پرش لینک ها

سکوت اراده

این اپیزود از «ژرفا» به بررسی مسئولیت‌پذیری از منظر علوم اعصاب و روان‌شناسی شناختی می‌پردازد. برخلاف تصور رایج که مسئولیت را ناشی از اراده‌ی آزاد و انتخاب آگاهانه می‌داند، در اینجا نشان داده می‌شود که مسئولیت‌پذیری حاصل تعامل پیچیده‌ی مدارهای مغزی و فرایندهای زیستی است. نقش نوروپلاستیسیته در یادگیری رفتارهای مسئولانه، اهمیت فرهنگ سازمانی در شکل‌گیری مسئولیت اجتماعی، و پیوند همدلی با خودمهاری از جمله محورهای کلیدی این گفتار هستند.

نسخه انگلیسی:

ژرفا (Wisdorise)

تلگرام

Telegram

کست باکس

Castbox

اپل پادکست

Apple Podcast

اسپاتیفای

Spotify

سکوت اراده

نسخه ی متنی اپیزود:

مسئولیت‌پذیری پیش از اون‌که صرفاً یه تصمیم اخلاقی یا انتخاب آگاهانه باشه، محصول عملکرد ظریف، حساس و پیچیده‌ی مدارهای مغزیه. مسئولیتی که ما اون رو به سادگی، به اختیار شخص نسبت می‌دیم، در واقع می‌تونه با تغییرات کوچیکی در ساختارهای مغزی به کلی از بین بره یا برگرده. مسئولیت‌پذیری رو می‌شه نتیجه‌ی برایند دو سیستم کلیدی در مغز دونست.
اول، سیستم انگیزشی-هیجانی که تمایل به واکنش‌های فوری و تکانه‌ای داره و دوم، سیستم کنترلی-مهاری که تمایل به تصمیم‌گیری سنجیده و منطقی داره.
مسئولیت‌پذیری زمانی آشکار می‌شه که این سیستم کنترلی قادر به مهار یا تعدیل تکانه‌ها و واکنش‌های آنی باشه. چه در آسیب‌های مغزی، اختلالات نورو‌شیمیایی مثل کاهش سطح سروتونین یا دوپامین، یا حتی شرایط موقعیتی مثل استرس شدید می‌تونه به از دست رفتن مسئولیت‌پذیری منجر بشه.
همون‌طور که قبلاً اشاره کردم، نفی وجود اراده‌ی آزاد به معنای کنار گذاشتن مفهوم مسئولیت نیست، بلکه برعکس، مسئولیت‌پذیری رو به‌عنوان یه مهارت عصب‌شناختی دید که مثل خویشتن‌داری قابل یادگیری و ارتقاء هستش.
این بهبود از طریق نورپلاستیسیته اتفاق می‌افته. همون پدیده‌ای که امکان یادگیری مهارت‌های جدید یا ترک عادت‌های قدیمی رو فراهم می‌کنه.
مثلاً وقتی فردی بارها در موقعیتی خاص رفتار مسئولانه‌ای انجام می‌ده، شبکه‌ی عصبی مرتبط با این رفتار تقویت می‌شه و به‌تدریج این واکنش مسئولانه به صورت خودکار درمیاد. و همین دلیله که تمرین‌های ساختاریافته ذهن آگاهی، درمان‌های شناختی-رفتاری و همه‌ی تکنیک‌های آموزشی و تربیتی می‌تونن مسئولیت‌پذیری رو حتی در افرادی که به ظاهر فاقد اون هستن به طرز چشمگیری افزایش بدن.
در حالی که سنت‌های فلسفی کلاسیک، مسئولیت اخلاقی رو بر پایه‌ی اختیار و اراده‌ی آزاد بنا کردند، یافته‌های عصب‌شناختی نشون می‌دن که اون چیزی که ما مسئولیت می‌نامیم، ریشه در کارکرد مدارهایی داره که بسیار پیش از آگاهی ما تصمیم گیری رو آغاز کردن .
مفهوم مسئولیت‌پذیری نه به معنی وجود این نوع اراده‌ی مطلق و آزاد در فرد، بلکه نشان‌دهنده‌ی ظرفیت عصبی مغز برای شکل دادن به رفتاری که جامعه اون رو مسئولانه می‌شناسه.
در غیاب اراده‌ی آزاد ،این دیدگاه ما رو به سمتی سوق میده که به جای سرزنش و مجازات‌های سنتی، تمرکز بر فهم سازوکارهای زیستی، پیش‌زمینه‌های ذهنی و تقویت ساختارهایی باشه که باعث توسعه و تقویت شبکه‌های مسئولیت‌پذیری در مغز افراد کمک میکنن.
این موضوع نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی و سازمانی هم تابع همون سازوکارهای عصبی و شناختیه. اما در ابعاد اجتماعی و سازمانی، این مسئولیت‌پذیری پیچیدگی مضاعفی پیدا می‌کنه.
چرا که در چنین شرایطی، تصمیم‌ها و رفتارهای ما نه صرفاً نتیجه‌ی تعامل شبکه‌های عصبی درون مغز، بلکه حاصل تعامل مغزهای متعدد در یک شبکه اجتماعی وسیع تر هستش.
مسئولیت اجتماعی فردی، که ما اون رو به صورت تمایل به مشارکت در بهبود شرایط جامعه و پذیرش تأثیر رفتار خودمون بر دیگران تعریف می‌کنیم، مستقیم به ظرفیت‌های مغزی ما مثل همدلی، پیش‌بینی پیامدها و توانایی ما برای خودمهاری وابسته است.
همون سازوکارهایی که مسئولیت‌پذیری فردی رو در زندگی شخصی ممکن می‌کنند، در بستر اجتماعی باعث می‌شن فرد بتونه نه فقط خودش، بلکه دیگری رو هم در محاسبات اخلاقی و عملی خودش بگنجونه.
در همین راستا مسئولیت‌اجتماعی سازمانی رو هم میشه از همین منظر تحلیل کرد
مسئولیت پذیری یک سازمان ، بازتابی از مسئولیت‌پذیری تک‌تک افرادی است که در اون فعالیت می‌کنند.

از مدیرهای ارشد گرفته تا کارکنان جزء. اما در این بین، فرهنگ سازمانی به‌عنوان چارچوبی مشترک و قدرتمند تأثیر قاطع در هدایت رفتار مسئولانه افراد داره.
سازمانی که از طریق فرهنگ خودش شبکه‌های عصبی مربوط به مسئولیت‌پذیری، کنترل تکانه‌ای و همدلی رو تقویت می‌کنه، به مرور زمان اعضایی پرورش میده که به صورت ناخودآگاه رفتارهای مسئولانه‌تری بروز میدن.
مسئولیت اجتماعی، چه در سطح فردی و چه در سطح سازمانی، مثل مهارت‌های دیگه قابل آموزش، یادگیری و تقویت هستش.
به عبارت دیگه، همون نورپلاستیسیته‌ای که در تقویت مهارت‌های فردی مثل خویشتن‌داری بهش اشاره کردیم، در تقویت ظرفیت مسئولیت‌پذیری اجتماعی هم کاربرد داره.
تمرین منظم در درک بهتر دیگری، ایجاد حساسیت اجتماعی و شرکت فعال در فعالیت‌های نودوستانه به شکل مشخص باعث تغییر در ساختار عصبی مغز میشه.
با تکرار و تمرین، مداوم الگوی مسئولانه‌ی رفتاری در مغز تثبیت میشن و به مرور، رفتار مسئولانه به عادتی پایدار و طبیعی بدل میشه.
در جلد دوم این کتاب تمرکز رو از سطح فردی به سطح ساختاری و نهادی منتقل خواهم کرد و بررسی می‌کنم که چطور کارآمدی یا ناکارآمدی نهادهای اجتماعی میتونه زمینه‌ساز بروز جرم یا ارتقای اخلاقی جمعی بشه.

پیام بگذارید

12 + نوزده =