارآمدی در رسیدن به هدفِ ،این نوع عقلانیت می‌پرسه آیا وسیله‌ای که فرد برای دستیابی به هدفش انتخاب کرده، مؤثرترین گزینه‌ی ممکن بوده یا نه، صرف‌نظر از ارزش خود هدف. در مقابل، عقلانیت معرفتی (epistemic rationality) ناظر بر کیفیت باورهاست . پرسش در اینجاست که آیا باورهای فرد، بر پایه‌ی شواهد کافی، انسجام منطقی، و دقت نظری شکل گرفته‌اند یا نه.

مدل‌های تصمیم‌گیری کلاسیک، به‌ویژه در نظریه‌ی انتخاب عقلانی و اقتصاد نئوکلاسیک، فرض رو بر این می‌گذارند که انسان موجودی محاسبه‌گر، با دسترسی کامل به اطلاعات، فاقد سوگیری، و توانمند در انتخاب بهینه بر اساس تحلیل هزینه و فایده. اما شواهد تجربی گسترده‌ای در روان‌شناسی شناختی، علوم اعصاب و اقتصاد رفتاری این تصویر رو به چالش کشیده‌اند.

انسان‌ها، نه‌تنها اطلاعات رو ناقص و انتخابی دریافت می‌کنند، بلکه اون رو با سوگیری‌هایی پردازش می‌کنند که گاهی به‌سختی با عقلانیت کلاسیک قابل‌جمع‌اند. نمونه‌هایی چون سوگیری تایید (confirmation bias)، که فرد تنها شواهدی رو می‌پذیره که باور های پیشینش رو تقویت میکنه، یا اثر لنگر (anchoring effect)، که نخستین عدد شنیده‌شده بر تمام ارزیابی‌های بعدی سایه میندازه ،نشون می‌ده که تصمیم‌گیری‌های انسان، حتی زمانی که منطقی به‌نظر می‌رسه، متأثر از فرآیندهای ناخودآگاه و غیرتحلیلی‌اند.

از منظر عصب‌زیست‌شناسی، عقلانیت نیز مانند منطق، حاصل فعالیت هماهنگ مجموعه‌ای از نواحی مغزی،. قشر پیش‌پیشانی پشتی-جانبی (Dorsolateral Prefrontal Cortex) در تنظیم تفکر تحلیلی، کنترل شناختی، و سرکوب پاسخ‌های تکانه‌ای نقش ایفا می‌کنه. قشر سینگولیت قدامی (Anterior Cingulate Cortex) مسئول شناسایی تعارض، تشخیص خطا و تعدیل پاسخ‌ها در شرایط مبهمِ. ساختارهایی همچون آمیگدالا و هیپوکامپ نیز در پردازش هیجان، حافظه، و ارزیابی پیامدهای احتمالی دخیل‌اند. تعامل این شبکه‌ها نشان میده که تصمیم‌گیری عقلانی، هرگز فرآیندی صرفاً منطقی یا تحلیلی نیست، بلکه همواره در بستر هیجانی و وابسته به تجربه شکل می‌گیره.

اما آنچه از منظر نوروفلسفی اهمیت بیشتری داره، نه صرفا عملکرد زیستی این نواحی، بلکه رابطه‌ی اون‌ها با پیش‌زمینه‌های ذهنی و فرهنگی فرد هستش . ذهن انسان، در خلأ عمل نمی‌کنه؛ بلکه درون چارچوب‌هایی از زبان، ارزش، حافظه‌ی تاریخی، و تجربه‌های زیستی شکل می‌گیره. همین پیش‌زمینه‌ها، بر نحوه‌ی تفسیر داده‌ها، وزن‌دهی به شواهد، و حتی تعریف عقلانیت اثر می‌گذارند.

به بیان دیگه، ممکنه دو فرد با داده‌های کاملاً یکسان، به دو نتیجه‌ی کاملاً متضاد برسند، و هر یک دیگری رو غیرعقلانی بدوند. برای یکی، باور به وجود اراده‌ی آزاد، ضروری و عقلانیِ ؛ در حالی که برای دیگری، انکار اون مبتنی بر تحلیل دقیق و علمی تلقی میشه . برای یک ذهن مذهبی، باور به خدا و نظام پاداش و جزا، نهایت عقلانیتِ ؛ برای ذهنی سکولار، همان باورها بازتاب نیاز روانی یا محصول فشارهای فرهنگی به‌شمار میاد.

در چنین شرایطی، عقلانیت دیگه نمی‌تونه به‌عنوان معیاری جهان‌شمول و بی‌طرف عمل کنه. بلکه به تابعی تبدیل میشه از بافت ذهنی، زبانی و اجتماعی که در اون شکل گرفته . این نسبیت، نه صرفاً یک دیدگاه نظری، بلکه نتیجه‌ی مستقیم درهم‌تنیدگی ساختار مغز با فرهنگ، زبان، و تجربه است.

در سطح اجتماعی، عقلانیت همواره در دل ساختارهای قدرت، زبان و گفتمان شکل می‌گیره. آنچه در یک بافت فرهنگی یا ایدئولوژیک به‌عنوان عقلانیت پذیرفته میشه، ممکنه در نظامی دیگه به‌کلی رد یا حتی خطرناک تلقی بشه . به همین دلیل، بسیاری از پژوهشگران معاصر، عقلانیت رو نه به‌عنوان معیاری مستقل و درونی، بلکه به‌مثابه سازه‌ای تاریخی و فرهنگی تحلیل می‌کنند؛ سازه‌ای که تحت تأثیر هنجارها، زبان و روایت‌های غالب، معنا و اعتبار پیدا میکنه .

ایدئولوژی، در این فضا نقش ساختاری داره. ایدئولوژی‌ها، تنها مجموعه‌ای از باورها یا ارزش‌ها نیستند، بلکه چارچوب‌هایی‌ هستند برای تفسیر واقعیت و تعیین آنچه «عقلانی» تلقی میشه . درون هر نظام ایدئولوژیک، عقلانیت تابع قواعد درون‌گفتمانی هستش . یعنی همان‌گونه که زبان، واژه‌ها رو در رابطه با دیگر واژه‌ها معنی میکنه ،ایدئولوژی نیز مفاهیمی چون منطق، عقل، حقیقت و عدالت رو در نسبت با ساختار خودش تعریف می‌کنه. در نتیجه، عقلانیت دیگه معیار سنجش بیرونی نیست، بلکه خودش بخشی از اون شبکه‌ی معناییِ که قرار سنجیده بشه .

پژوهش‌های تجربی نیز این هم‌بستگی میان باور، هویت و عقلانیت رو تأیید کرده‌اند. در یک مطالعه‌ی تصویربرداری عصبی در دانشگاه اموری (Emory University) در سال ۲۰۰۵، نشون داده شد که هنگام مواجهه با سخنان متناقض از سوی سیاست‌مداران مورد علاقه، نواحی تحلیلی مغز فعال نمیشن؛ بلکه نواحی هیجانی، پاداش و خود تنظیمی وارد عمل میشن. به‌عبارت دیگه، دفاع از باورهای هویتی، نه از مسیر تحلیل منطقی، بلکه از مسیرهای هیجانی و انگیزشی مغز عبور می‌کنه.
در زمینه‌های ایدئولوژیک، استدلال‌ورزی اغلب نوعی رفتار هویتیِ. مغز برای حفظ انسجام درونی و هم‌نوایی با گروه، آماده است از تحلیل بی‌طرف فاصله بگیره و حتی داده‌های تجربی رو نادیده بگیره. مغز اطلاعاتی رو که چارچوب معنایی‌اش رو تهدید می‌کنند، نه‌تنها پس می‌زنه، بلکه اون‌ها رو به‌مثابه تهدیدی علیه هویت تجربه می‌کنه.

در این چارچوب، زبان نقش بسیار مهمی ایفا میکنه. واژگانی مانند «عقلانی»، «منطقی»، «علمی» یا «خردمندانه»، در بسیاری از موارد به‌جای اون‌که صرفاً توصیفی باشند، کارکردی ارزشی، هویتی یا حتی سیاسی پیدا می‌کنند. گفته‌ی «این حرف غیرمنطقیِ » اغلب بیش از اون‌که نشانه‌ی بررسی ساختار استدلال باشه، بیانگر طرد چارچوب معنایی‌ای دیگه است. چنین کاربردی از زبان، به‌ویژه در فضاهای قطبی‌شده‌ی اجتماعی، نقش مهمی در بازتولید سلطه ایفا می‌کنه؛ چرا که قدرت، گاه نه از راه سرکوب مستقیم، بلکه از طریق تولید معنا و تثبیت نظام‌های داوری عمل می‌کنه.

از منظر نوروفلسفی، عقلانیت هم، مثل منطق، حاصل درهم‌تنیدگی مغز، فرهنگ، زبان، تاریخ و ساختارهای قدرته. تلاش برای تعریف عقلانیت بدون در نظر گرفتن این عوامل، راه به خطای مفهومی و ساده‌انگاری می‌بره. به همین دلیل، هر گفت‌وگویی درباره‌ی عقلانی بودن یا نبودن، در غیاب تحلیل زمینه‌ای، چیزی بیش از مبادله‌ی نشانه‌های گفتمانی نخواهد بود.

برای روشن‌تر شدن مفهوم عقلانیت ایدئولوژیک، میشه به نمونه‌هایی از دو حوزه‌ی پرچالش سیاست و دین اشاره کرد. در سیاست، قطب‌بندی‌های حزبی اغلب نشان میدن که دو طرف یک مناظره، با داده‌های مشابه، به تحلیل‌هایی کاملاً متضاد میرسن و هر دو، استدلال خودش رو عقلانی می‌دونن. فرض کنید دو فرد با گرایش‌های سیاسی متفاوت، به آماری درباره‌ی افزایش جرم نگاه کنند. یکی ممکنه اون رو نشانه‌ای از ناکارآمدی سیاست‌های رفاهی بدونه و بر لزوم سخت‌گیری بیشتر تاکید کنه. فرد دیگه ممکنه همون داده ها رو نتیجه‌ی نابرابری ساختاری بدونه و راه‌حل رو در اصلاحات اجتماعی جست‌وجو کنه. در هر دو حالت، عقلانیت به‌جای اینکه محصولی از شواهد باشه، تابعی از چارچوب ذهنی و ارزشی قبلی هستش.

در حوزه‌ی دین هم همین سازوکار عمل می‌کنه. برای فردی در سنت ادیان ابراهیمی، باور به خدا، معاد، و اخلاق متافیزیکی، جزو ضروریات عقلانیِ. اما برای ذهنی سکولار، همون باورها نه‌تنها غیرعقلانی، بلکه برخاسته از نیازهای روانی یا فشارهای فرهنگی تفسیر میشه . این تفاوت، نه لزوماً به‌خاطر فقدان خرد یا استدلال، بلکه به‌دلیل تفاوت در پیش‌زمینه‌های ذهنیه که هر فرد در اون پرورش پیدا کرده .

در چنین حالتی ، تلاش برای اقناع منطقی، اغلب به بن‌بست میرسه. چرا که طرفین صرفاً داده مبادله نمی‌کنند، بلکه از چارچوب‌هایی دفاع می‌کنند که براشون به‌منزله‌ی هویت، انسجام، و امنیت روانیه. عقلانیت در این حالت، نه ابزاری برای داوری بی‌طرفانه، بلکه نشانه‌ای از وفاداری به یک نظم معنایی خاصه.

پیام بگذارید

یازده + پانزده =