چرخهی تلاش – بیانگیزگی
در این اپیزود مفهوم چرخهی پاداش و تأثیر آن بر بیانگیزگی و افسردگی مورد بررسی قرار میگیرد. تأکید میشود که با وجود تصادفی بودن زندگی و نبود ارادهی آزاد، ارزش تلاش همچنان باقی است و چرخهی طبیعی تلاش و پاداش میتواند تحت تأثیر عوامل محیطی، ژنتیکی، و اجتماعی مختل شود. همچنین پیامدهای تلاشهای بیثمر یا دریافت پاداشهای سریع و بدون مسیر بررسی شده و نقش این اختلالات در کاهش انگیزه، ایجاد افسردگی، و تغییر نگرش افراد تحلیل میشود.
- انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
- توصیه میشود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.
نویسنده:
منابع ژرفا:
نسخه انگلیسی:
چرخهی تلاش - بیانگیزگی
لینک های مرتبط با اپیزود:
- موسیقی داخل اپیزود: خوابهای طلایی – جواد معروف
نسخه ی متنی اپیزود:
من از بچگی به پیانو یه علاقهی عجیبی داشتم، تا جایی که گاهی پدر و مادرم از این میزان شوق بهتزده میشدن. این موضوع کنار علاقهی من به بیرون کشیدن دل و رودهی اسباببازیهای برقی و نابود کردن وسایل برقی خونه و تبدیل کردن آبمیوهگیری به پنکه، اونا رو نگران میکرد. الان که به این موضوع فکر میکنم، میتونم کاملاً درکشون کنم.
این علاقه هم مثل سایرعلاقههای من به یک باره و از طریق ژنها منتقل نشده بود. درسته که بخشی از علاقه و استعداد موسیقیایی به صورت ژنتیکی و حتی تو زمان پیشازایمانی (Prenatal Period) به وجود میاد، ولی نقش عوامل محیطی خیلی چشمگیرتره. کافیه تصور کنین که بتهوون و باخ و شوپن دوستداشتنیِ من که خیلی ستایششون میکنم، فقط چند هزار سال ناقابل زودتر به دنیا میاومدن. احتمالا در بهترین شرایط قادر بودن فقط به صدای طبیعت گوش بدن و با تبلهایی که از پوست حیوانات درست شده بود، یه سری صداهای نهچندان موزون تولید کنن .
مادرم از نوجوونی پیانو زدن رو یاد گرفته بود و داستانهایی که برام تعریف میکرد، بخشی از این ذوقی بود که تو وجودم شعلهور شده بود. بخش دیگهاش رو زنداییام که پیانو مینواخت ، به وجود آمده بود. زمانی که خونه اونها میرفتیم و اون پیانو میزد، من که یه کودک ۵-۶ ساله بیشتر نبودم، شیفتهی نواختن اون میشدم. زمانی که اون پیانو میزد، به زیباترین موجودی تبدیل میشد که من در این ۵ سال به چشمم دیده بودم.
در همون سن و سال، خانوادهم با دیدن این علاقه برام یه پیانوی اسباببازی کوچیک قرمز خریدن که میتونستم نُتها رو یاد بگیرم و قطعاتی که زندایم مینواخت رو تقلید کنم. دقیقا به همون نسبتی که سمفونی ۹ بتهوون رو شروع به تقلید کردم و براتون در بخش خطای انتظار شرح دادم.
بعد از چند سال، نهتنها شعلهی این علاقه در من خاموش نشد، بلکه شعلهورتر شد و به یه شوق وصفناشدنی بدل شد. اما اصرارهای پیاپی من به خرید یه پیانوی واقعی به جایی نرسید. بنابراین، داشتن پیانو به یه رویا تبدیل شد که همیشه باهام بود.
در همون دوران دبستان،مادر پدرم برام یک کیبورد کوچیک تهیه کردن و منو در یک کلاس پیانو برای کودک ها ثبتنام کردن. هیچوقت روز اولی که تو کلاس شرکت کردم و معلم میخواست الفبای دو، رِ، می، فا، سُل، لا، سی و بالعکس سی، لا، سُل، فا، می، رِ، دو رو با شعر آموزش بده رو فراموش نمیکنم.
پیش از شروع کلاس پرسید: «کسی هست که قبلاً با پیانو کار کرده باشه؟» من که مسحور دیدن پیانوی رویال روی سن شده بودم و نمیتونستم صبر کنم تا اون رو بنوازم، دستمو بالا بردم. معلم با اشارهی دستش منو به سن دعوت کرد. آدرنالین و کورتیزول به رگها و نورونهام شتافتن و ضربان قلبم بالا رفته بود. قدمهام سست شده بود و پاهام میلرزید. همین الان که دارم این کلمات رو مینویسم، پس از بیش از ۳۰ سال، به وضوح میتونم جزئیات همهچیز رو به خاطر بیارم.
من پشت پیانوی زیبای رویال نشستم و نفس عمیق کشیدم. معلم که اضطرابمو دیده بود گفت: «اسمت چیه پسرم؟» گفتم: «علی.» گفت: «چی میخوای برامون بزنی؟» گفتم: «خوابهای طلایی استاد معروفی.»
قطعهی موردعلاقهم بود و تمام بچگیم به تمرین این قطعهی زیبا گذشته بود.
اون گفت: «عالیه. چند تا نفس عمیق بکش و اصلاً نگران نباش. هروقت آماده بودی شروع کن.» منم به حرف معلم گوش دادم و با اینکه هنوز دستام میلرزید و پاهام بهسختی به پدالهای پیانو میرسید و برای پایین نگه داشتن اونها ناتوان شده بودم، شروع به نواختن کردم.
این اولین بار بود که تو زندگیم تو یه جمع پیانو میزدم، ولی آخرین بار نبود؛ بلکه تازه اول ماجرا بود.
بیاید یه کم زمانو جلو ببریم. زمانی که وارد دانشگاه شده بودم و هنوز این آتش شوق تو وجودم شعلهور بود، ولی هنوز نتونسته بودم پیانو بخرم. من کما کان اولویتهای دیگهای داشتم، از جمله خرید دیسکت و سیدی و ارتقای کامپیوتر خونگیم. بنابراین تمریناتم به کلاسهای پیانو، خونهی دوستا و اقوام و یه کیبورد کوچکی که چند کلاویه بیشتر نداشت محدود میشد.
زمانی که با فروش کارتهای اینترنتی و بازاریابی، اولین درآمدهامو کسب کردم، بدون درنگ از پدرم خواستم که به من پول قرض بده و به اون اطمینان دادم که به صورت قسطی قرضمو پس میدم. پدرم که از ابتدا برای ما ماهیانه در نظر گرفته بود و همیشه این جمله رومیگفت که : «ماهیانیه شما این مقداره. دوست داری یه شب برو رستوران کلشو خرج کن و پول تاکسی بده. دلت میخواد با اتوبوس برو و پولاتو جمع کن. هرطور خودت صلاحمیدونی» اون پذیرفت که به من پول غرض بدهد. و گفت «نیازی نیست تاکید کنم که باید به موقع قسطهاتو پرداخت کنی!» من که خوش قول بودن رو از همون ابتدا از اون یادگرفته بودم سرم رو تکان دادم و به اون اطمینان دادم که چنین خواهد شد.
ما به نمایندگی یاماها رفتیم و دیری نپایید که یک پیانو الکترونیک ماهوگونی یاماهای زیبا در اتاق من بود. اشتیاق و هیجان من وصف نشدنی بود. نمیتوانم در کلمات حتی بخشی از اون رو شرح دهم.
حال بیایید کمی راجب پسر یکی از آشنا هامون صحبت کنیم . اون از ابتدا در خونشون یک پیانو کلاسیک زیبا داشت بنا بر این هیچگاه رویای داشتن اون رو نداشت حتی چندین بار خانوادش براش استاد خصوصی گرفته بودن ولی راه به جایی نبرده بود .من از همون کودکی این سوال در ذهنم شکل گرفته بود که چرا ؟ چرا اون که پیانو دوست نداره باید پیانو داشته باشه و من روز شماری کنم برم خونه اونها تا بتونم با پیانوش کمی تمرین کنم .
البته من هنوز به سربازی اجباری نرفته بودم تا یادبگیرم بگویم «ارتش چرا ندارد!» و اون رو به زندگی بسط دهم و بگم : زندگی چرا نداره!
وقتی هردو بزرگتر شدیم و وارد دانشگاه شدیم خانوادهی دوستم به عنوان کادو برای ثبت نام دانشگاه براش یک خودرو خریدن این درحالی بود که من ماهیانه ام رو پس انداز میکردم و حتی در سخت ترین روز های بارونی هم تاکسی سوار نمیشدم و ساعت ها منتظر اتوبوس میموندم که بتونم اقساط پیانوم رو به پدرم بدم و قسط لپ تاپ هم به اون اضافه شده بود .
حال علی فرضی را تصور کنید که هیچ کدوم از این اتفاقات براش نمیافتاد. نه میتونست با جمع کردن ماهیانه و درآمد حاصل از فروش کارتاینترنت هیچ کدام از اینها رو بخره نه پدرش به او پول غرض میداد. بنابراین تمام رویاهایش نقش برآب می شد. نه پیانو٬ نه لپتاپ و نه هیچ رویایی دیگه ای محقق نمیشد. احتمالا این وضعیتیه که اگر من فقط ۲۰ سال دیرتر در همون خانواده و همون مکان جغرافیایی بدنیا میآمدم منتظرم بود. در چنین شرایطی به نظرتون تلاش کردن چه مفهومی برای من پیدا میکرد؟
بگزریم از داستان های والدینی که به دلیل تعصب های مذهبی ،ساز های کودک هاشون رو که با هزار امید و تلاش خریده بودن خورد میکردن .
توچه شمارو جلب میکنم به مسیر پاداش و مراحل لذت که در بخش انتظار شرح دادم.
مرحلهی اول تصور٬ مرحلهی دوم تلاش در جهت رسیدن٬ مرحله سوم رسیدن و مرحلهی چهارم ذخیره سازی خاطرهی لذت و مرحلهی پنجم لذت داشتن و قدردانی.
حالا بیایید این مراحل رو برای علی٬ دوستم و علی-فرضی در نظر بگیریم.
علی کوچولو تصور داشتن پیانو رو در ذهنش داشت و برای داشتن اون سالها تلاش کرده بود.
حتی برای اینکه به خانهی دوستش بره و پیانوی اون رو بنوازه هم هزار بهانه میساخت. بعدها هم تصور خرید یک پیانوی واقعی رو در سر داشت و اون رو با تلاشهای زیادی به واقعیت تبدیل کرد و بعد هم تلاش کرد تا کسب و کار خودش رو راه بندازه و یک پیانوی کلاسیک بخره. در این شرایط مسیر پاداش بدون نقص کار خودش رو انجام میده. تصور٬ تلاش٬ رسیدن٬ خاطره و قدردانی!
حال بیایید دوستم رو در نظر بگیریم. برای اون مسیر پاداش به چه شکل بود؟ تصوری در کار نبود چون قبل از تصور پیانو برایش خریداری شده بود.
تلاش هم با اجبار همراه بود بنابراین میتوان کلمهای دیگری به جای تلاش به کاربرد مثل زجر کشیدن! همانطور که در بخش انتظار شرح دادم تفاوت اینکه یک رنج به لذت تبدیل بشه یا زجر در نحوهی نگرش به رنجه. اگر برای شما رنج در مسیر پاداش بوده یا خود رنج نوعی لذت محسوب بشه این دیگر رنج نیست٬ برعکس اگر رنج بدون تمایل و خواستهی شخص باشه زجرآور و کشنده است.
دوست من هیچگاه مسیر پاداش رو در زندگیاش تجربه نکرده بود چرا که همه چیز براش حاضر بود. حتی اگر چیزی رو هم تصور میکرد مسیر پاداش شروع نمیشد چون چند دقیقهی بعد در اختیارش قرارداده میشد. اون اصلا تلتش کردن رو یاد نگرفته بود چون همه چیزبراش همیشه مهیا بود و مسیر پاداشی که نیاز به زمان و صرف وقت و انرژی داره به یک میان بُره ،به تصور رسیدن تبدیل شده بود. دوست من سالها بعد به دلیل افسردگی شرع به مصرف داروهای ضد افسردگی و همین الان هم که این کتاب رو مینویسم کل روز رو تو خونه به دیدن فیلم و سریال و میگذرنونه و حتی حوصلهی خارج شدن از منزل و انجام هیچکاری رو نداره .
حال بیایید به سراغ علی فرضی برویم. برای علی فرضی مسیر پاداش با تصور و رویا پردازی شروع می شد و با تلاش بسیار زیادی ادامه پیدا میکرد ولی این تلاش هیچگاه به رسیدن ختم نمیشد. اون سالهای تلاش میکرد و هرچه بیشتر میدوید از رویاهایش دورتر میشد و تمام درآمدش خرج زندهماندن اون میشد. در این شرایط که برای بسیاری از ما آشناست نه تنها مسیر پاداش تکمیل نمی شد بلکه مغز عزیزش در حال ساختن یک شرط بسیار ساده بود «تلاش برابر است با شکست! پس تلاش نکن. حتی رویاپردازی هم نکن.» این موضوعیه که ما معمولا اون رو بی انگیزگی میخونیم . یعنی عدم توانایی تصور یک چرخهی کامل پاداش که از تصور شروع شده و به قدردانی از داشتن ختم شده و مجددا تکرار میشه.من در مورد امید در یک بخش جدا گانه مفصل صحبت خواهم کرد .
من با ثابت فرض کردن شرایط و تغییر فقط یک پارامتر یعنی زمان به علی کوچولوی فرضی تبدیل شدم که نمیتوانستم تعادلی رو برقرار کنم چرا که شرایط از دستش خارج شده بود و تلاشهاش شبیه به دویدن یک موش روی گردانه بود که به هیچ پاداشی ختم نمیشه همیشه به شکست منتهی میشه.
بسیاری از فلاسفه و دانشمندان از همین مثال موشهایی که بر روی گردانه استفاده میکنند تا بگویند چیزی که مهم است تلاشه و تلاش باعث بوجود آمدن لذت میشه .همانطور که موشهایی که در قفس زندانی هستند و مجبور نیستند روی گردانه بدوند این کار رو انجام میدن ،اما دوستای فیلسوف و داشمند دوستداشتنی من به یک نکتهی کوچک توجه نمیکنند و اون هم اینکه مغز موش توانمندی تصور آینده رو مثل مغز انسان نداره و نمیدونه که اگر روی این گردانهی بدون انتها بدود قرار نیست هیچ پاداشی دریافت کنه یا شاید هم زمانی که غذایش رو به اون میدید مغز عزیزش اون رو به دویدن بر روی گردانه مرتبط کرده و پاداش خود رو دریافت میکنه. ولی علی فرضی که شبانه روز تلاش میکنه میدونه این تلاشها به هیچ جایی نمیرسه .
در طبیعت هیچ موشی روی گردانه نمیدود! در طبیعت هیچ حیوان خانگی هم وجود نداره که غذایش همیشه حاضر باشه. ما در دورانی زندگی میکنیم که هیچ وقت کارها به این سادگی نبوده. در هیچ دورانی در تاریخ بشر چیزهای به این شکل در دسترس نبوده و لذتها ساده نشده بودن. مغز و سیستم عصبی و بیولوژی ما و تمام موجودات زنده برای قرار گیری در مسیر پاداش طراحی شده ،نه برای دریافت پاداش بدون مسیر! زمانی که ما در شبکههای اجتماعی بدون هیچ تلاشی پاداش دریافت میکنیم. یا زمانی که بدون هیچ تلاشی آب و غذا وهرچیزی که ارادهکنیم در یک قدمی ماست. ما دقیقا به فردی مثل پسر آشنایمون که خانوادهاش همه چیز رو براش فراهم کرده بودند تبدیل میشیم. واضحه که نتیجهی این سبک زندگی راحتطلبانه چیزی جز افسردگی٬ چاقی٬ بیماریهای قلبی عروقی و انواع بیماریهای روانی نیست.
از طرف دیگه تلاش بدون دریافت پاداش هم ما رو به ناامیدی و بی انگیزگی سوق میده. اگر شما مدام در چرخهی پاداش تلاش کنید و به جای دریافت پاداش، تنبیه دریافت کنید. مثل موشی که روی گردانه میدود به جای غذا شوک الکتریکی دریافت میکند. این موش پس از مدتی هرگز روی گردانه نخواهد دوید چرا که اون با شوک الکتریکی شرطی شده. اگر شما هم صبح تا شب سگ دو بزنید و نتیجهاش دریافت تنبیه به جای پاداش باشد اگر به یک فرد بدون انگیزه و نا امید تبدیل نشوید جای تعجب خواهد داشت.
من سعی کردم با این مثالها دو سر طیف روبراتون شرح بدم و درکی از اهمیت تعادل در مسیر پاداش به شما بدهم. قطعا در این کتاب همه چیز باید به شکل طیف بررسی بشه و میشه صدها بلکه هزاران مورد بین این دو مورد و همچنین خارج از این دو متصور شد.
در بخش روابط عاطفی با چند مثال چرخه ی پاداش و اهمیت تلاش رو در روابط عاطفی توضیح دادم. موضوع بی انگیزگی هم در این شرایط به سادگی صدق میکنه. اگر شما برای پیدا کردن یک پارتنر تلاش کنید و همیشه دست رد به سینهی شما بخورد پر واضح است که چرخهی سالمی شکل نخواهد گرفت. از طرف دیگه چناچه در مثالی که در همان بخش شرح دادم استفاده از روشهای سریع مثل تماشای پورن هم میتونن این مسیر رو مختل بکنه.
میانبرهایی برای دسترسی به لذت که چرخهی پاداش رو کوتاه میکنه و از سوی دیگر طولانی شدن مسیر تلاش که با تنبیه یا خطای انتظارهای پیاپی همراهه هردو میتونن ما رو به افسردگی٬ بی انگیزگی و آنهدیونیا و صدها بیماری جسمی و روانی سوق دهد. چه این میانبرها استفاده از شبکههای اجتماعی باشد٬ چه استفاده از اپلیکیشنهای متعدد برای سفارش٬ چه پیدا کردن پارتنر با یک کلیک.
اگر شما ره صدساله رو یکشبه طی کنید و صاحب مقام و ثروت بشید ٬ به نحوی این مسیر رو به یکباره کوتاه کردهاید و هیچ رنجی در مسیر نبردهاید٬ پس این رنج باید جای دیگه خودش رو نشان بده. میتونه مثل پسرآشنامون به صورت افسردگی و بیانگیزگی باشه میتونه احساس پوچی و بیلذتی باشه. قطعا نمونههای زیادی رو با کمی تامل در اطرافتان پیدا خواهید کرد.
اگرهم مثل علی فرضی تلاشهاتون مدام بی ثمر بشه و هیچ پاداشی دریافت نکنید ،مشابه همین اتفاقات رخ خواهد داد.
مفهوم موفقیت با مفهوم تلاش به شکل تنگاتنگی گرهخورده. میشه گفت که این تلاشه که موفقیت رو ارزشمند و معنا دار میکنه. ما به اشکال مختلف برای انسانهای موفق ارزش خاصی قائلیم و اگر تلاش رو از فرایند این موفقیت بیرون بکشیم ارزش قبل رو نخواهد داشت ( تعریف موفقیت رو در بخشهای پیشین ارائه کردم و موشکافانه بررسی کردم ٬ موفقیت از دیدگاه هر فرد کاملا متفاوته)
آیا برای شما علی کوچولویی که با تلاش شبانه روزی پیانو زدن رو آموخته با ارزشتر هستش ؟
یا پسری که خانوادهاش به زور براش پیانو خردیه بودند و با فشارهای اونها این فرایند رو هرچند موفقیت آمیز تر از علی کوچولو طی کرده باشه؟
از نظر من تلاش ارزش تکاملی داره . دلایل اون رو هم به صورت گذرا در بخش روابط عاطفی و جنسی شرح دادم. نه تنها تلاش در بین انسانها ارزشمنده ،بلکه تلاش برای اکثر موجودات زنده ارزشمنده و یکی از مهمترین فاکتورهای انتخاب جفت در جانوران محسوب میشه .که در فصل آینده با جزئیات به اون ورود خواهم کرد.
از این پس از اصطلاح ارزش تکاملی به کرات استفاده خواهم کرد. وقتی میگم چیزی ارزش تکاملی داره معنیش اینکه در جهت پیشرفت فرایند فرگشت و نتیجهاش که موجودات زنده به شکل کنونی هستن تاثیر گذار بوده.
همانطور که در مقدمه ذکر کردم٬ من پیشفرض ذهنیم اینکه شما در مورد فرگشت و تکامل اطلاعات کافی دارید اگرچه در خلال این کتاب توضیح مختصر و ارجاعات متعددی به موضوع فرگشت خواهم داشت ولی پیشنهاد میکنم اصول تکامل رو برای درک این کتاب مطالعه کنید. برای کسانی که در مورد تکامل اطلاعات کافی ندارن یک لینک قرار دادم که میتونید بهش مراجعه کنید و اصول اولیه تکامل رو به زبان بسیار ساده بشنوید.
حال سوال اینجاست اگه ارادهی آزاد وجود ندارد و زندگی تصادفیه پس چطور میشه گفت که تلاش ارزشمنده و ما باید در زندگی تلاش کنیم ؟
امیدوارم منظور من رو اشتباه متوجه نشده باشید٬ من به هیچ عنوان به شما نمیگم که از همین الان تصمیم بگیرید و برای ساخت یک مسیر پاداش تلاش کنید! یا ینکه شما اگر بخواهید میتونید. شما فقط باید اراده کنید تا کائنات آنچه رو که میخواهید در اختیارتون قرار بده و از این قبیل مزخرفات کتابهای انگیزشی و موفقیت بهتون میدن .
مغز ما و همهی موجودات به صورت کاملا طبیعی و غریزی برای تلاش کردن طراحی شده ٬ اونچه من توضیح دادم مسائلیه که میتونه این چرخه طبیعی رو برهم بزنه و اون رو دچار اختلال کنه
با ارزش بودن تلاش ،هیچ منافاتی با نداشتن ارادهی آزاد نداره. این موضوع رو در فصل بعد بیشتر توضیح خواهم داد ولی به صورت اجمالی اینجا اشاره میکنم.
اگر مستند رقص با پرندگان رو ندیدهاید یا از تماشای اون زمان زیاد گذشته پیشنهاد میکنم اون رو حتما ببینید چون پیشنیاز درک این بخشه.
در این مستند اعجاب انگیز شما مشاهده میکنید که چگونه پرندگان با اجرای حرکاتی که از زاویه دید انسانی ما نوعی رقص خودنمایانه به نظر میرسه سعی در رقابت با دیگران پرندگان و جلب توجه جنس مخالف هستن .
لینک مستند رقص با پرندگان رو در آپارات براتون قرار دادم میتونید قبل یا بعد از این مبحث اونو مشاهده کنید
در این مستند پرنده های نر،پر هاشون رو باز میکنن و رقصهای متنوعی انجام میدن. با نرهای دیگه به اشکال مختلف مبارزه میکنند و اونها رو دور میکنند و برخی پرندگان حتی با نرهای دیگه همکاری میکنند و رقصهای گروهی انجام میدن ،تا پرندهی ماده رو تحت تاثیر بیشتری قرار بدند. حتی برخی دیگه روشهای خلاقانهای ابداع میکنند که دیگر پرندگان نر نمیتونن اونها رو انجام بدهند. پرندگانی که به صورت ژنتیکی تلاش کمتری انجام میدهند، پرهای معمولی تری دارند یا درمنطقهای با تنوع گونهای کمتری قراردارند که همگی تصادفیه ،شانس کمتری برای پیدا کردن جفت دارن و نسلشون منقرض میشه.
آیا میشه گفت اونها با ارادهی آزاد این گونه رفتارها رو انجام میدهند و این موضوعات تصادفی نبوده و کاملا مرتبط با قسمت و خواست نیروی متعالی هستش ؟
اینکه فردی به دلایل ژنتیکی، محیطی و داشتن مشوق تلاش بیشتری میکند و به جایگاه اجتماعی بالاتر، ثروت و شهرت و هرچیزی که شما موفقیت میدونید دست پیدا میکنه از نظر من بدون ارادهی آزاد و کاملا تصادفی بوده ولی در عین حال ارزشمنده.
دقیقا به همون نسبت که پرندهی بینوایی که بالهای رنگارنگی ندارد یا در منطقهای متولد شده که جفت مناسب یافت نمیشه در مقابل پرندهای با بالهای رنگارنگ در منظقهای پر از مادههای آماده برای جفتگیری هیچ کدام نه ارادهی آزادی داشتند و در معرض زندگی تصادفی بودهاند ولی کماکان برای مادههای عزیز ارادهی آزاد و زندگی تصادفی اهمیتی ندارد بلکه داشتن بالهای زیبا و تلاش زیاد برای جلب توجه اهمیت دارد.
اینکه من بعد از بارها شکست در راه اندازی استارتاپهای مختلف بازهم به تلاش خود ادامه دادم موضوع پیچیدهایه که دقیقا به همین پیشزمینههای ذهنی که به صورت تصادفی و بدون ارادهی آزاد اتفاق میوفته هم برمیگرده .
اگر حتی سیستم عصبی من به شکل دیگری کار میکرد و میزان نوروترنسمیترها و هورمونهای من حتی اندکی کمتر بود، قطعا من بعد از یک بار شکست تلاش مجددی نمیکردم.
اگر محیط من متفاوت بود یا پاداشها و تشویقهای کافی دریافت نمیکردم هم به همین ترتیب.
اینکه یک نفر بعد از یک بار مواجهه با شکست دست از تلاش مجددا بکشد یا بعد از صدها بار هم به تلاش خود ادامه بدهد کاملا بسته به پیشزمینههای ذهنی هر فرد دارد. نحوهی کارکرد چرخهی لذت و درد هم بر حسب پیشزمینههای ذهنی متفاوته. علاوه بر اینها تلاش نه تنها باید در مسیر پاداش قرار بگیره، بلکه در معرض تجارب مختلف قرار گرفتنه که تلاش رو معنیدار میکند.
من برای هنرمندان و دانشمندان و فلاسفه ارزش بسیاری قائل هستم و تلاشهای اونها رو عمیقا ستایش میکنم. بسیاری افراد این احساس رو به بازیگران و خوانندگان دارند٬ برخیها برای پیشوایان دینی و رهبران ایدئولوژیکشون دارن، در عصرحاضر بسیاری به کارآفرینان و صاحبان صنایع و اینفلوئنسرها. از سوی دیگه من باور دارم که این تلاش و دستاوردها بدون ارادهی آزاد اتفاق افتاده و فرصتها به شکل تصادفی در اختیار این افراد گذاشته شده. همانطور که در ابتدای این بخش گفتم اگر شوپن هم در زمان و مکان دیگری علیرغم داشتن همین استعدادهای تصادفی متولد شده بود٬ با احتمال زیادی نمیتونست به شوپن تبدیل بشه . یا اگه یولا دنیس که در بخش موسیقی براتون داستانشو گفتم تو ایران بود الان به جرم آواز خوندن توی اوین بود . این نگرش دوسویه از سمتی ستودن تلاش و دستاوردها و از سمتی آگاهی به تصادفی و غیرارادی بودن اونها باعث میشه که من از طرفی تلاش رو با ارزش بدونم و از طرف دیگه از هیچ چیز و هیچ کس بت نسازم.
اگر هنوز هم بخشی از موضوع براتون شفاف نیست کمی صبر کنید تا در فصل بعد این موضوع رو موشکافانه بررسی کنم.
اگر شما برای هیچ کاری انگیزه ندارید٬ اگر شما نا امید و مایوس هستید٬ اگر شما و اگرشماهای دیگه٬ هزاران دلیل پشت این ناامیدی و بی انگیزگی نهفتهاست. دقیقا همان دلایلی که من پیشزمینهی ذهنی میخونم.
من با یک سخنرانی انگیزشی نمیتونم باعث بشم کسی که به جای پاداش٬ شوک دریافته کرده و روایت تلاش برابر است با شکسته ، براش بوجود امده از جاش بلند بشه و شروع به خلاقیت کنده همانطور که من نمیتوانم به کسی که به دریافت پاداشهای کوتاه و بدون تلاش در شبکههای اجتماعی عادت کرده بگیم اینستاگرام رو حذف کن و ببین که حالت بهتر میشه.
همانطور که کتابهای و دورههای انگیزشی و توضیحات من هیچ تغییری در روند زندگی افسردهوار پسر آشنامون نخواهد گذاشت و زندگی علی فرضی رو هم تغییر نخواهد داد. ولی اگر آشناهامون یاد گرفته بودند که همه چیز رو یکباره در اختیار پسر گل شون نگذارند داستان به این جا نمیرسید. اگر علی فرضی در مسیر تلاش پاداش هایی دریافت کرده بود هم موضوع به این وخامت نمیرسید.
من در این کتاب به دنبال ارائه راهکار و این که بگم چیزها چگونه باید باشند نیستم.
{ اگر علاقه به راهکار دارید میتونید به پادکستهای دارما مراجعه کنید} من سعیم اینکه فلسفهی چیزها رو بازگو کنم چرا که تصمیمهای ما برپایهی فلسفه و نگرش ما گرفته میشوند.
من معتقدم که تغییر زندگی پسر آشنامون بسیار دشوار تر از تغییر نگرش پدر و مادرهایی است که با تصمیماتشون باعث بوجود آمدن این نتایج میشوند. برای همین مسئولیت اجتماعی رو به عنوان یک ارزش در زندگی خودم قرار دادم و بر این باورم که اون چیزی که در این کتاب توضیح میدم٬ میتونه اثر پروانهای بر نسلهای آینده داشته باشد.