ماشین زمان
در این اپیزود، به مفاهیم بنیادی زمان از دیدگاه فلسفی و علمی پرداخته میشود. ابتدا تأثیرات ذهن بر برداشت انسان از زمان بررسی شده و سپس به نقش مغز در شکلدهی مفهوم زمان پرداخته میشود. از اختلالات حافظه و تأثیر آن بر تجربهی لحظهها تا کارکرد بخشهای مختلف مغز همچون هیپوکمپ و DMN در ادراک گذشته، حال، و آینده توضیح داده شده است. همچنین این اپیزود به چالشهای درک زمان در شرایط استرسزا یا در حالت لذت پرداخته و مقایسهای میان ادراک انسان و موجودات دیگر در تجربهی زمان ارائه میدهد.
- انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
- توصیه میشود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.
منابع اپیزود:
نویسنده:
منابع ژرفا:
نسخه انگلیسی:
ماشین زمان
نسخه ی متنی اپیزود:
من اول عذر خواهی می کنم چون سرما خوردم٬ صدام همینطوری گرفته و خش دار هست سرما میخورم دیگه خیلی هم بدتر میشه. از طرفی مجبور هستم ضبط کنم چون دوباره دارم به خاطر این سبک زندگی کوچ نشینی مدرن کشورمو عوض می کنم و احتمالا تا مدتی ضبط کردن با کیفیت برام امکان پذیر نخواهد بود. اینکه میبینید بعضی اپیزود ها کیفیتش خوبه بعضی ها نه دقیقا به خاطر این مسئلهی جابجایی های زیاد من هستش.
همونطور که در ابتدا توضیح دادم این کتاب در حال نگارش هست و منتشر نشده برای همین سوالات و بازخوردهای شما برای من بسیار ارزشمند هستن چون میتونی مسیر کتاب رو تغییر بده و برای من هم خیلی جذاب هست این مسئله. میتونید برام کامنت بگذارید یا از طریق ل بخش ارتباط با من وب سایتم که لینکشو داخل توضیح گذاشتم با من در ارتباط باشید که باعث افتخار من خواهم بود.
من در فصل اول در مورد ذهن و فضای آگاهی و همچنین تفاوت بین زوایای دید اول شخص و سوم شخص صحبت کردم. دانش دست اول و دست دوم را توضیح دادم و نگرشم را نسبت به اینکه ما خودمان را چطور تعریف میکنیم شرح دادم.
در فصل دوم به مفهوم خطای انتظار٬ مکانیزم باور و همچنین ارزشها پرداختم و سطحی نگری و خرد را تعریف کردم. اثر تلقین و باور را شرح دادم و در مورد شخصیت و سلف صحبت کردم و به موضوع ارادهی آزاد و تصادف پرداختم.
در فصل سوم موضوع تجارب نادوگانه و عرفانی را باز کردم و از زوایای مختلف آن را بررسی کردم که این امکان را فراهم میکند که از این پس بتوانم به صورت عرفانی-نوروفلسفی همه چیز را تحلیل کنم.
در این فصل مفاهیم اساسی همچون هوش مصنوعی٬ زمان٬ تنهایی٬ تلاش و امید و همچنین موسیقی و چندین مبحث دیگر را بررسی خواهم کرد.
تقریباً همهی ما از کودکی یاد میگیریم که زمین به دور خورشید میچرخد و این چرخش باعث پدید آمدن شب و روز میشود. ما این مفهوم را به خوبی درک میکنیم و برایمان کاملاً منطقی به نظر میرسد. ولی آیا وقتی در حال تماشای طلوع یا غروب خورشید هستیم، حس میکنیم خورشید ثابت است و زمین در حال چرخش؟ حداقل برای من اینطور نیست. وقتی به طلوع و غروب خورشید نگاه میکنم، هنوز هم احساس میکنم خورشید بالا آمده و در انتهای روز پایین میرود.
اگر زمانی با فرد دیگری طلوع یا غروب خورشید را در ساحل نگاه کردید، میتوانید آزمایشی ساده انجام دهید. هنگام طلوع یا غروب، ردی از نور خورشید روی سطح آرام دریا کشیده میشود که گویی تا بدن شما امتداد دارد. احساس میکنید شما مرکز جهان هستید. از همراهتان بخواهید تجربهاش را تعریف کند. او نیز احتمالاً همین حس را دارد، او هم خود را مرکز جهان میبیند.
این تجربه یک مثال ساده از نحوه پردازش مغز است که باعث میشود هرکدام از ما خود را مرکز جهان ببینیم و جهان را از زاویهی اولشخص تجربه کنیم.
این موضوع دربارهی درک زمان هم صدق میکند. نه تنها تجربهی هر فرد از زمان متفاوت است، بلکه این درک به واسطهی تغییرات فیزیولوژیکی و محیطی هم دچار تغییر میشود. به عنوان مثال، کافئین، که روزانه بسیاری از ما مصرف میکنیم، میتواند احساس ما نسبت به گذر زمان را تغییر دهد. زمانی که در حال لذت بردن از چیزی هستیم، زمان سریعتر میگذرد، و وقتی در حال تحمل درد هستیم، کندتر حس میشود. این تفاوتها ناشی از نحوه فعالیت سیستم عصبی و مغزی ماست.
حال اگر به هر دلیلی توانایی به خاطر آوردن تجربیات را از دست بدهیم، مانند آنچه در بیماری آلزایمر رخ میدهد، چه اتفاقی برای مفهوم زمان در ذهن ما خواهد افتاد؟ فرض کنید که بخشیهایی از حافظهی شما دچار اختلال شود. اگر من از شما بخواهم که فردا به من زنگ بزنید، این درخواست در هیچ جایی از مغز شما ذخیره نمیشود. بنابراین فردا که بیدار میشوید، نه تنها درخواست من را به یاد نمیآورید، بلکه حتی ممکن است من و سایر اعضای خانوادهتان را نیز به خاطر نیاورید. برای شما مفهوم زمان کاملاً بیمعنی میشود. اگر از شما بپرسم یک هفته پیش چه کاری انجام دادهاید، جوابی نخواهید داشت و حتی تصور آینده نیز برایتان دشوار خواهد بود.
حتی حیوانات خانگی ما نیز درکی مشابه ما از زمان ندارند. شما نمیتوانید از سگ خانگیتان بخواهید فردا یا یک هفته بعد کاری انجام دهد. درست است که او به فرمان شما برای نشستن یا انتظار گوش میدهد، اما اگر بخواهید که فردا صبح به دو دور چرخیدن ادامه دهد، گیج خواهد شد یا همان لحظه چرخیدن را انجام میدهد. درک زمان در گونههای مختلف جانداران، بسیار متفاوت و به طیف گستردهای وابسته است. توانایی مغز انسان برای حرکت ذهنی در گذشته و آینده، بسیاری از پیشرفتهای علمی و فرهنگی را رقم زده است. اما این توانایی هزینههای خودش را هم دارد، از جمله نشخوارهای ذهنی، اضطراب برای آینده، و پشیمانی از گذشته.
این حالتها به واسطهی همین توانایی درک زمان و پردازش خاطرات در ذهن ما به وجود میآیند.
ما واحدهای اندازه گیری متفاوتی داریم که بسیار کاربردی هستند. مثلا واحد اندازه گیری فاصله یکی از آنهاست. خیلیها فکر میکنند که واحد اندازهگیری متریک که متر و سانتیمتر و میلیمتر و کیلیومتر و غیره هست یک واحد اندازهگیری جهان شمول است که در طبیعت وجود دارد در صورتی که چنین نیست. فرض کنید شما پادشاه یک کشور هستید و از همین امروز تصمیم میگیرید بر خلاف همهی دنیا یک واحد اندازهگیری جدید بر حسب اندازهی پای خوشبوی همایونی اعلیحضرت ایجاد کنید و آن را مبنی قرار دهید. از این پس واحد اندازه گیری تغییر میکند و شما آن را فوت مینامید و بعد برای اندازهگیری چیزهای کوچکتر آن را به ۱۲ قسمت مساوی تقسیم میکنند و آن را اینچ نامگذاری میکنند. چون شما قدرت مطلقهی هستید آن را اجباری میکنید و بعدها هم سعی خواهید کرد به کشورهای دیگر واحد پای همایونی خود را صادر کنید که البته موفق نخواهید شد.
زمان نیز از این قاعده مثتثنی نیست. آنچه ما ثانیه و دقیقه و ساعت و غیره مینامیم همه قراردادهایی برای اندازه گیری هستند و شما میتوانید مثلا سکسکهی همایونی خود را جایگزین ثانیه کنید و ساعتهای جدید بسازید. یک ثانیه برابر است با یک سکسکهی همایونی که تقریبا ۱.۵ بار از ثانیه طولانی تر است چرا که معمولا اعلیحضرت پیش از سکسکهی همایونی الکل زیادی مصرف کردند و این باعث میشود هر سکسکه ۱.۵ ثانیه طول بکشد. حالا باید به فکر اسمگزاری و ساخت ساعتهای جدید باشید و مبدا تاریخ را هم روز تولد خود قرار دهید چون فر همایونی از یک نیروی متعالی سرچشمهمیگیرد.
در دوران انقلاب فرانسه (۱۸۰۰ میلادی)، زمانی که فرانسویها تلاش کردند سیستم اندازهگیری را با استفاده از استاندارد متریک تغییر دهند، مفهوم زمان دسیمال را معرفی کردند:
• هر روز به ۱۰ ساعت تقسیم میشد.
• هر ساعت به ۱۰۰ دقیقه.
• هر دقیقه به ۱۰۰ ثانیه
این سیستم برای مدتی در فرانسه استفاده شد و حتی ساعتهای مخصوصی برای آن ساخته شدند. اما به دلیل دشواری سازگاری با زندگی روزمره، کنار گذاشته شد.
یک نکتهی ظریف بین فاصله و زمان وجود دارد که توجه دو چندان شما را میطلبد. هنگامی که ما فاصله را اندازه میگیرید این دو نقطه به شکل فیزیکی وجود دارند. یعنی چه شما از متر استفاده کنید چه برای فواصل زیاد از کیلومتر استفاده نمایید یا در کشور شما از فیت و مایل همایونی استفاده شود شما دو نقطهی فیزیکی دارید که آن را با واحد اندازه گیری خود اندازه میگیرید اما زمان اینطور نیست. بلکه برعکس هیچ کدام از دو سر طیف وجود ندارند! بله درست شنیدید ما یک چیز فرضی را اندازهگیری میکنیم. مثلا شما میخواهید بدانید دیشب چند ساعت خوابیدید. بسیار عالی ابتدا و انتهای این بازه را در نظر میگیرید و از هم کمشان میکنید درس ریاضی اول دبستان. اگر راس ساعت ۱۲ شب خوابیده باشید و ساعت ۸ صبح بیدار شده باشید این دو را از هم کم میکنید و به من میگویید که من ۸ ساعت خوابیدم و به همین سادگی به من ثابت میکنید من در اشتباه هستم و زمان وجود دارد٬ ببین!
چیزی که شما میفرمایید دیشب ساعت ۱۲ در حقیقت یک خاطره است در ذهن شما و همان بیدار شدنتان هم یک خاطره است. در حقیقت شما از طریق یک واحد اندازهگیری در حال اندازهگیری چیزی هستید که در ذهن شما و اذهان جمعی یا ذهنهای گسترش یافته مثل گوشی و کاغذ و غیره هست.
حالا بیایید ساعات بیدار شدنتان را حساب کنید. شما راس ساعت ۸ صبح بیدار شدید بدون یک صدم ثانیه تاخیر چون خیلی دقیق هستید و الان ساعت ۱۵ :۹:۱۰ دقیقه است. نه ببخشید الان شد ۹:۱۰:۱۶ بگذارید دوباره حساب کنیم الان بگذار ببینم شده ۹:۱۰:۲۰ ! خیلی سادست نه؟ زمان را که شما در حال اندزهگیری هستید که اسمش را اکنون میگذارید همین الان به گذشته تبدیل شده است. بنابراین اندازهگیری شما دقیق نیست و ناچارید همه چیز را حدودی در نظر بگیرید.
واحد زمان ابزار بسیار مناسبی برای اندازه گیری است ولی گاه مارا به این توهم میاندازد که زمان یک بردار خطی است و ما درون آن در حرکت هستیم همانطور که از یک نقطه به یک نقطهی دیگر حرکت میکنیم و از جایی به جای دیگر نقل مکان میکنیم.
زمان به شکلی که ما فکر میکنیم، یک محور یکطرفه نیست که به سوی آینده حرکت میکنیم؛ بلکه یک برداشت ذهنی و قراردادی است. حتی مفهوم ساعت و تاریخ هم تنها چند هزار سال است که به عنوان قراردادهای جمعی ایجاد شدهاند. بسیاری از جوامع بدوی، که پیشتر در مورد آنها صحبت کردیم، هیچ درکی از تاریخ ندارند و حتی نیازی به دستهبندی ساعات روز نمیبینند. برای آنها، تنها تفاوتهای صبح، ظهر و شب معنا دارد و تقسیم روز به ۲۴ ساعت، برایشان بیاهمیت است.
جالب است که افرادی که از تقویم میلادی استفاده میکنند، گاهی از وجود تقویمها و سال نوهای متفاوت در دنیا اطلاعی ندارند. من خودم این موضوع را زمانی فهمیدم که سال نو پارسی را به دوستانم معرفی کردم و متوجه شدم که برخی اروپاییها و آمریکاییها باور نمیکردند که در کشورهایی، روز شنبه روز اول هفته است یا تعطیلات در روزهای دیگری قرار میگیرد. این نشان میدهد چطور قراردادهای زمانی در فرهنگهای مختلف جدی گرفته میشود و برای گروههای مختلف میتواند تازه و غیرقابل باور باشد.
کسانی که از تقویم قمری استفاده میکنند، روز تولدشان هر سال در روز متفاوتی از تقویم میلادی قرار میگیرد و حتی میتواند در فصول مختلف نیز بیفتد. دلیل این امر این است که تقویم قمری بر اساس چرخههای ماه محاسبه میشود و هر سال قمری حدود 10 تا 12 روز کوتاهتر از سال شمسی است.
به همین دلیل، تاریخ مهمی همچون روز تولد در تقویم قمری، هر سال به جلو حرکت میکنند و پس از چندین سال در فصلی متفاوت از سال قبل قرار میگیرند. به عبارت دیگر، اگر روز تولد فردی در تقویم قمری در تابستان باشد، بعد از چند سال این روز بهار یا حتی زمستان خواهد بود.
احتمالا تا اینجا متوجه شده باشید که روز تولد که برای شما انقدر با اهمیت است چرا برای من بی معنا و بیاهمیت است چرا که نه تنها شما روز تولدتان را جشن نمیگیرید بلکه حتی سالگرد آن را هم جشن نمیگیرید بلکه توهمی از یک قرارداد که در حافظهی خودتان و اطرافیانتان ذخیره شده است را جشن میگیرید.
اکنون بیایید آزمایش سادهای انجام دهیم. نسخه صوتی این آزمایش را با اسکن QR Code در پایین صفحه میتوانید دریافت کنید. لطفا این آزمایش را در حین رانندگی انجام ندهید.
به دقت به محیط اطرافتان نگاه کنید و همه چیز را به خاطر بسپارید. سپس چشمانتان را ببندید. با بستن چشمانتان، توجه خود را از بعد دیداری برداشتهاید. به عبارتی وجه دیداری آگاهی از فضای آگاهی شما حذف شده است.
این تجربه تمام فضای آگاهی شما را پر کرده است؛ بیمرز، یگانه و بیانتها. هیچکس جز شما نمیتواند این احساس را تجربه کند. هر چیزی که دیگران به شما گفتهاند یا تجربه کردهاید و باور کردهاید، دانش دست دوم است. حتی تصویری که از دوستان یا اعضای خانوادهتان در ذهن دارید، بازسازی خاطراتی است که به آن باور دارید.
اکنون به یکی از کارهایی که قرار است انجام دهید یا مکانی که میخواهید به آن بروید فکر کنید. این هم دانش دست دوم است؛ داستانی که خلق کردهاید و باور دارید در آینده رخ میدهد.
اکنون به حساسترین بخش میرسیم. گذشته، آینده، باورهای شما، و آنچه از دیگران شنیدهاید، همگی دانش دست دوم هستند و زاده ذهن شما. حال از شما میخواهم که به لحظه حال بیایید، لحظهای که آن را “دانش دست اول” مینامیم. این لحظه، چیزیست که هماکنون و در همین لحظه در حال تجربه آن هستید.
حال بگویید، لحظه حال دقیقاً کجاست؟ آیا میتوانید بگویید این لحظه، لحظه حال است؟ یا به محض آنکه لحظهای را مشخص میکنید، آن نیز به گذشته تبدیل میشود؟
باید گفت، هر لحظهای که شما آن را “حال” مینامید، در همان لحظه به پایان رسیده و تبدیل به خاطرهای جدید میشود. همانند رودخانهای که نمیتوان یک قطره خاص را به عنوان “رودخانه” نامید؛ رودخانه یک جریان پیوسته است، نه یک لحظه ثابت.
بنابراین، اگر گذشته، آینده، و حتی لحظه حال، همگی دانش دست دوم و زادهی ذهن ما باشند، و لحظه حال نیز جریان بیوقفهای باشد که به محض اشاره به خاطره تبدیل میشود، پس زمان هم چیزی جز یک برداشت ذهنی نیست. زمان وجود خارجی ندارد، بلکه زادهی ذهن ما و قراردادی است که خودمان خلق کردهایم.
میتوانید چشمانتان را باز کنید. البته اگر در حال رانندگی نبودید چون بعید است دیگر بتوانید چشمتان را باز کنید.
هنری مولیسون، که بعدها با حروف اختصاری HM در محافل علمی شناخته شد، از کودکی دچار نوعی صرع شدید بود. حملات بیپایان و فرسایندهای که زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده بودند، به حدی شدت گرفتند که نه خودش و نه پزشکان دیگر راهی برای ادامهی زندگی روزمرهاش نمیدیدند. به دنبال سالها تلاش برای یافتن درمان، سرانجام در اوایل دههی پنجاه میلادی، هنری تصمیم گرفت که به جراحی رضایت دهد، جراحیای که پزشکانش امیدوار بودند راهی برای توقف این حملات باشد.
پزشکی به نام ویلیام اسکویل (William Scoville)، که از آن زمان به عنوان یکی از پیشگامان نوروسانیس شناخته میشود، جراحیای را روی هنری انجام داد که در آن بخشهایی از مغزش، شامل هر دو هیپوکمپ و بخشهایی از لوب تمپورال، برداشته شد. این جراحی به طرز عجیبی موفقیتآمیز بود و حملات صرع او کاهش چشمگیری یافت؛ اما مشکل جدیدی بوجود آمد، مشکلی که به زودی به یک پرونده تاریخی و علمی تبدیل شد.
صبح روز پس از جراحی، هنری متوجه شد که دیگر قادر نیست خاطرات جدیدی بسازد.