والیا علی دلشاد تهرانی
اگر خوشبختی چیزی جز افسانهای ساخته ذهن نباشد چه؟
اگر اراده آزاد نه حقیقتی درونی، بلکه توهمی پیچیده باشد که تنها برای آرام کردن اضطرابمان ساختهایم؟
و اگر معنای زندگی اصلاً در بیرون وجود نداشته باشد و فقط داستانی باشد برای فرار از تهی بودن؟
این کتاب جاییست که بدیهیات فرو میریزند. جایی که شادی از مقام هدفی والا فرو میافتد و تنها به صورت تجربهای ناپایدار میان لذت و رنج نمایان میشود. جایی که آزادی انتخاب به پرسشی بیرحمانه بدل میشود: آیا ما واقعاً انتخاب میکنیم یا فقط شاهد رخ دادن اتفاقاتیم؟ و جایی که معنای زندگی نه حقیقتی کشفشدنی، بلکه نقابی است بر چهره بیمعنایی.
در جهانی که موفقیت، رشد فردی، زیبایی و آرامش به استانداردهایی تثبیتشده بدل شدهاند، فشار مداوم برای بهتر شدن نه تنها ما را به خود نزدیکتر نمیکند، بلکه اغلب ما را از خود بیگانه میسازد. والیا این روایت معاصر را نیز به پرسش میکشد؛ روایتی که با وعدهی شکوفایی آغاز میشود اما در عمل، انسان را تا مرز فرسودگی پیش میبرد.
والیا در جستوجوی سکوت و آرامش قدم به مسیری میگذارد که به جای تسلی، پرسشهای بنیادیتری را مقابلش مینشاند. آنچه پیش روست داستان مواجهه با این پرسشهاست؛ جایی که مراقبه و سکوت پایان نیستند، بلکه به دروازهای بدل میشوند برای دیدن حقیقتی عریان: این که شاید آنچه به آن دل بستهایم تنها رویایی باشد که به ما فروختهاند؛ خوشبختی، آزادی و معنا.
