مسئولیتپذیری غیرارادی
در این اپیزود از ژرفا، مفهوم «مسئولیتپذیری غیرارادی» به شکلی متفاوت و چندلایه بررسی میشود. با تحلیل تجربههای فردی، تأثیر باورها، تراماها، و شرایط بیرونی بر تصمیمات و رفتارها واکاوی شده و رابطه میان اراده و اجبارهای زندگی به چالش کشیده میشود.
- انتشار با ذکر نویسنده و منبع باعث افتخار ما خواهد بود.
- توصیه میشود اپیزودهای ژرفا به ترتیب گوش داده شوند.
نویسنده:
منابع ژرفا:
نسخه انگلیسی:
مسئولیتپذیری غیرارادی
نسخه ی متنی اپیزود:
دوستم را که در بخش باورها در موردش توضیح دادم را که به خاطر دارید. در همان دورانی که او به شدت الکل مصرف میکرد گفتگوی جالبی در مورد بیماریهایش داشتم. دوستم باور داشت که ریشهی همهی بیماریها به نحوی بازمیگردد به رفتارها و انتخابهای ما در زندگی. شاید شما هم پیش خودتان بگویید که چه اشکالی دارد ما به این شکل فکر کنیم. شاید هم فکر کنید که حق با اوست. من منکر این نیستم که ذهن ما میتواند روی جسم ما تاثیر گذاشته و ریشهی بسیاری از بیماریها ذهنی است ولی اینکه همه چیز را به نیروهای ماوراطبیعه نسبتی بدهیم بسیار نابخردانه است.
از نظر من که زندگی دوستم را موشکافانه بررسی میکردم این تفکر بسیار خطرناک بود چرا که او باور داشت که مشکل معده و کبد چرب او به دلیل حسادت او به دختران دیگر است٬ افسردگی او به دلیل وجود موجودات غیر اورگانیکی است که روح او را تسخیر کردند و دلیل پندمیهای مختلف از جمله کورونا گناهان دسته جمعی ماست. البته بعدها پس از تجربهی آیواسکا نظرش تغییر کرد و به من گفت در حین تجربه آیواسکا به او الهام شده که او باعث بوجود آمدن ویروس کورونا در جهان بوده! البته من از ایدهی او بسیار خوشم آمد چون برای کتاب تخیلی بعدیام بسیار مناسب بود.
مشکل این نوع تفکر از نظر من این است که دوست عزیزم به جای اینکه مشکل کبدش را در نوشیدن مداوم الکل و مصرف کانابیس و مشکل معدهاش را در کره کردن و خوردن مرغ سوخاری بعد از پارتی در KFC ببیند و افسردگیاش را نتیجه ترکیب بیخوابیهای پیاپی و عدم دریافت کافی نور خورشید و سبکزندگیاش٬ در حسادت به دخترهای دیگر در شبکههای اجتماعی و زدن دست رد به پسرانی که قصد داشتند با او ارتباط وان نایت استند برقرار کنند و بی توجهی به گربهی سر خیابان میدید .
زمانی که من برای دویدن و دیدن طلوع خورشید از خانه خارج میشدم او از مهمانی به خانه برمیگشت و همدیگر را ملاقات میکردیم و به شوخی به هم میگفتیم که ترکیب ما برای کارهای شیفتی مثل نگهبانی موزه عالی است. او معمولا تا عصر میخوابید و زمانی که بیدار میشد تا حالش سرجایش بیاید و خمار دوشینه از سرش بپرد دیگر خروشید غروب کرده بود. مصرف مداوم الکل و دراگ٬ عدم فعالیت فیزیکی٬ نداشتن نور خورشید٬ تغذیه غذایی افتضاح و مزخرفاتی که لایف کوچها و دورههای شبه عرفان به خوردش میدادند ترکیب وحشتناکی بود که او را هر روز در افسردگی و اضطراب غرق میکرد و استاد محترم و لایف کوچ عزیز توجیهشان این بود که تنها راه درمان از بین بردن موجودات غیر اورگانیک با دریافت موکل و اراجیف اینچنینی بود.
من به او گفتم که فکر نمیکند که بیماری یک پدیدهی طبیعی است و نه تنها انسان بلکه همهی حیوانات و حتی گیاهان هم دچار بیماری میشوند و گاه حتی با نقص عضو به دنیا میآیند؟ یعنی اگر دکستر سگ با وفای من مریض شده بود بخاطر حسادتش به سگ همسایه یا سرپیچیی از دستورات من و خوردن غذایش بوده و گل و گیاه خانگی من حتما کاری کردند که خشک شدند و اینکه من فراموش کردم به موقع آب بدهم دلیل این موضوع نیست؟
او گفت اصلا اینطور نیست٬ دکستر و گل و گیاه من هم در زندگی تناسخی قبلیشان حتما انسان بوداند که خطاهایی انجام داده و هم اکنون در حال پس دادن کارما هستند.
من ترجیح دادم با یک لبخند او را همراهی کنم و بیشتر از این با او بحث نکنم چون واقعا گفتگو راه به جایی نمیبرد. من به این فکر فرو رفتم که چرا ما انسانها به جای اینکه بپذیریم که بیماری و نقص عضو و مرگ بخشی از طبیعت زندگی است مدام با این مزخرفات میخواهیم داستانهای تخیلی بسازیم و از طبیعت پدیدههای فرار کنیم؟ به جای اینکه سعی کنیم با سبک زندگی سالم و توجه به احساساتمان به عنوان آژیر خطر و ساخت نظام ارزشی کارامد از زندگیمان تمام و کمال لذت ببریم بر عکس آن ها را سرکوب میکنیم و خشم و حسادت و رفتارهایمان را عامل مشکلاتمان میپنداریم!
جواب این سؤال پیچیده است و نیاز به توجه موشکافانه شما در خلال این کتاب دارد. عقاید او ترکیبی بود از هرچیزی که شنیده بود: باورهای مسیحی به عادلانه بودن همه چیز٬ بعد هم داستانهای تناسخ و کارما ایده های کارآمدی بود برای کسی که بهشت و جهنم برایش بیمعنی شده بود٬ بعد هم که داستانایی در مورد موجودات غیر اورگانیک و ارواح و نیروهای شیطانی ذهن دوست بیچارهام رو با این اراجیف بمبماران میشد. از طرفی به دلیل سبک زندگی اش درد او بیشتر میشد و از طرفی هم آنها به او زندگی بدون رنج را وعده میدادند و احساس خوب میفروختند! مبانی اقتصاد ترم اول دانشگاه: عرضه و تقاضا!
همین افکار باعث میشود که فکر کنیم حتی طبیعیترین پدیدهها مثل سیل و زلزله و گرمایش زمین بلاهای آسمانی هستند و به جای اصلاح وضعیت کانال کشی آب و ساخت خانههای مقاوم تر و اصلاح مصرفگراییمان که قطعا کارهای بسیار دشوار تری هستند به شکل خودشیفتهای میپنداریم که ما که مرکز جهان هستیم و کل جهان به حول مرکزیت ما میگردد٬ نا امیدانه به دنبال ریشهی این پدیدهها در رفتارهای انسانیمان میگردیم.
بخش زیادی از این نوع تفکر بازمیگردد به همان داستانهای افسانهای که از کودکی برایمان نقل شده و به جای اینکه مثل داستانهای شاهنامه فقط به شکل داستانهای اساطیری به آن بنگریم آنها را باور کردیم و تغییر این باورها حتی اگر بخواهیم هم کار طاقت فرسایی است. ولی بخشهای دیگر آن باز میگردد به عوامل موروثی٬ محیطی٬ فضای خانواده و اجتماع و همچنین تراماهای کودکی.
موضوع اینجاست که ما وقتی باورها و نظامهای ارزشیمان را تغییر میدهیم آنها را که مثل دیسکت و سیدی در دهههای گذشته فرمت نمیکنیم! مکانیزم مغز هیچ شباهتی به دیسکت و سیدی ندارد. بلکه برعکس برای جایگزین شدن یک باور و یک نظام ارزشی جدید زمان زیادی نیاز است که ارتباط نورونهای عصبی و نحوه و قدرت اتصالشان تغییر کرده و ارتباطهای نورونی جدید مستحکمتری بوجود بیاید در صورتی که ما فکر میکنیم چیزی را حذف و چیز دیگری رو روی آن بازنویسی میکنیم. در بخشانتهایی کتاب میتوانید به تفصیل در مورد مکانیسم ذخیرهسازی یک باور در مغز را مطالعه کنید.
حال بیایید چرایی رفتار دوستم را کمی موشکافانه تر بررسی کنیم. این موضوع را عمدا در این بخش مطرح کردم چون میخواستم بعد از موضوع ارادهی آزاد باشد تا بتوانم به این سؤال عجیب پاسخ دهم که اگر دوست عزیز من هیچ ارادهی آزادی در انتخابها و رفتارهایش ندارد پس چگونه باید مسئولیت زندگی خود را قبول کرده و در راه درمان و حل مشکلات زندگی گام بردارد. بسیار خوب بیایید از کودکی او شروع کنیم. البته زمانی که خیلی خیلی کوچک بود یعنی به شکل یک نطفه درون رحم مادرش قرار داشت.
تا جایی که من اطلاع دارم مادر او الکلی و سیگاری بود و حتی در زمان بارداری نیز الکل و سیگار مصرف کرده بود. آیا مصرف الکل و سیگار باعث بوجود آمدن این مشکلات در او شدهاند؟ خیر! الکل و سیگار به تنهایی نمیتوانند چنین مشکلاتی را بوجود بیاورند ولی میتوانند فرد را مستعد نمایند. علاوه بر این معمولا افراد الکلی به ویژه پس از مصرف الکل تغذیه سالمی ندارند و فکر نمیکنم لازم باشد دلایلش را توضیح دهم چون ارتباطی با این کتاب ندارد. آیا تغذیه ناسالم باعث این مشکلات شده است؟ مجددا خیر! ولی آنهم میتواند یکی از صدها عاملی باشد که برخی از آنها را ذکر خواهم کرد. حال به کمی قبل تر برگردیم٬ یعنی خود مادر دوستم. فکر میکنید چرا مادر دوستم الکلی و سیگاری شده بود؟ جواب ساده نیست ولی احتمالا صدها عامل دیگر که من به عنوان پیشزمینههای ذهنی از آن یاد میکنم که دربرگیرنده ژنتیک فرد نیز هست. ژنتیک نمیتواند تنها عامل مصرف الکل یا سیگار باشد ولی عوامل ژنتیکی میتوانند فرد را به شدت مستعد تکرار مصرف الکل یا اعتیاد به سیگار نمایند. همچنین سبک زندگی غیر سالم و محیط میتوانند بیان ژنها را تغییر داده و حتی برخی استعدادها به نسلهای بعد منتقل شود. این بدان معنیاست که علاوه بر مصرف الکل و سیگار در هنگام بارداری در بسیاری از رفتارها و تصمیمات او مؤثر است بلکه احتمال انتقال این استعداد از طریق ژنتیک نیز وجود دارد ولی محاسبهی میزان همبستگی آن حداقل تا کنون میسر نیست.
مادران الکلی معمولا نسبت به سایر مادر نسبت به فرزندان خود بیتوجه تر هستند. من تنها اطلاعی که در مورد نحوهی فرزندپروری مادر دوستم دارم این است که او بسیار بی توجه بود و او را بارها در خانه تنها رها کرده بود تا حدی که برای اینکار به دادگاه رفته بود.
از طرف دیگر تحقیقات زیادی بر تاثیر مایکروبایمهای موجود در بدن که بسیاری از آنها از طریق مادر به نوزاد منتقل میشود شدهاست که نشان می
دهد مصرف الکل، تغذیه و سبک زندگی میتواند حتی روی باکتریهای مفید دستگاه گوارش و سیستم ایمنی نوزاد تاثیر زیادی بگذارد.
تحقیقات مرتبط در انتهای کتاب پیوست شده است.
پدر دوستم بیشتر زمانش را مشغول به کار بود و وقت چندانی برای گذراندن با خانواده نداشت٬ زمانی هم خانه بود بسیار پرخاشگر بود و چندین بار دوستم را با تنبیهات شدید فیزیکی از جمله سوزاندن با ته سیگار آزار داده بود و چند سال بعد با وضعیتی اسفبار آنها رها کرده بود و بدون هیچ توضیحی ناپدید شده بود.
او نه تنها ناچار بود این موضوع را در کنار تراماهای کودکآزاری توسط پدرش هضم کند بلکه مجبور بود مابقی عمرش را با مادری الکلی و بی توجه زندگی کند.
او اولین رابطهی جنسی اش را در سن چهارده سالگی با یک مرد پنجاه ساله برقرار کرده بود و بعد از آن از همهی مردها متنفر شده بود.
او که حتی نتوانسته بود دوران دبیرستان را تمام کند برای نگهداری از مادر بیمارش از ۱۸ سالگی شروع به کارکردن در یک هتل کرد و تمام روز را ناچار بود رفتار نامحترمانهی رئیس عوضی و پیشنهادهای بیشرمانهی و تعارضات جنسی میهمانان هتل را تحمل کند. این درحالی بود که به دلیل کارکردن با مواد شیمیایی سفید کننده دچار آسم و بیماریهای پوستی نیز شده بود.
من قصد ندارم بیش از این وارد جزيیات این ماجراها شوم ولی احتمالا هم اکنون میتوانید تا حدودی دلایل تصمیمات دوست من را درک کنید. زبان برای توضیح آنچه در تمام این سال ها بر او گذشته قاصر است.
من از کودکی بعد از شنیدن هرگونه صدای آژیر دچار حملات پنیک میشدم و پس از سالها تراپی همین چند سال گذشته متوجه شدم که در کودکی در حین بمباران شهرمان دچار تراما شده بودم و مدت زیادی طول کشید تا حملات پنیک را مدیریت کنم و به آمیگدال (Amygdala) عزیزم بفهمانم که دارد اشتباه میزند و آژیر آموبلانس و آتش نشانی آژیر قرمز جنگ نیست.
برای اطلاعات بیشتر درمورد آمیگدال یا بادامه به بخش مرتبط با آن در انتهای کتاب مراجعه کنید ولی به طور خلاصه و ساده سازی شده در یک جمله میتوان گفت بادامه بخشی از سامانه لیمبیک limbic system است که وظایف مهمی چون مبارزه Fight فرار Flight و مات شدن Freeze را برعهده دارد. در بسیاری موارد تراماهای حل نشده به بیشفعالی این عضو کوچک و در حین حال حیاتی منجر میشوند. کسانی که به هر دلیلی دچار اختلال کارکرد بادامه شده یا با عمل جراحی به هر دلیلی آن را از مغزشان خارج کردند معمولا هیچگونه ترسی را تجربه نکرده و خودشان را به سادگی به کشتن میدهند. کمفعالی بادامه نیز باعث مشکلاتی همچون کاهش هیجانات و افزایش رفتارهای خطرپذیر غیرمعمول و همچنین رفتارهای بیش از حد منطقی و کاهش همدلی و درک عواطف دیگران میگردد که میتوانید در انتهای کتاب مفصل راجبه آن مطالعه کنید.
ترشح شدید هورمون استرس یا کورتیوزول Cortisol میتواند باعث بیشفعالی لحظهای آمیگدلا شود از این روست که تحت فشارهای عصبی و استرسهای زندگی و اضطرابهای مزمن تصمیمات ما دگرگون میشود. من درمورد استرس در یکبخش جداگانه مفصل صحبت خواهم کرد.
من که خود در حال صحبت راجع به موضوعات اینچنینی هستم حتی قادر نیستم تراماهای خودم را به سادگی حل کنم.
اینکه من و شما به تراماهای خودمان آگاه باشیم و ساز و کار تراما در ذهن انسان و نحوهی کارکرد مغز وسیستم عصبی را به خوبی بدانیم به این معنی نیست که اثر تراما یا PTSD ما حل و فصل شده است. این فقط اولینقدم در مسیر طولانی و دردناک درمان است { پیشنهاد میکنم حتما فصل ترامای دارما کلینیک رو گوش بدید ، من و امیر قنبری با حزئیات تراما رو بررسی کردیم و برای درمانش راه حل های زیادی ارایه کردیم}
حال تصور کنید وقتی دوست من سیگار دست مردی میبیند چه حالی میشود؟ چه برسد که گوروی عزیز هندی را که به شکل ناجی میدید به او تجاوز کند و توجیح مردک این باشد که افرادی که در کودکی دچار تجاز جنسی شده اند باید بهشان مجددا تجاوز کرد تا با تراماهیشان رودر رو شوند و ترسشان بریزد! عجب ایدهی خلاقانهای.
شاید این سوال برایتان پیش بیاید که با توجه به الکلی بودن مادرش چطور میتواند دقیقا همان روند را در پیش گیرد! این دقیقا همان موضوع تراما است که پیش درمورد آن صحبت کردم. حتی اگر زندگی پدر او را مورد بررسی قرار دهیم احتمالا متوجه خواهیم شد که پدرش هم قربانی کودک آزاری پدر خود بوده و این چرخهی معیوب ادامه یافته! او هم درست رفتار مادرش را در پیش گرفته بود. آیا با کمی دقت نمیتواتیم مشابه این گونه الگوهای معیوب را کم و بیش در رفتارهای خودمان پیدا کنیم؟
دوستم پس از فوت مادرش بدون درنگ مهاجرت کرده بود و به کشور دیگری نقل مکان کرده بود٬ در آن جا با پسری آشنا شده بود و از طریق او در چند دورهی مهارتهای کامپیوتر شرکت کرده بود. او پس از مدتی شغل آنلاینی پیدا کرده بود و به یک فریلنسر تبدیل شده بود. پس از چند سال که پولهایش را جمع کرده بود تصمیم گرفته بود به پرتغال نقل مکان کند.
من در هیچ کدام از اتفاقات زندگی او ارادهیآزادی را نمیبینم بلکه فقط اتفاقاتی را میبینم که بدون هیچ ارادهای به او تحمیل شده بود. بقیه ماجرا را هم که قبلا برایتان تعریف کردم. منظورم جذب شدن به لایف کوچ اینستاگرامی و سفر به هند و جنگلهای آمازون و غیره هست.
حال سؤال دیگر این است که آیا این افرادی که باعث بوجود آمدن چنین تراماهایی در زندگی دوست من شدند از پدر و مادرش گرفته تا گوروی هندی واقعا ارادهای برای تغییر این رفتار دارند؟مجددا جواب پیچیده است.
بیایید زندگی فرضی گوروی عزیز را تصور کنیم که احتمالا اگر جستجو کنید امثال آنها را به وفور خواهید یافت. کسی در اوج فقر در محلهای در هند به دنیا آمده و از کودکی با تراماهای مداوم از سو تقضیه تا بهداشت و مشاهدهی نابرابریها اقتصادی در جامعه بین فقیر و غنی و تجاوزات جنسی مواجه شده. منظور من را اشتباه متوجه نشوید در همین جامعه کسانی همچون گاندی پا برعصه حیات گذاشتند!
آنچه باعث میشود فردی به گاندی تبدیل شود و فرد دیگری به اوشو٬ دقیقا همان چیزهایی است که من در این کتاب مرتبا تکرار میکنم پیشزمینه، پیشزمینه، پیشزمینه! مجددا تکرار میکنم مقصود من از نامبرد این دو فرد تقسیم بندی آنها به خوب و بد و دیو و فرشته نیست بلکه تحلیل تفاوتهای عجیب بین رویکردها و شباهتهایشان است.
ژنتیک، محیط، اجتماع، رویکر ونگرش خانواده و جامعه، نحوهی کارکرد مغز و سیستم عصبی و هورمونها به علاوهی تصادف و منطق فازی وصدها مورد دیگر که خودتات دیگر میدانید که یک ماتریس چند بعدی تودرتو است و تکرار بیش حد آن ممکن است شما را عصبی یا کلافه کند، بگذریم!
داشتم میگفتم که فرض کنید گوروی عزیز که تراماها و کمبودهای شدیدی را در زندگی پشت سر گذاشته به یکباره در مرکز توجه غربیها قرار گرفته و ایدههای خلاقانهاش پول هنگفتی را به جیبش سرازیر کند. بعد هم به کشور آزادی مثل آمریکا نقل مکان می کند و ادامهی ماجرا را میتواند در مستند اوشو تماشا کنید.
او هم مثل منو شما یک انسان است و نمیشود از او انتظار داشت که خیلی هم به حرفهایی که میزند عمل کند٬ دقیقا مثل من و شما!
آیا گوروی هندی میتوانست طور دیگری عمل کند؟ جواب پیچیده است. اگر وصدها اگر خیلی فاکتورهای دیگر مثل خانواده و جامعه و افرادی که ملاقات کرده و اتفاقات تصادفی مختلف متفاوت بود که همگی خارج از کنترل ما است.
اگر فکر میکنید که من هم به همهی چیزهایی که باور دارم و جزو ارزشهای خودم قرار دادم همیشه عمل میکنم سخت در اشتباهید. کافیست از چند وجه به من فشار بیاید و تحت تاثیر استرس شدید و افسردگی فصلی باشم تا به کل کارکرد مغزم دستخوش تغییر شده و همنوازی شخصیتهای عزیز من هم دچار اختلال شوند. دقیقا مشابه مثالی که در بخش خطای انتظار زدم. برای همین توضیح دادم که خرد نیازمند اشتباه و اصلاحات مکرر بوده و تا آخرین روزهای عمر ادامه مییابد. اگر هر بار که کار احمقانهای میکنید ازخودتان متنفر میشوید و خودتان را سرزنش میکنید این کاملا طبیعی است و دقیقا مسیر درستی را در پی گرفتهاید. اگر احساس بد بوجود نیاید که همان رفتار را تا ابد ادامه خواهید داد. نکته اینجاست که این موضوع به این معنی نیست که شما کافی نیستید یا باید شخصیتتان را تغییر دهید بلکه بالعکس شما کافی هستید و خودتان را همانطور که هستید باید بپذیرید ولی اگر یکی از هزاران شخصیت شما در شرایط بحرانی و تحت فشار و استرس فعال میشود و شما اصلا نمیخواهید که این رویتان بالا بیاید به جای اینکه سعی بیهوده کنید که این شخصیت را تغییر داده یا حذف کنید که عملا غیر ممکن است راه ساده تر این است که مهارتهای جدیدی را آموخته تا شرایط را مدیریت کنید که به این کتاب اصلا مرتبط نیست.
روش مدیریت خودم را هم در بخش خطای انتظار به شکل گذرا توضیح دادم، چرخهی تعادل! اگر زندگی در شهر پر ترافیک و شلوغ باعث افزایش سطح استرس من میشود به یک روستا یا حومه در دل طبیعت نقل مکان می کنم، اگر شغل من پر استرس است و چالشهای زیادی دارد که باعث پرخاشگر شدن من میشود به جای مصرف دارو شغلم را تغییر میدهم! اگر من و پارتنرم به دلیل اختلافات فرهنگی و نگرشی٬ مدام با هم کلنجار میرویم پارتنرم را تغییر میدهم. محیط بیش از چیزی که فکر میکنید تاثیر گذار است. اگر خواندن اخبار و پرسه زدن در شبکههای مزخرف اجتماعی مرا مضطرب و خوابم را تحت تاثیر قرار میدهد شبکههای اجتماعی را حذف و خواندن اخبار را به فقط مسائل بسیار حیاتی و مرتبط محدود میکنم.
اینها همه روشهای ابداعی من است و هرکس نیاز دارد روش خودش را با الهام از دیگران ابداع کرده وشخصی سازی نماید.
آیا من تمام این روشها را از بدو تولد یادگرفتم و با ارادهی راسخ انتخاب کردم؟ خیر بیشتر آن اتفاقی و از کتابها و پادکستها و طی ملاقات با افرادی یادگرفتم که به صورت تصادفی ملاقات کردم که در بخشهی آینده راجبشان بیشتر توضیح خواهم داد.
بازهم با همهی این تفاسیر شرایطی بوجود میآید که کلا باعث کلافگی و سردرگی من و تصمیماتی میشود که از آن پشمیان میشوم حتی اگر این تصمیم زیاده روی در خوردن قرمه سبزی در خانهی یکی از دوستانم باشد.
من کاملا میدانم که پرخوری بخوص در شب باعث اختلال درخواب و احساس بد در کل روز میشود ولی از آنجایی که در شهری که من زندگی میکنم رستوران ایرانی نیست اگر شما مرا برای این غذای وسوسهانگیز به خانهتان دعوت کنید قطعا هوش از کف خواهم داد.
قرمه سبزی فقط یک مثال بود. خودتان مطمئنان میتوانید آن را به صدها شرایط گوناگون تعمیم دهید.
بیایید به داستان دوستم برگردیم و جواب سؤالی را که در مورد مسئولیت و عدالت مطرح کردم بررسی کنیم.
دوست من چطور میتوانست تمام این اتفاقات ناگوار را از بدو کودکیاش تا کنون توجیه کند با توجه به اینکه از کودکی به او تاکید شده بود که زندگی عادلانه است و همه چیز بر اساس عدل جلو میرود؟ به این ترتیب وعدهی جبران این همه ناعدالتی پس از مرگ برایش بی معنی و پوچ به نظر میرسید ولی او نمیتوانست بپذیرد که زندگی عادلانه نیست و این فقط یکی دیگر از همان وعدههای پوشالی است که بزگرترها از بچگی به ما دادهاند، رویارویی با حقیقت زندگی و خطای انتظار شدید! ساده ترین راه شاید جذب شدن به ایدههای دیگری مثل زندگی تناسخی به نظر برسد، پس حتما من در زندگی قبلی تناسخیام کارهای وحشتناکی را کرده و هم اکنون در حال پس دادن کارما هستم و قطعا لایق این زندگی هستم. درست است که ظاهر این نوع تفکر احساس بهتری به او میداد و درد ناشی از این نابرابری را اندکی التیام میبخشید ولی فقط برای مدتی نه چندان طولانی.
حال به جای حساس ماجرا رسیدیم. با تمام این تفاسیر که هیچ ارادهی آزادی وجود ندارد و ژنتیک و تراماهای زندگی و والدین بد و سو استفادههای جنسی و مدیر عوضی و غیره باعث شدند ایا او میتوانست تصمیم بهتری اتخاذ کند و از همان ابتدا به جای مصرف الکل و جذب شدن به این گونه دورهها و باورکردن عقاید خرافی و داشتن چنین سبک زندگی طور دیگری زندگیاش را جهت دهد؟ همانطور که حدس میزنید جواب پیچیده است.
اگر ارادهای وجود ندارد پس چطور میتوانست طور دیگری مسیر زندگیاش را انتخاب نماید! آیا ممکن بود زندگیاش شکل دیگر رقم بخورد؟
اگر مرد ۵۰ سالهی عزیز او را فریب نداده بود و به او تجاوز نکرده بود و به جای آن با مرد دیگری آشنا میشد که دقیقا برعکس٬ مهربان بود و به او کمک کرده بود ممکن بود همه چیز عوض شود. اگر پدر او پس از به دنیا آمدن او تغیبر رویه میداد و مادرش دست از نوشیدن الکل میکشید ممکن بود هیچ وقت چنین اتفاقاتی نمیافتاد. ولی آیا این موارد در کنترل ماست؟ جواب بازهم منفی است.
چرا راه دور برویم، آیا فکر میکنید من با ارادهی خودم تصمیم گرفتم این کتاب را بنویسم و موسسه خیریه آموزشی برای آموزش رایگان جمعی و انجام مسئولیت اجتماعی راه اندازی کنم؟ خیر اینطور نیست. تمام داستانهایی که برایتان تعریف کردم و هزاران داستان دیگر که در مجال نمیگنجد دست به دست هم دادن تا این تصمیم گرفته شود! درست شنیدید٬ گرفته شود٬ توسط چه کسی؟ توسط هیچ کس. توسط جریان سیال زندگی پر از تصادف! مغز ما عادت کرده برای هرچیزی یک فاعل پیدا کنده در صورتی که این نوع نگرش سادهانگاری طبیعت جهان هستی است. برای همین است که مدام دنبال یک فاعل میگردیم چه فاعل نیروی متعالی و ماوراطبیعی باشد، چه کائنتات چه مادر زمین!
اینکه شما این کتاب را میخوانید یا میشنوید که شاید مسیر زندگیتان را تغییر دهد نتیجهی نه هزاران بلکه میلیون یا میلیارهای اتفاقی است که زنجیروار به همر مرتبط شده اند. اگر شرکت و همکاران فوقالعادهی من که ایدههای من را حمایت کنند نبودند هم اکنون من نمیتوانستم این کتاب را بنویسم. اگر کتابهایی که خواندم و پادکستهایی که گوش دادم و افرادی که در زندگی ملاقات کردم نبودم هم نمیتوانستم حتی یک خط از این کتاب یا کتابهای قبلی را تالیف کنم. حتی اگر تشویقهای خانواده و دوستان و خوانندگان و شنوندگان من نبود هم بعید بود من به کارم ادامه میدادم. اآنچه ما هستیم و آنچه ما انجام میدهیم نه تنها از ارادهی ما خارج است بلکه نتیجهی همه آنچیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است. منظورم تمام تاریخ از بدو پیدایش کرهی زمین است.
پس من چطور میتوانم با بی رحمی تمام بگویم دوستم ناچار است مسئولیت زندگیاش را برعهده بگیرد؟
درست است که جامعه مسئول آموزش و درمان و قانون گذاری صحیح است ولی جامعه دقیقا چه کسی است؟ آیا جامعه یا دولت یک فرد است که تمامی این کارها را برای ما انجام دهد؟ خیر جامعه از تکتک همین افرادی تشکیل شده است که کم و بیش هرکدام زندگیهای پر پیچ و خمی را داشتهاند که احتمالا ما در جریان نیستیم.
آیا فکر میکنید سران کشورها و کسانی که در رأس امور هستند کاملا سالم بوده و مشابه این موارد در زندگیاشان اتفاق نیافتاده است؟ قطعا هرکدام از ما حوادث ناگوار زیادی را در زندگی از سر گذراندهایم بگذریم که بسیاری از ما با بیماریهایی که به شدت بر روان ما اثر گذاشته نیز دست و پنجه نرم کردهایم. حال اگر تکتک این افراد یادنگیرند که مسئولیت زندگیشان را برعهده بگیرند چه اتفاقی خواهد افتاد؟
بیایید عکس قضیه را در نظر بگیریم٬ فرض کنید شما و هیچ کس دیگر مسئولیت زندگی خود را برعهده نگیرد. پس چه کسی مسئول همهی این اتفاقات است؟ آیا همه باید منتظر بمانیم که یک نیرویی از غیب فرا رسیده و به دادمان برسد؟
ما انسانها مثل یک زنجیر به هم متصل هستیم و تصمیمات و ایدههای هر یک از ما میتواند مسیر میلیونها انسان دیگر را تغییر دهد. اگر من به چنین چیزی اعتقاد نداشتم هرگز این کتاب را نمینوشتم. من معتقدم اگر دوست من در دوران دبیرستان دسترسی به مشاور و درمانگر داشت مسیر زندگیاش تغییر میکرد. اگر دوستم به جای کلاهبردارانی که نامبردم با افرادی که واقعا قصد کمک داشتند روبرو میشد مسیر زندگی او تغییر میکرد و این بدین معنی است که هریک از ما مسئول هستیم نه تنها در مورد زندگی خودمان بلکه در مورد زندگی دیگران. منظور من را اشتباه برداشت کنید٬ منظورم از مسئول بودن این نیست که من پاسخگوی تصمیمات دیگران هستم و باید به جای آنها تنبیه شوم بلکه منظورم این است که احساس همدردی کرده و قدمی هرچند کوچک در جهت اصلاح این سیکلهای معیوب بردارم٬ هر مسئولیت فردی و اجتماعی که خودتان صلاح میدانید. موضوع این است که مسئولیتاجتماعی هم برای بسیاری از ما به جای هدف به وسیلهای برای تحقق اهداف خودخواهانهمان تبدیل میشود.
برای درک مسئولیت پذیری همدردانه تصور کنید که در حال قدم زدن در خیابان هستید و زبانم لال یک خودرو با بک کودک تصادف میکند. عکسالعملهای ما معمولا غیرارادی و بسیار همدردانه است. ما معملا به سمت کودک میشتابیم یا در جای خودمان خشکمان میزند. هردوی این عکسالعملهای غیر ارادی همدردی هستند بدین معنی که شما احساس درد کودک را تا حدی تجربه کردید و خودتان را جای او گذاشته با سمت او میشتابید. حتی اگر به هر دلیلی در جاینان خشکتان بزند نیز این یک پاسخ دیگر به دردی است که تجربه کردید. اگر بدون تجربهی هیچ احساس خاصی به راحتان ادامه دادید هم بدین معنی نیست که شما یک عوضی بی احساس روانپریش هستید، باکه شمادهم مثل پدر دوست من نیاز به یک تراپیست خوب دارید تا عملکرد مغزتان را موشکفانه بررسی کرده و احتمال رخ دادن یک تراما در زندگیتان و تغییر در ساز و کار مغز و سیستم عصبی شما را بررسی نماید.
حال اگر در اتوبوس نشسته باشید و یک زن باردار وارد شود و شما از جایتان بلند نشوید چطور، بازهم نیاز به مراجعه به تراپیست دارید؟ شاید ولی من نظرم این هست که شما بیشتر نیاز به یک نظام آموزشی دارید.
اگر در ایستگاه اتوبوس سیگار میکشید و خودتان را توجیه میکنید که دود سیگارتان در محیط آزاد ناپدید میشود و دیگران را به هیچ عنوان آزار نمیدهد چطور؟
در این جا قطعا به شما میگویم که نظام آموزشی شما ایراد داشته و این را یاد نگرفتید و اگر از فردا یک کمپین جدید به راه بیفتد و همه از کسانی که سیگار میکشند فیلم بگیرند و آنهارا تحقیر کنند و دوربینهایمدار بسته هم به شکل خودکار از افرادی که در ایستگاه اتوبوس سیگار میکشند عکس بگیرند و آنها را جریمه کنند احتمالا با سرعتی باور نکردنی رفتار شما تغییر خواهد کرد.
این دقیقا چیزی است که من در حال توضیح آن هستم یعنی مسئولیت پذیری غیرارادی که از یک نطفه شروع شده و سرایت پیدا میکند.
من٬ شما و هرچیزی در جهان هستی وجود دارد بخشی از یک ارادهی کل است و من این ارادهی کل را برخلاف بسیاری دیدگاهها که آن را یک نیروی متعالی یا یک انرژی ماوراطبیعی میدانند حاصل جمع تکتک همین عناصر تشکیلدهندهی آن میدانم. خواه این اراده باعث بوجود آمدن حرکتهای کوچکی مثل کمپین سیگار در ایستگاه اتوبوس شود خواه قرارگیری اجرام کیهانی در چنین وضعیتی.